eitaa logo
ع‍ـ♡ـشــق‌یعنی...『LAVEISS』
2.7هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
556 ویدیو
0 فایل
❤️ ﷽ ❤️ شخصیت های رمان آیلا و اریا
مشاهده در ایتا
دانلود
ع‍ـ♡ـشــق‌یعنی...『LAVEISS』
#رمان_آنلاین #دانشجوی_شیطون_من #part283 به مهرداد زنگ زدم بعد چند دقیقه جواب داد _اون قرمزه رو
از لفظ عروسم عین چی نیشم باز شده بود. هانی محکم بغلم کرد و گفت: _وااای مثل عروسکا شدی اروم کنار گوشم جوری که مامان مهرداد نشنوه گفت: -بالاخره این استاد پولداره رو تور کردی و مخشو زدیا۔ _دیگ به دیگ میگه ته دیگ مگه تو مخ اون پسره رو نزدی با اون شرکتش! پشت چشمی برام نازک کرد و گفت: -ما اینیم دیگه، کار هر کسی نیست که صاحب مزون کلی ازم تعریف کرد و در آخر به پیشنهاد مامان جون قرار شد لباس عروسو بخریم تا یادگاری بمونه برام. لباس به ست تاج و تور داشت که ازش خیلی خوشم اومد همونو گرفتیم. کفش هم چند مدل عکس ژورنال کفش عروسی که با کریستال و نگین تزیین شده بود نشونمون داد از بین اونا یکیو انتخاب کردیم و قرار شد برام حاضر کنن. از اونجایی که خدا رو شکر لباس فیت تنم بود و دقیق اندازه خودم بود و نیازی به تنگ یا گشاد کردنش نبود از ذوق صبر نداشتم و گفتم همون لحظه لباس و تاج و تور رو برام تو جعبه بزاره تا با خودم ببرم. میخواستم تا روز عروسی هی نگاش کنم و ذوق کنم. تا ما منتظر آماده شدن بسته بندی لباس بودیم هانی گفت چندتا لباس عروس انتخاب کردم میرم پرو کنم. وقتی رفت تو اتاق پرو یعنی قشنگ ده بیستا لباس انتخاب کرده بود واسه پوشیدن. بعد میگه دو سه تا لباس بیشتر واسه پرو نیست زود تموم میشه. رو مبل نشسته بودم و هانی رو با لباسش بررسی میکردم و نظر میدادم . یهو گوشی هانی که پیشم بود زنگ خورد. خواستم صداش کنم که دیدم رفته تو اتاق پرو گوشی رو برداشتم و با دیدن اسمی که سیو کرده بود و کسی که زنگ میزد چشام چارتا شد؛اونی که زنگ زده بود به اسم "چیز" سیو شده بود!!!!........
ع‍ـ♡ـشــق‌یعنی...『LAVEISS』
#رمان_آنلاین #دانشجوی_شیطون_من #part284 از لفظ عروسم عین چی نیشم باز شده بود. هانی محکم بغلم ک
کنجکاو تماسو وصل کردم، _وای هانی کجایی خانمم کجایی عشق من کجایی نفس من کجایی لبخندی از این عشق باراد به هانی زدم و خوشحال بودم که واقعا دوسش داره و به حرفش عمل کرده مردی که هر روز عاشقانه عشقشو صدا بزنه حتما حس خوشبخت بودن رو به یه زن القا میکنه -سلام هانی مشغول پرو لباس هست کارش تموم شد میگم که زنگ زدی. _اها تو...تو شبنمی دیگه! همون خواهری که همیشه ازش میگه. -ممنون که به قولت عمل کردی و هانی رو خوشبخت کردی. _وظیفمه، وظیفه ابدیم -خداحافظ _خداحافظ هانی کلی لباس پرو کرد و بالاخره از یکی خیلی خوشش اومد. موقعی که میخواستیم بریم هانی هی به مسئول مزون میگفت اینو نفروشیاء تو رو خدا نفروشش من میخواما. زنه هم با لبخند میگفت: _حتما دخترم نگران نباش هانی گفت اون اطراف یه چرخی میزنه تا باراد بیاد و با هم بگردن. مهرداد منتظرم بود من با مهرداد رفتم و مامانش هم گفت میره دنبال بقیه کارا و با ما نمیاد. همینکه تو ماشین نشستم و درو بستم مهرداد محکم بغلم کرد. همونطور که دستمو دورش حلقه میکردم با لبخند گفتم:
