خون خدا به جوشش و غیرت نظاره‌گر؟ عـبّــاس در نیـام نمی‌مـاند این قَـدَر آری لگام خشم که در کام نام اوست با لرزه‌هـای هیبتِ هرگام، ریخـت پر دستش پناه هرکه در این عالم است، لیک دنیایِ بی‌ ولـی نگـذارد به جـا اثر چشمش عمیق می‌نگرد ژرف، مثل خویش این اسـت سـیره‌ی عمـلیِ ابوالبصـر لطـفـی کزان دو بال، سـرازیر می‌شـود اهل بهشت از نفسش مست، سر به سر گویی بهشـت از لب لعـلش سخـن شنید کین گونه هر طرف به لب افتاده شعر تر مهرِ مهش سرشته به جان بهشتیان ورنه عَلَـم زند به کُرات دگـر قمـر -❀ ⃟ ⃟✍️رشوند ﴿