#قصه_کودکانه
🐌🌿حرف پرستو🌿🐌
حلزون سرش را پایین انداخته بود. زیر لب غر می زد و یواش یواش راه می رفت. به حلزون گفت: می خواستم یک چیزی بگویم، ولی نمی گویم. تو حرف بزن. بگو چی شده؟
حلزون غُر غُر کرد: 4 فصل است که این خانه سنگین را روی کولم می کشم، دیگر خسته شده ام.
پرستو گفت: فکر کردی برای چی حلزون شدی؟
بعد پر زد و رفت پیش کرگدن. می خواست با کرگدن حرف بزند. دید که کرگدن سرش را پایین انداخته و آه می کشد.
پرستو گفت: می خواستم یک چیزی بگویم، ولی نمی گویم. تو حرف بزن بگو چی شده؟
کرگدن غُر غُر کرد: از این لباس سنگینی که به تنم است خسته شده ام.
پرستو گفت: کرگدن بدون این لباس که کرگدن نیست.
بعد پر زد و رفت پیش شتر. می خواست با شتر حرف بزند. دید که او به اون دورها نگاه می کند. حرص می خورد و آب دهانش را روی زمین پرت می کند.
پرستو گفت: می خواستم یک چیزی بگویم، ولی نمی گویم. تو حرف بزن بگو چی شده؟
شتر گفت: آخر جای تو در بیابان است.
بعد چیزی را که می خواست بگوید، با صدای بلند داد زد: هر کس باید یک جوری که خودش می دونه از زندگی لذت ببرد. زندگی هدیه خدا
#قصه
🐌
🌿🐌
🐌🌿🐌
🌿🐌🌿🐌
🐌🌿🐌🌿🐌
📒
قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6