ع‍ـ♡ـشــق‌یعنی...『LAVEISS』
#رمان_آنلاین #دانشجوی_شیطون_من #part285 کنجکاو تماسو وصل کردم، _وای هانی کجایی خانمم کجایی عش
_خوبی اقایی؟ -تو که باشی عالی هستم _همیشه هستم -خوب بزن بریم دنبال بقیه کارا _نوووچ نمیشه -وا چرا؟!!! مهرداد دستشو رو گونش گذاشت و گفت: _پس بوس من چی؟ بدون انرژی که نمیتونم برم،باید شارژ بشم خو. خندیدم و خم شدم و گونشو محکم بوسیدم و گفتم: -اینم انرژی اقاییم _این که بوس نبود! _مهرداد اذیت نکن الأن بوست کردم باز خم شد و لبمو محکم بوسید. حالا بریم اینبار من گفتم: _نووچ نمیشه -اینبار چرا؟ به گونم اشاره کردم و گفتم: تو که انرژی منو ندادی،پس بوس من چی؟ اییی جونم، _تو جون بخواه بوس که دیگه چیزی نیست دو طرف صورتمو گرفت و محکم گونمو بوسید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدرس تک تکتون رو ندارم🍂🌹 تا گل "محبت" تقدیمتون کنم... پس زحمت بکشید خودتون از این گل های زیبا بردارید ... تقدیم شما عزیزان همیشہ همراه "دوستتون" داریم خیلی زیاد... لحظه هاتون مثل گل قشنگ♡ دوستان خوب و عزیزم 🍂🌹 ‎ ‎ ‎ ‌
ع‍ـ♡ـشــق‌یعنی...『LAVEISS』
#رمان_آنلاین #دانشجوی_شیطون_من #part286 _خوبی اقایی؟ -تو که باشی عالی هستم _همیشه هستم -خوب ب
گونم، چونم، بینیم، چشمم، پیشونیم، لبم، همه جای صورتمو بوسید. خندیدم و گفتم: _وای مهرداد کسی میبینه زشته! -خوب ببینه خانم خودمه به بقیه چه مهرداد دستمو گرفت و انگشتاشو بین انگشتای دستم قفل کرد و پشت دستمو بوسید و گفت: -اگه گفتی کجا میریم؟ _اووم کجا اقایی ؟ -جایی که قراره شاهد بهترین و با ارزش ترین شب زندگیمون باشه....... _وااای عالیه! دستامو باز کرده بودم و دور خودم میچرخیدم و میخندیدم. مهرداد هم با لبخند نگام میکرد. با ذوق رفتم سمتش و خودمو پرت کردم تو بغلش،دستشو دور کمرم انداخت و از رو زمین بلندم کرد و منو چرخوند. خنده از رو لبام نمیرفت. گذاشتم رو زمین که دستمو دور گردنش حلقه کردم و گفتم: _وای مهرداد خیلی قشنگه اینجا تمام سالن از گل و اویز های کریستالی پوشونده شده بود. میزها به طرز زیبایی تزیین شده بود و گفته بودن که پارچه میز و صندلی میتونه به سلیقه خودمون باشه. بیشتر میز های جشن و مهمونی از ترکیب رنگ قرمز و سفید بود و من دلم میخواست رنگی جدید و خاص باشه. با همفکری من و مهرداد رنگ بنفش کم رنگ و سفید و با ترکیب کمی از طلایی استفاده کنیم. گفتیم بیشتر از گل رز قرمز استفاده کنن. باز پریدم بغل مهرداد و گفتم: _وای از ذوق میمیرم
ع‍ـ♡ـشــق‌یعنی...『LAVEISS』
#رمان_آنلاین #دانشجوی_شیطون_من #part287 گونم، چونم، بینیم، چشمم، پیشونیم، لبم، همه جای صورتمو بو
