در ساختمان دخانیات بودیم،شهر سقز،زمستان پنجاه ونه. نزدیک سحر همه بیدار می شدند،همه هم نماز شب می خواندند.📿 اما همیشه چند نفر زودتر بیدار می شدند. آب گرم می کردند برای بقیه ،خودشان ولی بیرون از آسایشگاه ، با آب سرد وضو می گرفتند. قطره های آب تا می رسید به زمین،یخ می زد.💧❄️ همان ها نماز شان را هم توی آسایشگاه نمی خواندند. هر کدام شان یک پتو می انداختند روی سرشان ،می رفتند بیرون. توی تاریکی شب، به ردیف و پشت سرهم ، کنار دیوار آسایشگاه می استادند به نماز. یکی از آن چند نفر بود؛اوهمان پتو را هم روی سرش نمی انداخت.💖 📚ساکنان ملک اعظم 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin