•| عشق‌یعنی‌ایستادگی |•
مـــعــــجـــــزه_عـــشــــق رمان ناب و محتوایے #معجزه_عشق پــــارتـــــ👑20👑 +خودم با علاقه اینک
مـــعــــجـــــزه_عــــشــــق رمان ناب و محتوایی پــــارتـــــ👑21👑 چون من قبلش زیاد نمیپوشیدمش!! ... ازم پرسید: -مامان جون؟؟!! +بله عزیزم!! -شماکه ازاین مانتو خوشتون نمےاومد؟؟! اونموقع هم که من خریدم گفتید خیلے بلنده و رنگش تیرست!! +اونموقع مگه مثل الان فکر میکردم؟؟! -نه +خب دیگه اونموقع خوشم نمے اومد ولے الان خوشم میاد!!😍 -خیلے بهتون میاد!!😉 +ممنونم!!😍 -تا حالا یه چیزیرو گفته بودم بهتون؟؟! +نه!!من که نمیدونم چے میخواے بگے؟! -چادر👑خیلي بهتون میاد😉😘 +تا حالا کسے بهم نگفته بود!!😍💕 -خب حالا من گفتم😉 +خب دیگه برم با دکترت صحبت بکنم!! -بفرمایید ... از اتاق حامد اومدم بیرون و رفتم به اتاق دکترش: *تق تق تق تق +بفرمایید -با اجازه!! +سلام!!خوش اومدید خانم شریفے -ممنونم اومدم باهاتون صحبت بکنم راجع به پسرم! +بفرمایید -میخواستم ببینم حالش چطوره؟؟!!کِے مرخص میشه؟؟!! +ببینید طبق نظرات من حالشون خوبه! و میتونن مرخص بشن! ولے صلاح میدونم حداقل یک هفته تحت نظر باشند.. این براے خودشونم بهتره!! -فکر نمیکنم خودش چندان راضے باشه! من باهاش صحبت میکنم ولے چِشَمْ آب نمیخوره!! +متشکرم ولے شما سعیتون رو بکنید. -چشم حتما!! ... و رفتم به اتاق حامد. گفتم: +حامد جان مامان!! -بله مامان جون؟؟!! +عزیزم ببین دکترا میگن باید یک هفته تو بیمارستان تحت نظر باشے!! -مامان جون لطف کنید بهشون بگید زودتر مرخصم کنند! +عزیزم نمیشه!! -من بیشتر از دوروز نمیتونم بمونم اینجا! +آخه ... من چه طورے بگم!! -چشم خودم میگم!!! +آخه .... پسرم چند روز تحمل بکن!! -بیشتر از این نمیتونم تحمل بکنم!! +باشه ... من دیگه اصرار نمیکنم ... من رفتم پسرم ... خداحافظ👋 -خداحافظ مامان جون👋 .. مراقب خودت باش!! +باشه پسرم ... سپردمت به خدا ... تو هم مراقب خودت باش!! ... و از اتاقش اومدم بیرون... امیر اونموقع که من رفتم به اتاق حامد کارے تو شرکت براش پیش اومده بود و رفته بود و من انقدر مشغول صحبت با حامد بودم که اصلا نفهمیده بودم امیر باهام نیست!! اینروزا همش تو فکر حامد بودم!! اینکه خدا چطور بهم ثابت کردم حامد معجزه زندگے منه ... و من نفهمیده بودم. پیاده تا ایستگاه تاکسے ها میرفتم و تو فکر بودم. 💭خدا چطور به من اینهمه لطف کرده بود و من شکر نکرده بودم. اگر تمام زندگیم رو هم خدا روشکر میکردم کافے نبود. به ذهنم رسید برم شاه عبد العظیم... ... و رفتم .. من به هرچے فکر میکردم باید انجامش میدادم!!! این جزء خصوصیات اخلاقیم بود. ... وقتے وارد حرم شدم و رفتم کنار ضریح، اونقدر خوشحال بودم که اشک از چشمهام جارے شد و نتونستم جلوشو بگیرم. این اشک ها ،اشک ذوق بود،و تنها چیزے بود که میتونست آرومم بکنه. ... پـــایــــان پــــارتــــــ/21/ ❤️عشق❤️ ✍:نویسنده/یه ایستاده ❤️ @ISTA_ISTA ❤️