eitaa logo
ع‍ـ♡ـشــق‌یعنی...『LAVEISS』
2.7هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
549 ویدیو
0 فایل
❤️ ﷽ ❤️ شخصیت های رمان آیلا و اریا
مشاهده در ایتا
دانلود
از ماشین پیاده شدیم و پشت سرمون هم مامان مهرداد اومد. قرار بود اول از همه آینه و شمعدون بگیریم. اینا چیزایی بود که یه دختر با مامانش میره خرید اما من تنها بودم. نفس عمیقی کشیدم و با هم وارد مغازه شدیم. و خدا رو شکر مامان مهرداد هم چیزی نگفت. با دقت به همشون نگاه میکردم همشون خیلی قشنگ بودن، البته که قیمتاشون قشنگ تر بود! مهرداد گفت: _هر کدومو دوس داری انتخاب کن عزیزم لبخند از رو لبم کنار نمیرفت. یه دور همه اینه شعمدونا رو نگاه کردم. رفتم سمت آینه شمعدونی که از اول نظرمو جلب کرده بود به مهرداد و مامانش نشون دادم و گفتم: _این چطوره ؟ به نظرم خیلی قشنگه! به اینه شعمدون نقره که گل و طرح برجسته داشت و چیزی که زیباش کرده بود اون فیروزه های آبی بود که با نقره ترکیب خاصی شده بود! مامان مهرداد گفت: _خیلی قشنگه دخترم مبارکت باشه. -مهرداد هم منو کشید تو بغلش و گفت: _سلیقه خانمم حرف نداره مثل انتخاب من واسه شوهرش. -باز خودشیفه شدی! فروشنده مشغول بسته بندی اینه شمعدونا شد منم داشتم تو مغازه بقیه وسیله ها رو نگاه میکردم. یه گلدان کوچک نقره که کلی نگین و تزیینات روش بود رو اروم دستم گرفته بودم میترسیدم تزییناتش کنده بشه داشتم نگاش میکردم که یهو با صدای جیغی که شنیدم نمیدونم چی شد هول شدم گلدان از دستم افتاد
ع‍ـ♡ـشــق‌یعنی...『LAVEISS』
#رمان_آنلاین #دانشجوی_شیطون_من #part279 از ماشین پیاده شدیم و پشت سرمون هم مامان مهرداد اومد. قر
هانی باز با جیغ گفت: _وااای خدا شکست! از شوک بیرون اومدم و به جلوی پام نگاه کردم تا ببینم چه بلایی سر گلدون بدبخت اومده که دیدم نیست! سرمو چرخوندم دیدم گلدون دست مهرداده اونقدر خوشحال شدم که بدون توجه به اینکه تو مغازه هستیم، پریدم بغلش و گونشو بوسیدم و گفتم: _وااای مرسی عشقم حیف بود گلدان به این نازی بشکنه. _چطور گرفتیش؟ مهرداد منو نزدیک خودش کرد و بغلم کرد و گفت: -دیدم دوستت داره میاد و از اونجایی که شاگردمو خوب میشناسم میدونستم با جیغ جیغ میاد واسه همین دستمو زیر دستت گرفتم. _ووی چه شوهر ماه و باهوشی دارم من هانی گفت: _حالا من شدم جیغ جیغو دیگه! -مگه نیستی؟ _وااای شبنم زود اینه شمعدونتو نشونم بده بعد از تموم شدن کارمون هانی هم با ما اومد و مهرداد هم اون گلدون خوشگله رو برام خرید. هانی گفت: _حالا کجا میریم؟ با ذوق گفتم: -میریم لباس عروس بخریم من و هانی از ذوق شروع کردیم به جیغ زدن. مهرداد هم یه اهنگ شاد گذاشته بود و همش میخندید. دلم نمیخواست این لحظه ها تموم بشه. وقتی به مزون لباس عروس رسیدیم از ماشین پیاده شدیم مامان مهدراد هم اومد.
