. 💠 فرقه حقیه قومی از مفوضه و مقصره (دو جریان اعتقادی در آن زمان)، کامل بن ابراهیم مدنی را روانه نمودند به سوی ابی محمّد (امام عسکری) علیه السلام در سرّ من راءی (سامراء) که مناظره کند با آن جناب در اوامر ایشان، کامل گفت: من در نفس خود گفتم که سؤال می‌کنم از آن جناب که داخل نمی شود در بهشت مگر آنکه معرفت او مثل معرفت من باشد. چون داخل شدم بر سید خود ابی محمّد علیه السلام و نظر کردم به جامه‌های سفید و نرمی که بر تن او بود، در نفس خود گفتم ولی خدا و حجت او جامه‌های نرم می‌پوشد و ما را امر می‌فرماید به مواسات (مساعدت) اخوان (برادران) ما و ما را نهی می‌کند از پوشیدن مانند آن، پس با تبسم فرمود: ای کامل! و لباس خود را بالا برد، پس دیدم پلاس (جامه پشمینه) سیاه زبری که روی پوست بدن مبارکش بود پس فرمود: این برای خدا است و این برای شما. پس خجل شدم و نشستم در نزد دری که پرده بر آن آویخته بود پس بادی وزید و طرفی از آن را بالا برد؛ پس دیدم جوانی را که گویا پاره ماه بود، چهار ساله یا مثل آن؛ پس به من فرمود: ای کامل بن ابراهیم! پس بدن من مرتعش شد و گفتم: لبیک ای سید من! پس فرمود: آمدی نزد ولی اللّه و حجت او و اراده کردی سؤال کنی که داخل بهشت نمی شود مگر آنکه عارف باشد مانند معرفت تو، پس گفتم: آری، واللّه! فرمود: پس در این حال کم خواهد بود داخل شوندگان در بهشت واللّه، به درستی که داخل بهشت می‌شوند گروهی که ایشان را (حقیه) می‌گویند، گفتم: ای سید من! کیستند ایشان؟ فرمود: قومی که از دوستی ایشان امیرالمؤمنین علیه السلام را این است که قسم می‌خوردند به حق او و نمی دانند که فضل او چیست. آنگاه ساعتی ساکت شد، ... و پرده به حال خود برگشت. پس آن قدرت نداشتم که آن را بالا زنم، پس حضرت ابو محمّد علیه السلام به من نظر کرد و تبسم نمود فرمود: ای کامل بن ابراهیم! سبب نشستن تو چیست و حال آنکه خبر کرده تو را مهدی و حجت بعد از من به آنچه در نفس تو بوده و آمدی که از آن سؤال کنی. پس برخاستم و جواب خود را که در نفسم مخفی کرده بودم از امام مهدی علیه السلام گرفتم و بعد از آن آن جناب را ملاقات نکردم. 📔 منتهی الآمال، ج۲، ص۷۶۹ 🔰 @DastanShia