عـ♡ـشــقیعنی...『LAVEISS』
#رمان_آنلاین #دانشجوی_شیطون_من #part280 هانی باز با جیغ گفت: _وااای خدا شکست! از شوک بیرون اوم
#رمان_آنلاین
#دانشجوی_شیطون_من
#part281
خوشحال بودم که اون هست
مامانم نبود ولی مامان مهرداد که بود جای خالیش رو کمتر حس میکردم.
همه داشتیم به سمت مزون میرفتیم که یهو
هانی گفت:
_وای نه!!!
هممون سر جامون وایسادیم متعجب گفتم:
-چی شده هانی؟!
_چی نه
هانی رو به مهرداد گفت:
-تو کجا میای؟
مهراد گفت:
_واا کجا باید بیام؟
معلومه دیگه میخوام خانممو تو لباس
عروس ببینم.
_نوچ نمیشه؟
-چرا اونوقت؟!
_دوماد قبل عروسی حق نداره عروسو با لباس عروس ببینه.
-پیشتی پیشتی برو تو ماشین.
_عمرا...من میخوام خانوممو با لباس
عروس
ببینم.
مهرداد به من نگاه کرد و گفت:
-شبنم تو یه چیزی بگو...
_از دست هانی که نمیشه فرار کرد
مهرداد رو به مامانش
کرد و گفت:
-مامان تو چرا هیچی نمیگی؟! نمیزارن پسرت بیاد.
مامانش خندید و گفت:
_این یه رسمه نمیشه بیای.