کوچه‌شهدا -!'🇵🇸
‹‹قسمت‌سوم🌱›› این قضیه رو به دوستام هم گفته بودم. یکی دیگه از دوستام تعریف کرد که وارد یه گروه شده
‹‹قسمت‌چھاࢪم🌱›› منم وابستش شده بودم؛ قبول کردم که کمکش کنم اسمش علی بود. پسر بداخلاقی هم بود😅 حس میکردم قراره باهاش ازدواج کنم... همون روزا ۱۵ سالم تموم شده بود. و سر یه سری مسائل دعوامون شد. گفت پس دروغ میگی که دوستم داری. اعصابم ازش خیلی خورد بود. باز دعوامون شد بهش گفتم که اینا چیه و اونم بیخیال نمیشد...💔 وقتی دعوامون شد رفتم و تا صبح ان نشدم فرداش گفت کجا رفتی اینه دوست داشتنت؟ نمیدونستم واقعا چیکار کنم. ❁ ¦↫