💕💕💕💕💕💕
💕💕💕💕💕
💕💕💕💕
💕💕💕
💕💕
💕
#مجنون_تواَم🥰
#پارت_3
قیافش انقدر عصبی بود که هرآن ممکن بود کف کفش های خوشگلش و رو صورتم تمیز کنه و داد بزنه
“یکی این مصیبت واز جلوی چشمهام دور کنه!”
حتی با تصور این اتفاق هم ترسیده بودم که آب دهنم وبا سر و صدا قورت دادم وهمزمان صداش و شنیدم:
_پاشو برو بیرون!
صداش انقدر هولناک بود که این دفعه جدی جدی داشتم خیس شدنم وحس میکردم که سینه خیز عقب رفتم و تا خواستم بلند شم وفلنگ و ببندم نگاهم افتاد به آینه های اون سمت اتاق که درست کنار من بودن ،
با دیدن سر ووضع فلک زدم دستام ورو زمین گذاشتم تا بلند شم وهرچی زودتر خودم و خودش واز این وضع خلاص کنم اما همینکه چهار دست وپا شدم دوباره چشمهام به سمت آینه ها چرخید و این بار نه با دیدن خودم،
بلکه با دیدن لکه بزرگ قرمزی که روی مانتوی طوسی روشنم نقش بسته بود گلوم خشک شد و هینی کشیدم!
وقتش رسیده بود؟
ماهانه م شروع شده بود؟
اونهم توهمچین وضعی؟
تموم تنم یخ کرده بود و نمیدونستم بااین مانتو چجوری باید برم بیرون واین بی نزاکت دست از داد وبیداد برنمیداشت:
_شاید لازم باشه زنگ بزنم حراست بیاد بلندت کنه!
و واسه رسیدن به تلفنش که روی میز بود قصد داشت از کنار من رد شه و این اتفاق هرگز نباید میفتاد که اگه میفتاد من نه فقط از این هتل و باید از تهران میرفتم که قبل از اینکه قدم دوم وبرداره با جیغی که باعث لرزیدن تنش شد گفتم:
_نه،خودم میرم!
بااون هیکل چهارشون وقد وبالای رعناش همچین به خودش لرزید که یه لحظه خندم گرفت واما خیلی زود خندیدن وفراموش کردم،
نمیدونستم باید چه گلی به سرم بگیرم و حتی دیگه صدای دلخراش جناب رئیس روهم نمیشنیدم وفقط دنبال راهی واسه خروج آبرومند بودم که یهوهمزمان با چرخوندن چشمهام به اطراف اتاق با صورت رئیس که دقیقا روبه روی صورتم قرارداشت مواجه شدم،
هرچی از دور خوب وخفن بود،
از نزدیک سه برابر جذاب تر بود که بااون پلک های پرپشت مشکیش چندباری پشت سرهم پلک زد و همین پلک زدنها آب از لب ولوچه من ندید بدید آویزون کرده بود که همه چی وفراموش کرده بودم و بسان نگاه دلربای یک الاغ داشتم نگاهش میکردم که یهو عصبی لب زد:
_میدونی دارم به چی فکر میکنم؟
چشمهام توکاسه چرخید و نمیدونم چرا اما سر کج کردم و آروم گفتم: