داشت یقش درست روبه روی چشمام قرارگرفته بود و بوی عطرش هر ادمی رومست میکرد گرمم شده بود مقنعمو چن مرتبه تکون دادم که همزمان باهاش چشم تو چشم شدم نمیدونم یهو چش شد ولی اخمی کرد و عقب رفت انگار که یادش رفت که میخواست بیرونم کنه -خیلی خب همانطور که گفتم...... دهنم هنوز باز مونده بود توسط هانیه بسته شد نمیدونم چرا ولی کنجکاو شدم یهو چش شد چرا اخم کردو...... چرا بیخیال بیرون کردنم شد ولی همه اینا به کنار تلافی این ضایع کردناش بدجور پس میده اگه نه اسم من شبنم نیست نیم ساعتی گذشت بود وهنوز داشت توضیح میداد اخه یکی نیس بگه درست در اولین روز بعد تعطیلات چه خبرته نگاهمو به هانیه دوختم که انگار اونم چرتش گرفته بود -پیس پیس هییییی _چخبرته پس خانوم مهرانی *زایمان کرده با این حرفش کم مونده بود چشام از حدقه در اد -ای بابا نوبره بخدا شوهرشم چه انرژی... این چندمی بود؟؟؟ +فک نمیکنی این حرفا واسه سن تو درست نیس حتی قدرت نداشتم به پشت سرم نگاه کنم ولی اونم پروتر از این حرفا بود قدم برداشت ودرست روبروم وایستاد -هومممم؟؟؟ +مگه نگفتی من ترشیدم حالا میگی این حرفا زوده -خب هنوز سر حرفم هستم رو به بچه ها کرد -برای امروز کافیه خسته نباشید همه بلند شدن و هر کس به طرفی رفت