eitaa logo
کیدیو | بازی، قصه و مهارت کودک
22.8هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
2.6هزار ویدیو
18 فایل
✍🏻اینجا قراره تکنیک های مؤثر فرزندپروری رو مرور کنیم و آنچه والدین برای روزمره ای شاد لازم دارن رو بهشون پیشنهاد بدیم😊 #نکات_تربیتی #تجربه_های_والدین #قصه ⛔استفاده از محتوا فقط با ذکر لینک مجاز است 🆔ادمین @Kidiyo_admin تبلیغات: @ResponseTeam
مشاهده در ایتا
دانلود
نکات مهم تمرین🌹_۲۰۲۴_۰۹_۱۵_۱۷_۲۲_۴۸_۹۶۲_۲۰۲۴_۰۹_۱۵_۱۷_۲۳_۴۶_۱۹۳.mp3
455.1K
مامان قشنگم بشین و توی یه کاغذ دونه به دونه خصوصیاتی که دوست داری فرزندت در ۲۰ سال آینده داشته باشه رو بنویس. ❤ عزیز دلم، میدونی برای رسیدن به این چشم انداز زیبا، باید خودت رو به دو سلاح صبر و حوصله مسلح کنی؟ ☺ اینجا 👈 @Kidiyo_admin منتظرتم بیایی و از تمرین هات برام بگی 🤗
لحظه ای مکث کردم. خودم را جای پسرم گذاشتم.با تمام امید و آرزو برای من تولد گرفته بود. میان فریاد زدن و بغل کردنش مانده بودم. فریاد داشت به زور دهان من را باز می‌کرد. اما پسر سه ساله من چه می‌دانست که در مهمانی باید همه جا پاکیزه باشد و اصلاً چه می‌دانست مرتب بودن یعنی چه. یادم است وقتی دو سالش بود پیش من آمد و با صدای کودکانه اش گفت: تمیز کردم بیا تمیز کردم بیا😃 وقتی به اتاقش رفتم دیدم همه ی کشوها را ریخته بیرون و می‌گوید مامان ببین تمیز کردم. معنی تمیز کردن در ذهن پسرم همین بود. همه این فکرها در کسری از ثانیه از ذهنم گذشت. فریاد مانده در دهانم را قورت دادم و روی زمین زانو زدم و او را در آغوش کشیدم و بوسه بر گونه‌ها و دستهایش نشاندم و گفتم: بله مامان جان، خیلی خیلی زیباست. همزمان زنگ در به صدا درآمد و مهمان‌ها رسیدند. نگاهی به اتاقش انداختم که پر از کاغذهای ریز شده بود. با خودم گفتم:« لازم نیست این همه کمال گرا باشم. چه اشکالی دارد مگر مهمانی خراب می‌شود؟ پسرم برایم تولد گرفته است. اصلا خانه ی بچه داری همین است دیگر... خدا را شکر کن برای بودنش...😊» علی را بغل کردم و دوتایی به استقبال مهمان‌ها رفتیم.... ✍مامان فاطمه ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝
رفتم کنار پله ها و با لبخند و لحن شاد و مهربان گفتم: آقا سُرسُره‌ایی، بلیط‌های ما را بگیرید تا سوار شویم. (می‌دانستم این نقش را دوست دارد و نرم می‌شود) اولین بلیط خیالی را دادم و گفتم این دختر خانم خوشگل مثلا نی نی من است، اولی را فرستادم بالا، بعدم یکی یکی بچه های دیگر رفتن، بعضی ها خودشان بلیط خیالی را میدادند دست علی اصغر 😅 چند تا هم که عصبانی بودند بی تفاوت از کنارش رد می‌شدند و من سریع می‌گفتم آقا بلیط اینها را من حساب می‌کنم... حدود نیم ساعتی روی پا ایستادمو تند تند بچه ها سُر می‌خوردند و برمی‌گشتند و من هم بلیط بچه‌هایی که حوصله این بازی را نداشتند حساب می‌کردم.😉 بعضی از بچه ها هم خوب سرگرم شدند تا جایی که میخواستند جای علی اصغر بایستند و حتی بعضی‌ها به جایگاه من علاقمند شده بودند. 😅 این بود که جایم را دادم به یکی از آن‌ها، آخیشی گفتم و نشستم کنار مادرها و از تماشای بازی بچه ها لذت بردم. 😅😅 ✍مامان فاطمه ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