#استادعشق
#قسمت_سی_وسوم
#کتابخوانی
🌷من و خواهرم به پدربزرگمان يعنی آقای معزالسطلنه ‹‹بزرگ بزرگ›› می گفتيم و پدر هم به خاطر ما ايشان را در غيابشان با همين اسم صدا می كردند .
‹‹آقای معزالسلطنه به تهران می آيد تا ثروت بيشتری گرد آورد و جای پايش را محكم تر كند. برای همين سعی می كرد به دربار شاه نزديك شود. و با خانمی به اسم همدم الدوله كه از خانواده ی سلطنتی قاجار بود آشنا می شود و با او ازدواج می كند.
با اين كار ‹‹بزرگ بزرگ›› به شاه نزديك تر می شود و موقعيت بسيار خوبی به دست می آورد و مدام در ميهمانی های مختلف دربار شركت می كند.
🌷‹‹بعدا نوروز غلام سياه منزل آن ها برای ما تعريف می كرد كه ايشان شب و روز در ميهمانی و مجالس قمار غرق بودند.
‹‹معزالسلطنه بعد از چند ماه از خانم جديد خود می خواهد كه با شاه صحبت كند تا او مقام بالاتری را تصاحب كند
متاسفانه خانم همدم الدوله برای انجام دادن اين كار شرط سختی را به ايشان پيشنهاد می كند تا با انجام دادن آن ايشان را به آرزوهايش برساند.››
🌷‹‹شرط خانم همدم الدوله رها كردن زن و فرزندان و قطع خرجی و اخراج آن ها از سفارت بود تا به اين وسيله فرزندان و همسر اول معزالسلطنه از بين بروند.››
من با تمام توضيحات پدرم باز كلی متعجب شده بودم و اصلا نمی توانستم آن همه بی مهری و بی فكری را بپذيرم با حالی بسيار عجيب و با صدای لرزان از پدر پرسيدم:
ادامه دارد...
🌹
@Gilan_tanhamasir