ع‍ـ♡ـشــق‌یعنی...『LAVEISS』
#رمان_آنلاین #دانشجوی_شیطون_من #part280 هانی باز با جیغ گفت: _وااای خدا شکست! از شوک بیرون اوم
خوشحال بودم که اون هست مامانم نبود ولی مامان مهرداد که بود جای خالیش رو کمتر حس میکردم. همه داشتیم به سمت مزون میرفتیم که یهو هانی گفت: _وای نه!!! هممون سر جامون وایسادیم متعجب گفتم: -چی شده هانی؟! _چی نه هانی رو به مهرداد گفت: -تو کجا میای؟ مهراد گفت: _واا کجا باید بیام؟ معلومه دیگه میخوام خانممو تو لباس عروس ببینم. _نوچ نمیشه؟ -چرا اونوقت؟! _دوماد قبل عروسی حق نداره عروسو با لباس عروس ببینه. -پیشتی پیشتی برو تو ماشین. _عمرا...من میخوام خانوممو با لباس عروس ببینم. مهرداد به من نگاه کرد و گفت: -شبنم تو یه چیزی بگو... _از دست هانی که نمیشه فرار کرد مهرداد رو به مامانش کرد و گفت: -مامان تو چرا هیچی نمیگی؟! نمیزارن پسرت بیاد. مامانش خندید و گفت: _این یه رسمه نمیشه بیای.
ع‍ـ♡ـشــق‌یعنی...『LAVEISS』
#رمان_آنلاین #دانشجوی_شیطون_من #part281 خوشحال بودم که اون هست مامانم نبود ولی مامان مهرداد که
در برابر چشمای متعجب مهرداد رفتیم داخل. لباس عروسا همشون خیلی ناز و قشنگ بودن چند مدل انتخاب کردم و پوشیدم. لباسا قشنگ بود ولی تو تنم انگار خوب نبود. میگن انگار واسه تو این لباسو دوختن منم همچین لباسی میخواستم. پسندمون نشد داشتیم برمیگشتیم که یهو هانی با جیغ گفت: _وااای صبر کنید مامان مهرداد گفت: -چی شد دخترم؟ _منم میخوام لباس پرو کنم خو. با جیغ گفتم: -داری عروسی میکنی به من نگفتی خاک تو سر شوهر ندیدت میکشمت چرا به من نگفتی اخه خیلی نامردی _ هنوز که چیزی مشخص نیست تو فکرشیم محکم بغلش کردم و گفتم: _والا فدات شم خیلی خوشحال شدم حالا بریم مزون بعدی تو هم پرو کن. از مزون بیرون اومدیم ولی با کمال تعجب دیدیم مهراد و ماشینش نیست... میگفت زود بریم خرید عروسی مامان مهرداد گفت: _بیاین تو ماشین ما منتظر مهرداد باشیم، یا ما بریم بهش ادرس بدیم خودش بیاد. هانی گفت خوبه و با هم رفتیم سوار شدیم و قرار شد بریم مزونی که مامان مهرداد با صاحبش دوست بود.
ع‍ـ♡ـشــق‌یعنی...『LAVEISS』
#رمان_آنلاین #دانشجوی_شیطون_من #part282 در برابر چشمای متعجب مهرداد رفتیم داخل. لباس عروسا همشو
به مهرداد زنگ زدم بعد چند دقیقه جواب داد _اون قرمزه رو هم میخواید آقا؟ -اره بزارش صدای یه زن رو شنیدم که داشت اینا رو به مهرداد میگفت، گفتم: _سلام عزیزم -سلام بر عشق خودم _کجایی؟ چی داری میخری؟ -ها هیچی بیرونم بعدا بهت میگم کجایی ؟ الان میام دنبالت هنوز تو مزونی؟ _نه تو نبودی ما داریم با مامانت میریم مزون دوستش ادرسو میفرستم برات کارت تموم شد بیا. -باشه عشقم. _خداحافظ عزیزم -چطوره ؟ هانی با ذوق گفت: _وای بچرخ پشتشو هم ببینیم چرخی زدم و با لبخند تو اینه به خودم نگاه کردم ذوق زده شده بودم. دلم میخواست الان مهرداد پیشم بود میپریدم بغلش و این لباس عروس محشرو تو تنم ببینه ولی حیف نمیشد وگرنه هانی خفش میکرد مامان مهرداد گفت: _ناز شدی عروس گلم خیلی بهت میاد