_فکر کن من و تو با لباس عروس و دوماد تو این جای خوشگل باشیم. خدا رو شکر ما رو تنها گذاشته بودن تا قشنگ تالار رو نگاه کنیم و من میتونستم هی تو بغلش باشم شیطون خندید و گفت: -بمیری هم خودم زندت میکنم _اووم چجوری؟؟ به لبش اشاره کرد و گفت: -با این لبم تنفس دهن به دهن بهت میدم _همش منحرف فکر کن بعد از امضا کردن قرارداد تالار دیگه عصر شده بودیم و ما ناهار هم نخورده بودیم مهرداد گفت: -خانمی؟ _ناهار که نخوردم خیلی گشنمه چطوره تورو بخورم -وووی فدای اقای گشنم بشم! الان یه پیشنهاد توپ میدم! تا شام که زیاد نمونده، الان بریم کافی شاپ کیک اینا بخوریم بعد بریم خونه دوتایی یه شام خوشمزه بپزیم همونطور که به دستش یه فرمون بود با اون یکی دستش منو کشید سمت خودش و گفت: _وای فدای خانومم بشم اخرش میخورمت شام با تو چی بهتر از این تو کافی شاپ داشتیم کیک میخوردیم و مهرداد همش میگفت شام چی بپزیم یه بار میگفت شامی به بار میگفت کتلت به تکه کیک زدم سر چنگال و گذاشتم تو دهنش و گفتم: _اقایی هر غذایی دوست داری انتخاب کن ولی قراره دوتایی بپزیم به فکر زحمتش هم باش
ع‍ـ♡ـشــق‌یعنی...『LAVEISS』
#رمان_آنلاین #دانشجوی_شیطون_من #part288 _فکر کن من و تو با لباس عروس و دوماد تو این جای خوشگل با
_خوبه پس یه غذایی انتخاب کن که درست شدنش خیلی طول بکشه -وای چرا؟ اینجوری که باید برای حاضر شدنش کلی منتظر باشی و گشنه بمونی خو شیطون نگام کرد و گفت: _بهتره دیگه، تو هی مشغول غذا پختن میشی و منم هی از پشت بغلت میکنم بوست میکنم نوازشت میکنم دستمو رو دهنش گذاشتم و گفتم: -بسه بسه ادامشو نگو اگه به تو باشه که تا صبح میگی... همش منحرف باش... راستی نگفتی اون موقع که ما تو مزون بودیم تو نبودی کجا رفته بودی؟ بعد هم که زنگ زدم انگار داشتی یه چیزی میخریدی؟ کجا بودی؟ چی خریدی؟ شیطون گفت: _اوهوم برات کلی لباس خواب رنگی منگی خریدم شک ندارم خیلی بهت میاد -وای مهرداد تو آدم نمیشی عمرا بپوشم _خودم تنت میکنم -خسته نشی یه وقت _نوچ انرژی خوب خوب میگیرم
صدای جیغ هانی یه لحظه هم قطع نمیشد. خنده از لبامون کنار نمیرفت. هانی زنه رو کلافه کرده بود،داشت هانی رو ارایش میکرد و هانی هم هر چند دقیقه یه بار جیغ میزد و تکون میخورد. دستمو رو قلبم گذاشتم تا اینقدر تند نزنه، باورم نمیشد امشب عروسیمه، عروسی من و مهرداد. عروسی با کسی که عاشقشم جونمه عمرمه. صبر نداشتم مهرداد رو تو کت و شلوار دامادی ببینم. دلم میخواست از خوشی جیغ بزنم. حس میکردم یه خواب قشنگه. آرایشگر مشغول درست کردن موهام بود و هانی هم تو اتاق بغلی رفته بود داشتن امادش میکردن. گوشیمو برداشتم و به عکسای خودم و مهرداد نگاه کردم. با دیدن عکسامون لبخند رو لبم میومد. دستمو رو صورت مهرداد کشیدم و زیرلب گفتم: _بدجور دیونتم؟ همون لحظه گوشیم زنگ خورد و با دیدن شماره مهرداد کم مونده بود از ذوق بپرم بالا به زور جلوی خودمو گرفتم و با لبخندی که کل صورتمو پوشونده بود تماسو وصل کردم و گفتم: _واای سلام عشقم خیلی دلم هواتو کرده بود خوب شد زنگ زدی. -سلام بر خانم ماه خودم ناهار خورده خانمم؟ _بله که خورده اقامون واسم ناهار فرستاده مگه میشه نخورم. -اخ شبنم دلم واست یه ذره شده صبر ندارم ببینمت _من بیشتر اقایی کجایی الان؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 خدایا! بنده ات را ناز کردی، چه زیبا در به رویم باز کردی. دوباره بوی باران،بوی رحمت، نشان تازه ای از کوی رحمت سلام ای سفره داران ضیافت، سلام ای بندگان باشرافت سلام ای افتتاح نیمه شبها ، ابوحمزه،دعای زیر لبها دلم تنگ مناجات است ای دوست، که اوقات ملاقات است ای دوست 🌹 حلول ماه ضیافت خدا برتمام شما خوبان مبارک لحظه هاتون پر از استجابت دعا ♡••♡••♡••♡••♡
