لحظه ای
مکث کردم. خودم را جای پسرم گذاشتم.با تمام امید و آرزو برای من تولد گرفته بود.
میان فریاد زدن و بغل کردنش مانده بودم.
فریاد داشت به زور دهان من را باز میکرد.
اما پسر سه ساله من چه میدانست
که در مهمانی باید همه جا پاکیزه باشد و اصلاً چه میدانست مرتب بودن یعنی چه.
یادم است وقتی دو سالش بود پیش من آمد و با صدای کودکانه اش گفت:
تمیز کردم بیا تمیز کردم بیا😃
وقتی به اتاقش رفتم دیدم همه ی کشوها را ریخته بیرون و میگوید مامان ببین تمیز کردم. معنی تمیز کردن در ذهن پسرم همین بود.
همه این فکرها در کسری از ثانیه از ذهنم گذشت.
فریاد مانده در دهانم را قورت دادم و روی زمین زانو زدم و او را در آغوش کشیدم و بوسه بر گونهها و دستهایش نشاندم و گفتم: بله مامان جان، خیلی خیلی زیباست.
همزمان زنگ در به صدا درآمد و مهمانها رسیدند.
نگاهی به اتاقش انداختم که پر از کاغذهای ریز شده بود.
با خودم گفتم:« لازم نیست این همه کمال گرا باشم. چه اشکالی دارد مگر مهمانی خراب میشود؟ پسرم برایم تولد گرفته است. اصلا خانه ی بچه داری همین است دیگر... خدا را شکر کن برای بودنش...😊»
علی را بغل کردم و دوتایی به استقبال مهمانها رفتیم....
✍مامان فاطمه
#عزت_نفس
#نکات_تربیتی
#وایسا_مکث_کن_برو
╔═°•.🍭 .•╗
@kidiyo
╚═ °•.🍭 .•╝