ع‍ـ♡ـشــق‌یعنی...『LAVEISS』
#رمان_آنلاین #دانشجوی_شیطون_من #part283 به مهرداد زنگ زدم بعد چند دقیقه جواب داد _اون قرمزه رو
از لفظ عروسم عین چی نیشم باز شده بود. هانی محکم بغلم کرد و گفت: _وااای مثل عروسکا شدی اروم کنار گوشم جوری که مامان مهرداد نشنوه گفت: -بالاخره این استاد پولداره رو تور کردی و مخشو زدیا۔ _دیگ به دیگ میگه ته دیگ مگه تو مخ اون پسره رو نزدی با اون شرکتش! پشت چشمی برام نازک کرد و گفت: -ما اینیم دیگه، کار هر کسی نیست که صاحب مزون کلی ازم تعریف کرد و در آخر به پیشنهاد مامان جون قرار شد لباس عروسو بخریم تا یادگاری بمونه برام. لباس به ست تاج و تور داشت که ازش خیلی خوشم اومد همونو گرفتیم. کفش هم چند مدل عکس ژورنال کفش عروسی که با کریستال و نگین تزیین شده بود نشونمون داد از بین اونا یکیو انتخاب کردیم و قرار شد برام حاضر کنن. از اونجایی که خدا رو شکر لباس فیت تنم بود و دقیق اندازه خودم بود و نیازی به تنگ یا گشاد کردنش نبود از ذوق صبر نداشتم و گفتم همون لحظه لباس و تاج و تور رو برام تو جعبه بزاره تا با خودم ببرم. میخواستم تا روز عروسی هی نگاش کنم و ذوق کنم. تا ما منتظر آماده شدن بسته بندی لباس بودیم هانی گفت چندتا لباس عروس انتخاب کردم میرم پرو کنم. وقتی رفت تو اتاق پرو یعنی قشنگ ده بیستا لباس انتخاب کرده بود واسه پوشیدن. بعد میگه دو سه تا لباس بیشتر واسه پرو نیست زود تموم میشه. رو مبل نشسته بودم و هانی رو با لباسش بررسی میکردم و نظر میدادم . یهو گوشی هانی که پیشم بود زنگ خورد. خواستم صداش کنم که دیدم رفته تو اتاق پرو گوشی رو برداشتم و با دیدن اسمی که سیو کرده بود و کسی که زنگ میزد چشام چارتا شد؛اونی که زنگ زده بود به اسم "چیز" سیو شده بود!!!!........
ع‍ـ♡ـشــق‌یعنی...『LAVEISS』
#رمان_آنلاین #دانشجوی_شیطون_من #part284 از لفظ عروسم عین چی نیشم باز شده بود. هانی محکم بغلم ک
کنجکاو تماسو وصل کردم، _وای هانی کجایی خانمم کجایی عشق من کجایی نفس من کجایی لبخندی از این عشق باراد به هانی زدم و خوشحال بودم که واقعا دوسش داره و به حرفش عمل کرده مردی که هر روز عاشقانه عشقشو صدا بزنه حتما حس خوشبخت بودن رو به یه زن القا میکنه -سلام هانی مشغول پرو لباس هست کارش تموم شد میگم که زنگ زدی. _اها تو...تو شبنمی دیگه! همون خواهری که همیشه ازش میگه. -ممنون که به قولت عمل کردی و هانی رو خوشبخت کردی. _وظیفمه، وظیفه ابدیم -خداحافظ _خداحافظ هانی کلی لباس پرو کرد و بالاخره از یکی خیلی خوشش اومد. موقعی که میخواستیم بریم هانی هی به مسئول مزون میگفت اینو نفروشیاء تو رو خدا نفروشش من میخواما. زنه هم با لبخند میگفت: _حتما دخترم نگران نباش هانی گفت اون اطراف یه چرخی میزنه تا باراد بیاد و با هم بگردن. مهرداد منتظرم بود من با مهرداد رفتم و مامانش هم گفت میره دنبال بقیه کارا و با ما نمیاد. همینکه تو ماشین نشستم و درو بستم مهرداد محکم بغلم کرد. همونطور که دستمو دورش حلقه میکردم با لبخند گفتم:
