📜شیخ رضی‌الدّین علیّ‌بن‌یوسف‌ حلّی نقل می‌کند که: مردی خدمت امام حسن علیه‌السّلام آمد که از فقر و تنگدستی خویش شکایت( و دادخواهی) می‌کرد و (فقر خود را با سرودن این شعر اظهار کرد): لَمْ يَبْقَ لي شَيْءٌ يُباعُ بِدِرْهَمٌ، يَكْفيكَ مَنْظَرُ حالَتي عَنْ مُخْبری، اِلاّ بقايا ماءِ وَجْهٍ صُنْتُهُ اَلاّ يُبَاعَ‌ وَ قَدْ وَجَدْتُكَ مُشْتَري هیچ چیز برایم باقی نماند كه به یک درهم فروخته شود. چهره‌ام برای خبر دادن از اوضاع و احوالم برای شما کافی است و فقط باقی مانده‌ی آبرويم مانده، كه آن را نگه داشته‌ام و (مي‌خواستم) فروخته نشود که امروز شما را خريدار(آبرویم)يافتم 🔻حضرت به خادمش( که تهیه‌ی مخارج در دستش بود) فرمود: چه مقدار مال در نزد توست؟ _خادم عرضه داشت: دوازده هزار درهم _حضرت فرمود: آن را به این مرد بده _خادم عرض کرد: ( در این صورت) چیزی برای نفقه باقی نماند.  _فرمود: تو آن را به او بده و به خداوند متعال حسن ظنّ داشته باش آن مال را به شخص فقیر داد و حضرت او را طلبید و عذرخواهی نمود و فرمود: ما حقّ تو را ندادیم لکن به قدر آنچه موجود بود عطا کردیم، سپس حضرت این دو بیت شعر را فرمود: عاجلتنا فاتاک و ابل برّنا طلّا و لو امهلتنا لم تمطر فخذ القلیل و کن کانّک لم تبع ما صنته و کانّنا لم نشتر سرزده آمدی و وقتی رسیدی که باران شدید احسان و نیکی ما از شدت افتاده و اگر به ما مهلت داده بودی اینگونه نمی‌بارید،‌ پس این مقدار کم را دریافت کن و فرض کن آبروئی را که تا به‌حال حفظ کرده‌ای نفروخته‌ای و فرض کن ما نیز چیزی نخریده‌ایم 📚منتهی الآمال ج۱، ص۳۱۲ ☑️ @JAMI_Alahadith