🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_168
انگار با اين حرفم يخ زده بود كه بريده بريده گفت:
_چ...چي؟نه...چ..چرا؟
با همون حالت جديم يه قدم بهش نزديك تر شدم و جواب دادم:
_چون من نوكر نميخوام!
همچنان مات بود كه يه قدم ديگه رفتم جلو و همزمان با حلقه كردن دستهام دور گردنش ادامه دادم:
_يه شاهزاده ميخوام كه خودم تاج پادشاهيش و بذارم روي سرش!
حالا انگار حال و هواش دوباره خوب شده بود كه عجيب نگاهم كرد و اما خنديد!
از اون خنده ها كه با نمايان كردن دندوناش جذابيتش و چند برابر ميكرد و بين همين خنده ها جواب داد:
_يعني تو ميخواي ملكه ي من باشي؟
سرم و آروم به نشونه ي تاييد تكون دادم:
_نميدونم چيشد ولي انگار يه حسي بينمون هست!
خنده هاش به يه لبخند دلنشين تبديل شد:
_حسي كه من اسمش و ميذارم دوست داشتن!
ابرويي بالا انداختم و همزمان با انداختن دستام از روي گردنش گفتم:
_شايدم عشق!
و بعد خودم و روي لبه ي تخت انداختم كه بلافاصله كنارم نشست:
_چيشد كه اينجوري شد؟
هر دو دستم و روي تخت گذاشتم و بدنم و به سمت عقب كشيدم و همينطور كه به سقف اتاق زل زده بودم جوابش و دادم:
_نميدونم!
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