ع‍ـ♡ـشــق‌یعنی...『LAVEISS』
#رمان_آنلاین #دانشجوی_شیطون_من #part285 کنجکاو تماسو وصل کردم، _وای هانی کجایی خانمم کجایی عش
_خوبی اقایی؟ -تو که باشی عالی هستم _همیشه هستم -خوب بزن بریم دنبال بقیه کارا _نوووچ نمیشه -وا چرا؟!!! مهرداد دستشو رو گونش گذاشت و گفت: _پس بوس من چی؟ بدون انرژی که نمیتونم برم،باید شارژ بشم خو. خندیدم و خم شدم و گونشو محکم بوسیدم و گفتم: -اینم انرژی اقاییم _این که بوس نبود! _مهرداد اذیت نکن الأن بوست کردم باز خم شد و لبمو محکم بوسید. حالا بریم اینبار من گفتم: _نووچ نمیشه -اینبار چرا؟ به گونم اشاره کردم و گفتم: تو که انرژی منو ندادی،پس بوس من چی؟ اییی جونم، _تو جون بخواه بوس که دیگه چیزی نیست دو طرف صورتمو گرفت و محکم گونمو بوسید.
ع‍ـ♡ـشــق‌یعنی...『LAVEISS』
#رمان_آنلاین #دانشجوی_شیطون_من #part286 _خوبی اقایی؟ -تو که باشی عالی هستم _همیشه هستم -خوب ب
گونم، چونم، بینیم، چشمم، پیشونیم، لبم، همه جای صورتمو بوسید. خندیدم و گفتم: _وای مهرداد کسی میبینه زشته! -خوب ببینه خانم خودمه به بقیه چه مهرداد دستمو گرفت و انگشتاشو بین انگشتای دستم قفل کرد و پشت دستمو بوسید و گفت: -اگه گفتی کجا میریم؟ _اووم کجا اقایی ؟ -جایی که قراره شاهد بهترین و با ارزش ترین شب زندگیمون باشه....... _وااای عالیه! دستامو باز کرده بودم و دور خودم میچرخیدم و میخندیدم. مهرداد هم با لبخند نگام میکرد. با ذوق رفتم سمتش و خودمو پرت کردم تو بغلش،دستشو دور کمرم انداخت و از رو زمین بلندم کرد و منو چرخوند. خنده از رو لبام نمیرفت. گذاشتم رو زمین که دستمو دور گردنش حلقه کردم و گفتم: _وای مهرداد خیلی قشنگه اینجا تمام سالن از گل و اویز های کریستالی پوشونده شده بود. میزها به طرز زیبایی تزیین شده بود و گفته بودن که پارچه میز و صندلی میتونه به سلیقه خودمون باشه. بیشتر میز های جشن و مهمونی از ترکیب رنگ قرمز و سفید بود و من دلم میخواست رنگی جدید و خاص باشه. با همفکری من و مهرداد رنگ بنفش کم رنگ و سفید و با ترکیب کمی از طلایی استفاده کنیم. گفتیم بیشتر از گل رز قرمز استفاده کنن. باز پریدم بغل مهرداد و گفتم: _وای از ذوق میمیرم
ع‍ـ♡ـشــق‌یعنی...『LAVEISS』
#رمان_آنلاین #دانشجوی_شیطون_من #part287 گونم، چونم، بینیم، چشمم، پیشونیم، لبم، همه جای صورتمو بو
