📚داستانک پند آموز
🔹آهنگری پس از گذراندن جوانی پرشر و شور، تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند. سالها با علاقه کار کرد ، به دیگران نیکی کرد اما با تمام پرهیزگاری در زندگیاش اوضاع درست به نظر نمیآمد. حتی مشکلاتش مدام بیشتر میشد.
🔹 یک روز عصر، دوستی که به دیدنش آمده بود و از وضعیت دشوارش مطلع شد، گفت :
واقعا که عجبا. درست بعد از این که تصمیم گرفتهای مرد خداترسی بشوی، زندگیات بدتر شده ، نمیخواهم ایمانت را ضعیف کنم اما با وجود تمام رنجهایی که در مسیر معنویت به خود دادهای، زندگییات بهتر نشده!!!؟؟
🔹️آهنگر مکث کرد و بلافاصله پاسخ نداد.
️سرانجام در سکوت ، پاسخی را که میخواست یافت.
️او گفت:
⁉ در این کارگاه، فولاد خام برایم میآورند و باید از آن شمشیر بسازم. میدانی چه طور این کار را میکنم؟
🔹اول تکهی فولاد را به اندازهی جهنم حرارت میدهم تا سرخ شود
بعد با بیرحمی، سنگینترین پتک را بر میدارم و پشت سر هم به آن ضربه میزنم تا این که فولاد، شکلی را بگیرد که میخواهم ، بعد آن را در تشت آب سرد فرو میکنم، و تمام این کارگاه را بخار آب میگیرد
👌 فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما، ناله میکند و رنج میبرد
باید این کار را آن قدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست بیابم.
یک بار کافی نیست.
🔹️آهنگر ادامه داد : گاهی فولادی که به دستم میرسد، نمیتواند تاب این عملیات را بیاورد ،حرارت، ضربات پتک و آب سر، تمامش را ترک میاندازد ، میدانم که این فولاد، هرگز تیغهی شمشیر مناسبی در نخواهد آمد آن وقت است که آن را به میان انبوه زبالههای کارگاه میاندازم.
🔥میدانم که در آتش رنج فرو میروم ، ضربات پتکی را که زندگی بر من وارد کرده، پذیرفتهام، و گاهی به شدت احساس سرما میکنم
انگار فولادی باشم که از آبدیده شدن رنج میبرد
👌 اما تنها دعایی که به درگاه خداوند دارم این است :
🌸 خدای من، از آنچه برای من خواسته ای صرف نظر نکن تا شکلی را که میخواهی ، به خود بگیرم ، ️به هر روشی که میپسندی ادامه بده ، هر مدت که لازم است، ادامه بده، اما هرگز، هرگز مرا به کوه زبالههای فولادهای بی فایده پرتاب نکن.
🆔
@Javadpanahi 🌺