بسیارزیبا👌
توی رستوران بودم که
به یکباره مردی که با تلفن صحبت میکرد
فریاد کشید و با خوشحالی روی به گارسون کردوگفت :
همه کسایی که در رستوران هستن ”باقالی پلو و ماهیچه” مهمان من هستن
“ بعد از 18 سال دارم بابا میشم”.هوراااا
اون شب گذشت وچند روز بعد توی صف سینما، همون مرد رو دیدم که دست بچه ای را گرفته بود که به او بابا میگفت
پیش مرد رفتم و علت کار اون شب شو پرسیدم
مرد با اصرار زیاد من گفت:
آن روز در میز بغل دستم
پیرمردی با همسرش نشسته بودند ..
پیر زن با دیدن منوی غذاها گفت:
ای کاش میشد امروز باقالی پلو با ماهیچه میخوردیم،
شوهرش با شرمندگی ازش عذر خواهی کرد و خواست به خاطر پول کمشان، فقط سوپ بخورند...
من هم با آن نمایش ساختگی خواستم که همه مهمان من باشند تا اون پیرمرد بتونه بدون شرمندگی، غذای دلخواه همسرش رو فراهم کنه.همین...
🔷 معرفت دُرِّ گرانی ست به هر کَس ندهندش...
🆔
@Javadpanahi 🌺