_فکر کن من و تو با لباس عروس و دوماد تو این جای خوشگل باشیم. خدا رو شکر ما رو تنها گذاشته بودن تا قشنگ تالار رو نگاه کنیم و من میتونستم هی تو بغلش باشم شیطون خندید و گفت: -بمیری هم خودم زندت میکنم _اووم چجوری؟؟ به لبش اشاره کرد و گفت: -با این لبم تنفس دهن به دهن بهت میدم _همش منحرف فکر کن بعد از امضا کردن قرارداد تالار دیگه عصر شده بودیم و ما ناهار هم نخورده بودیم مهرداد گفت: -خانمی؟ _ناهار که نخوردم خیلی گشنمه چطوره تورو بخورم -وووی فدای اقای گشنم بشم! الان یه پیشنهاد توپ میدم! تا شام که زیاد نمونده، الان بریم کافی شاپ کیک اینا بخوریم بعد بریم خونه دوتایی یه شام خوشمزه بپزیم همونطور که به دستش یه فرمون بود با اون یکی دستش منو کشید سمت خودش و گفت: _وای فدای خانومم بشم اخرش میخورمت شام با تو چی بهتر از این تو کافی شاپ داشتیم کیک میخوردیم و مهرداد همش میگفت شام چی بپزیم یه بار میگفت شامی به بار میگفت کتلت به تکه کیک زدم سر چنگال و گذاشتم تو دهنش و گفتم: _اقایی هر غذایی دوست داری انتخاب کن ولی قراره دوتایی بپزیم به فکر زحمتش هم باش
ع‍ـ♡ـشــق‌یعنی...『LAVEISS』
#رمان_آنلاین #دانشجوی_شیطون_من #part288 _فکر کن من و تو با لباس عروس و دوماد تو این جای خوشگل با
_خوبه پس یه غذایی انتخاب کن که درست شدنش خیلی طول بکشه -وای چرا؟ اینجوری که باید برای حاضر شدنش کلی منتظر باشی و گشنه بمونی خو شیطون نگام کرد و گفت: _بهتره دیگه، تو هی مشغول غذا پختن میشی و منم هی از پشت بغلت میکنم بوست میکنم نوازشت میکنم دستمو رو دهنش گذاشتم و گفتم: -بسه بسه ادامشو نگو اگه به تو باشه که تا صبح میگی... همش منحرف باش... راستی نگفتی اون موقع که ما تو مزون بودیم تو نبودی کجا رفته بودی؟ بعد هم که زنگ زدم انگار داشتی یه چیزی میخریدی؟ کجا بودی؟ چی خریدی؟ شیطون گفت: _اوهوم برات کلی لباس خواب رنگی منگی خریدم شک ندارم خیلی بهت میاد -وای مهرداد تو آدم نمیشی عمرا بپوشم _خودم تنت میکنم -خسته نشی یه وقت _نوچ انرژی خوب خوب میگیرم
صدای جیغ هانی یه لحظه هم قطع نمیشد. خنده از لبامون کنار نمیرفت. هانی زنه رو کلافه کرده بود،داشت هانی رو ارایش میکرد و هانی هم هر چند دقیقه یه بار جیغ میزد و تکون میخورد. دستمو رو قلبم گذاشتم تا اینقدر تند نزنه، باورم نمیشد امشب عروسیمه، عروسی من و مهرداد. عروسی با کسی که عاشقشم جونمه عمرمه. صبر نداشتم مهرداد رو تو کت و شلوار دامادی ببینم. دلم میخواست از خوشی جیغ بزنم. حس میکردم یه خواب قشنگه. آرایشگر مشغول درست کردن موهام بود و هانی هم تو اتاق بغلی رفته بود داشتن امادش میکردن. گوشیمو برداشتم و به عکسای خودم و مهرداد نگاه کردم. با دیدن عکسامون لبخند رو لبم میومد. دستمو رو صورت مهرداد کشیدم و زیرلب گفتم: _بدجور دیونتم؟ همون لحظه گوشیم زنگ خورد و با دیدن شماره مهرداد کم مونده بود از ذوق بپرم بالا به زور جلوی خودمو گرفتم و با لبخندی که کل صورتمو پوشونده بود تماسو وصل کردم و گفتم: _واای سلام عشقم خیلی دلم هواتو کرده بود خوب شد زنگ زدی. -سلام بر خانم ماه خودم ناهار خورده خانمم؟ _بله که خورده اقامون واسم ناهار فرستاده مگه میشه نخورم. -اخ شبنم دلم واست یه ذره شده صبر ندارم ببینمت _من بیشتر اقایی کجایی الان؟