°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_56 با كلي احوال پرسي گرم و درجه يك وارد شديم،تنها تلاشم بعد از دي
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 بعد از تموم شدن شام رفتيم يه گوشه دنج خونه كه با مبلاي سلطنتي زيبايي تزيين شده بود و ديوار هاش پر از تابلو هاي هنري محشر و گوشه كنار مبل ها گلدون و گل هاي زيبايي ديده ميشد كه با نور خاصي بهشون جلوه داده بودن،نشستيم. كم كم بساط شوخي و خنده به راه شد و همه مشغول تعريف شدن و من دست به سينه در حالي كن پوست لبم و ميكندم و خونشون و ديد ميزدم كنار جاويد بد عنق كه سرش توي گوشيش بود نشسته بودم! از گوشه چشمم نگاه به صفحه ي گوشيش كردم كه از لاي دستاي جاويد به زور عكس پروفايلش مشخص بود و معلوم بود كه طرف از اون پلنگاست ! با آرنجم به پهلوش زدم كه يكم از جاش پريد و با اخم گفت: _ چته؟ لبخند پهني زدم و گفتم: _سلام برسون! پوزخندي زد و با طعنه جواب داد: _حتما صداي بابا رو به منو جاويد رو شنيدم و همين باعث شد تا ديگه چيزي به جاويد نگم : _يلدا جان آماده اين براي جاري كردن صيغه تا يه مدت باهم بريد و بيايد و حرف بزنيد كه ببينيم اگه قسمته قول و قرار عقد و عروسي رو بذاريم دهنم و باز كردم كه حرفي بزنم اما صدام در نمي اومد كه جاويد ضربه اي به پام زد و منم هول شدم و گفتم : _ آره آره كه بابا لبخند معني داري زد كه معنيش و خوب ميدونستم يعني: "آدم باش" و پدر جاويد شروع به خوندن صيغه كرد ... 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