eitaa logo
ع‍ـ♡ـشــق‌یعنی...『LAVEISS』
2.7هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
558 ویدیو
0 فایل
❤️ ﷽ ❤️ شخصیت های رمان آیلا و اریا
مشاهده در ایتا
دانلود
با حرص جوری که کسی نبینه لباس دختره رو کشیدم که از مهراد جدا شد با حرص گفتم: -عزیزم کوری نمیبینی ازدواج کردیم دور بر شوهر من هي نپلک تا حالتو نگرفتم ایشی کرد و رفت. مهراد داشت میخندید که نیشگونش گرفتم و گفتم: -چه خوشش هم اومده صبر کن مهمونی تموم بشه حالتو میگیرم مهراد خم شد و اروم دم گوشم گفت: _امشب هر چقدر میتونی ناز کن که خودم نازتو خریدارم -اگه من امشب نخوابیدم حالا ببین _عمرا بزارم بخوابی مهمونا از خودشون پذیرایی کردن و ما هم کلی عکس خانوادگی گرفتیم خوشحال بودم مهراد پدرمو دعوت کرده وقتی بهم گفت شبنم زنگ بزن و پدرتو واسه عروسیمون دعوت کنم بهش گفتم نه هنوز به خاطر گذشته ای که به خاطرش تباه شده بود ازش ناراحت بودم و وقتی مهراد گفت باشه خودم دعوتش میکنم بی تفاوت بودم. ولی الان خوشحال بودم که تنها نیستم که خانوادم کنارمن که خانواده مهراد منو بیکس نمیبینن عروس خانم به عقب خم شو و اقا دوماد هم روش خم بشه و دستشو دور کمرش حلقه کنه و تو چشماش زل بزنه و صورتاتون نزدیک هم باشه. کاری که فیلمبردار خواسته بود رو انجام دادیم. تموم شد میتونین استراحت کنید برای عکس و فیلم بعدی صدای در نشون از رفتن فیلمبردار میداد.
ع‍ـ♡ـشــق‌یعنی...『LAVEISS』
#رمان_آنلاین #دانشجو_شیطون_من #p294 با حرص جوری که کسی نبینه لباس دختره رو کشیدم که از مهراد جدا
خواستم راست وایسم که مهراد محکم تر بغلم کرد. خودم هم از صبح دلتنگش بودم دستمو دورش حلقه کردم... بعد از اینکه حسابی ابراز عشق و دلتنگی کردیم من رفتم جلوی آینه ای که گوشه اتاق بود تا خودمو مرتب کنم. رژ لبمو از کیفم در اوردم و مشغول کشیدن رو لبام شدم که مهراد دوباره بغلم کرد. گفتم: عه نكن مهراد زشته الان یکی میاد.. خانم خودمه دلم براش یه ذره شده رژمو گذاشتم تو کیفم و گفتم خدا رو شکر این رژو دارم. یاد ارایشگاه افتادم اونی که مسئول میکاپم بود کارش که تموم شد یه رژلب همرنگ رژی که زده بودم رو بهم داد و گفت: اینو با خودت ببر شاید نیاز پیدا کنی بهش اونوقت منه خنگ میگفتم نه نمیخوام رژ زدم دیگه واسه چی میخوام که هانی به زور تو کیفم گذاشت و گفت: ببر به دردت میخوره اون دوتا بهتر از من میدونستن. بعضی وقتا کلا مخم هنگ میکنه. فیلمبردار اومد که یه زن مهربون بود. مهراد خواسته بودیم زن بیاریم میگفت اگه مرد باشه بهت نگاه میکنن. مهراد جلوی اینه داشت یقه کتش رو مرتب میکرد زنه اومد پیشم و گفت:
ع‍ـ♡ـشــق‌یعنی...『LAVEISS』
#رمان_آنلاین #دانشجو_شیطون_من #p295 خواستم راست وایسم که مهراد محکم تر بغلم کرد. خودم هم از صبح
خوب بریم برای بقیه عکسا زنه نگام کرد و گفت: خوبه آرایشت سالمه با خودم گفتم: نمیدونه خیلی وقته ارایشم خراب شده و درستش کردم تو ژست بعدی من رو زمین نشسته بودم و مهراد سرشو گذشته بود رو پام. عکس که گرفته شد زنه گفت: تموم شد بریم عکس بعدی ولی مگه مهرداد بلند میشد! پاشو مهرداد زشته داره نگامون میکنه ناراضی بلند شد و کنارم نشست و گفت: _اه چرا این ژستای خوب خوب زود تموم میشه! کلی عکس گرفتیم که مهرداد هی اذیت میکرد و ولم نمیکرد. زنه میگفت لبتو بزار رو گونش بعد مهرداد کلی بوس میکرد. قرار بود بعد تموم شدن عکس و فیلم بریم تالار مهمونا هم از خونه مهرداد اینا بیان تالار از ماشین پیاده شدیم همه فامیلا دم در تالار منتطرمون بودن باز بغلمون کردن و تبریک گفتن و خودشون رفتن داخل تا من و مهرداد با هم تنها وارد بشیم. دستمو تو دست مهرداد گذاشتم و وارد تالار شدیم. کلی آدم اومده بود که من نمیشناختمشون. به محض ورودمون برامون دست و جیغ زدن و رو سرمون گل ریختن. با مهرداد به سمت جایگاهمون که خیلی زیبا بود رفتیم و نشستیم. لبخند از لبام کنار نمیرفت. کم کم مهمونا اومدن و بهمون تبریک گفتن و اونایی که نمیشناختمشون هم مهرداد منو بهشون معرفی کرد.
