هنوز چیزی از جنسیت سرم نمی شد که گفتند تو دختری ! دختر که از این شیطنت ها نمی کند ! و همانجا بود که فهمیدم باید حواسم را بیشتر جمع کنم . وقتی هفت سالم شد و باید به مدرسه می رفتم ، خیلی سخت بود که وسط بازیگوشی هایم مقنعه سر کنم و تازه حواسم به چانه ی لعنتی اش هم باشد که مبادا کج شود و مردم مسخره ام کنند ، می دانید ؟ هیچکس از دختربچه های بی نظم و شلخته خوشش نمی آمد ! کمی بزرگتر که شدم ، همیشه یکی بود که در مقابل اشتیاق و خنده ، چپ چپ نگاهم کند و بگوید "دختر که بلند بلند نمی خندد ! " یا وقتی در جمعی که چند نفر آقا در آن حضور داشت ، حرف می زدم چشمانش را گرد کند ، ابرو در هم بکشد و لب گزه ای کند که یعنی " دختر که در جمع ، حرف نمی زند ! " ... زیاد پیش آمده که دلم گرفته ، هوای تفریح و سفر کرده و زیاد شنیده ام که ؛ " دختر که تنهایی جایی نمی رود ! " این منم ، همان که بارها بخاطر بلندیِ ناخنش یا لاکی که زده ، وسطِ کلاس درس ، از دفترِ مدرسه صدایش کردند و هربار فقط سرش را پایین انداخت ، خرد شد اما سکوت کرد ، همان که همیشه خودش را از چشمانِ ناظم مدرسه می دزدید ، چون از نگاه دقیق و جدی اش ترسیده بود و هنوز هم هرکجا که به کسی گیر دادند ، ناخودآگاه ، به خودش می گیرد ، همان که بخاطر رنگ جورابش ، بازخواست شد و روسریِ قرمز که سرش می کرد ؛ از نگاه و حرف های مردم ، می ترسید ! همانی که حس می کرد از سیاره ی دیگری آمده ، وگرنه این حجم مغایرت خواسته هایش با ارزش های جمع ، واقعا مشکوک بود ! من همانی ام که اجازه نداد این چشم غره ها و چپ چپ نگاه کردن ها ، دنیای صورتیِ درونش را متلاشی کند و از جنسیتش برایش سد بسازند ... و حالا یادگرفته بدون توجه به نظراتِ دیگران ، کاری که می داند درست است را بکند و به خواسته های بی دلیل و منطقِ دیگران ، بی توجه باشد . روز دختر 💖 | @Dastanvpand |