ع‍ـ♡ـشــق‌یعنی...『LAVEISS』
#رمان_آنلاین #دانشجوی_شیطون_من #part290 صدای جیغ هانی یه لحظه هم قطع نمیشد. خنده از لبامون کنار
_چکارا کردی؟ -خونم عزیزم ماشینو از گلفروشی اوردم الان دارم استراحت میکنم تا شب با انرژی کامل پیش خانمم باشم. به جاش من خیلی خستم صبر ندارم عروسی تموم بشه بخوابم. یه درصد فکر کن بزارم بخوابی! بعد کمی حرف زدن با مهراد قطع کردم آقا دوماد اومد هانی تند تند شنلمو مرتب کرد و بغلم کرد و اروم جوری که بقیه نشنون دم گوشم گفت: هووی شیطونی نکنیدا ارایشت خراب میشه -وای هانی چی میگی؟ وای استرس دارم!؟ _اروم باش عزیزم چیزی نمیشه از در آرایشگاه که بیرون رفتم فیلمبردار و عکاس کنار در منتظرم بودن و گفتن ما ازت فیلم میگیریم و وقتی رسیدی به ماشین، دوماد پشت بهت وایساده تو دستتو بزار رو شونش تا برگرده و بغلت کنه کاری که فیلمبردار گفته بود رو انجام دادم. از پله ها رفتم پایین مهرداد پشت به من وایساده بود با لبخندی که از ته دلم بود دستمو رو شونش گذاشتم که سریع برگشت و بر خلاف گفته فیلمبردار که گفته بود تو چشمای هم نگاه کنید سریع بغلم کرد و گفت: -خیلی دلم برات تنگ شده خیلی دوست دارم. _من بیشتر اقایی مهرداد دسته گلی که از رز قرمز بود و چندتا رز طلایی بینش بود با روبان سفید رو سمتم گرفت وقتی گلو گرفتم دستمو بوسید.
ع‍ـ♡ـشــق‌یعنی...『LAVEISS』
#رمان_آنلاین #دانشجو_شیطون_من #p291 _چکارا کردی؟ -خونم عزیزم ماشینو از گلفروشی اوردم الان دارم
درو برام باز کرد و کمکم کرد بشینم. همینکه تو ماشین نشست و ماشین شروع به حرکت کرد گفت: _خوشحال ترین شب زندگیمه -من بینهایت خوشحالم _مرسی که هستی مرسی بابت همه این حس های خوبی که بهم دادی. سرشو چرخوند سمتم و صورتمو نوازش کرد و گفت: -من تا ابد، دربست در اختیار خانومم هستم _فدات شم حالا جلو رو نگاه کن نه منو! تا تصادف نکردیم -نمیدونی که چقدر سخته دل کندن از صورت ماهت فیلمبردار هم همش فیلم میگرفت از تو پنجره ماشین که کنار ما بود اویزون شده بود و فیلم میگرفت. با ذوق مثل چیزی که همیشه ارزوشو داشتم دسته گلمو از پنجره بیرون بردم و تکون تکون دادم و از خوشحالی جیغ میزدم اروم گرفتم و گفتم: _راستی الان کجا داریم میریم؟ میریم تالار؟ -نووچ میریم خونه، مامان بزرگ خواسته اونجا عقد کنیم. _اها راس میگی حواسم نبود! وااای مهرداد خیلی ذوق دارم اصلا یه جوری شدم استرس، هیجان، ذوق همه حسا با هم سراغم اومده. دستمو گرفت و بوسید و گفت: -میخوای به راه حل خوب بهت پیشنهاد بشم تا اروم بشی؟ منم حس تو رو داشتم ولی الان ارومم. با ذوق گفتم: _وای چی؟! اره زود بگو میترسم خرابکاری کنم.