🕊چکاوک
🍃🍃🌸 برای بار دوم عرض میکنم آیا بنده وکیلم شما را به عقد دائم جناب آقای امیربهادر اسدی دربیاور
🍃🍃🍃🌸🍃 حالا یه شب شام نخورم نمیمیرم که .داشتم خودمو گول میزدم! خیلی گرسنم بود و قار و قور شکمم حسابی بلند شده بود! رختخوابم رو پهن کردم! از استرس کم مونده بود پس بیفتم، پتو رو کشیدم رو سرم و سعی کردم بخوابم! کم کم پلکهام سنگین شد که با احساس کسی اومد...وحشت زده به اطرافم نگاه کردم نفس های امیر بهادر رو کنار گوشم احساس می کردم! آب دهنم رو قورت دادم نه خدایا من نمیخوام کاش میمردم! چشمامو بستم و از ته دلم صداش زدم.خدایا به دادم برس، کم مونده بود بالا بیارم!! حالم داشت بد میشد دلم برای خودم میسوخت چقد رقت انگیز شده بودم! قطره قطره اشک می ریختم و سرمو تکون میدادم! وحشیانه چنگی به موهام زد دردم گرفت! تلاش هام بی فایده بودمن زوری در برابرش نداشتم! تو اون تاریکی شب با سیلی ناگهانی که خوردم برق از سرم پريد!چیه فکر کردی اومدی اینجا خاله بازی!؟ جواب نادونی داداشت رو تو باید پس بدی از الان زندگی برات جهنم میشه، لال شدم! هق هقم تو سینم خفه شد! ... از کتکاش درد توی بدنم پیچید.. گفت:شانس اوردی گلچهره! مگرنه امشب حتما سرت رو به باد میدادی!!!لبخند گشادی زد تو اون تاریکی هم تونستم دندون های زردش رو ببینم دس.....رو از زیر در انداخت بیرون و بعد از مدتی صدای سوت و جیغ کسایی که پشت در منتظر بودن بلند شد!!! احساس می کردم یکی چنگ زده به گردنم و داره خفم میکنه و نفس های عمیق میکشیدم و فين فين میکردم، یه طرف صورتم میسوخت! جای سیلی بود درد داشت! هییییس! صدات رو مخمه خفه خون بگیر دختریه احمق پتورو کشیدم رو سرم و سعی کردم بخوابم اما بغض لعنتی حتی اجازه نمی داد اب دهنم رو قورت بدم، با صدای باز و بسته شدن در سرم رو بیرون آوردم، رفته بود، دیگه خبری از سوت و جیغ نبود! تاریکی و تنهایی تو این اتاق نمور منو می ترسوند! صدای هو هوی باد همه جا پیچیده بود و پنجره کوچیک مدام میلرزید! درخت ها به شدت تکون میخوردن و تصویرشون رو دیوار اتاق افتاده بود مثل چند تا دست بودن که انگار میخواستن منو خفه کنن، دیوارا به سمتم حرکت میکردن!! دوباره پتو رو کشیدم رو سرم! بغضم با صدای بدی شکست، میترسیدم!  ┅┄ ❥❥@Chakavak110🕊