اینبار مامان و بابام با هم اومدن و باز بهمون تبریک گفتن و ارزوی خوشبختی کردن. بعدش مامان بزرگ با پدر بزرگ اومد که با لبخند نگاشون کردم. مهرداد شیطون گفت: -ایشالا عروسی خودتون مامان بزرگ گفت: _چی میگی تو، این چیزا از ما گذشته من گفتم: -عشق که به سن و سال نیست! پدر جون رو به مامان جون گفت: _بله پس چی ما اول جوونیمونه فیلمبردار هم از هر لحظه لحظه فیلم و عکس میگرفت. مهرداد دستمو نوازش کرد و گفت: خیلی خوشحالم مال من شدی با لبخند گفتم: -حس میکنم یه خواب قشنگه میترسم بیدار شم ببینم همش خواب بوده _واقعيه واقعيه، تا ابد کنارتم -خیلی خوبه که هستی اهنگ ملایمی پخش شد و دیجی گفت: از عروس و داماد برای رق.ص دعوت میکنم که وسط بیان مهرداد بلند شد و دستشو سمتم دراز کرد و گفت: -افتخار میدی بانو؟ با لبخند دستمو تو دستش گذاشتم و گفتم _با کمال میل
ع‍ـ♡ـشــق‌یعنی...『LAVEISS』
#رمان_آنلاین #دانشجو_شیطون_من #p297 اینبار مامان و بابام با هم اومدن و باز بهمون تبریک گفتن و ارز
با هم رفتیم وسط، دستمو دور گردن مهراد حلقه کردم و اونم دستشو دور کمرم انداخت. اروم اروم با ریتم اهنگ تکون میخوردیم و مهراد همراه اهنگ تکرار میکرد و برام میخوند. خوشبختی دقیقا همینجا بود. همین امشب که شب ما بود. شب من و مهراد. کم کم بقیه هم اومدن دورمون حلقه زدن و شروع به رق...s کردن. هانی هم با بردیا اومده بود. سرمو رو شونه مهراد گذاشتم و یاد روزی افتادم که میخواستم به مهراد درباره بردیا بگم. * تو بغل مهراد دراز کشیده بودم که بلند شدم و نشستم رو تخت و گفتم: مهراد؟ _هوم چرا پاشدی بیا تو بغلم ببینم دستشو گرفتم و گفتم: تو هم بشین میخوام باهات حرف بزنم تو بگو من همینجور که دراز کشیدم قشنگ گوش میدم مطمئنی؟! اره بگو خوب چیزه راستش هانی رو یادته اره بابا همون دوست صمیمیت اوهوم خوب راستش اون با یکی دوست شده یعنی قصدشون جدیه میخوان ازدواج کنن خوب به سلامتی خوشبخت بشن اینکه خوبه باید خوشحال باشی. آره خوب خوشحالم شریک زندگیشو پیدا کرده ولی یه چیزی هست که میخوام بهت بگم مشکوک گفت:
ع‍ـ♡ـشــق‌یعنی...『LAVEISS』
#رمان_آنلاین #دانشجو_شیطون_من #p298 با هم رفتیم وسط، دستمو دور گردن مهراد حلقه کردم و اونم دستشو
اتفاقی افتاده شبنم ؟! _نه مهم نیست ولی خواستم بهت بگم راستش هانی با اونی که دوست شده تو میشناسیش واقعا بردیا _چییی نگو که همونیه که فکرشو میکنم؟ اوهوم خودشه سریع بلند شد و رو تخت نشست و گفت: چطور ممکنه نکنه میخواد از هانی سو استفاده کنه اصلا چطور همو دیدن؟ ماجرای اشناییشون رو براشون تعریف کردم گفتم دم دانشگاه دیدش نمیخواستم درمورد اون روز و اون ب.وس.ه لعنتیش چیزی بگم و عصبیش کنم چیزی که گذشته بود همون بهتر که تو گذشته دفن بشه مهراد از بردیا خوشش نمیومد با هانی چند بار کافی شاپ و رستوران رفتیم تا مهراد با بردیا بتونه کنار بیاد . که بعد کلی دنگ و فنگ بالاخره با هم حرف زدن و کینه بینشون رو کنار گذاشتن. هانی میگفت دلم میخواد همونطور که ما دوستیم،شوهرامون هم دوست باشن......... مهراد سرشو خم کرد و اروم کنار گوشم گفت: اگه این دوستتو خفه کردم حق اعتراض نداری! ببین چقدر حرصم میده! خندیدم و به هانی نگاه کردم که داشت رق.ص چاقو میکرد. مهراد هر چی میرفت جلو تا چاقو رو ازش بگیره و کیکمون رو ببریم هانی چاقو رو نمیداد و میرفت عقب. مهراد هر چی به هانی شاباش میداد تا چاقو رو بده هانی باز نمیداد.
ع‍ـ♡ـشــق‌یعنی...『LAVEISS』
#رمان_آنلاین #دانشجو_شیطون_من #p299 اتفاقی افتاده شبنم ؟! _نه مهم نیست ولی خواستم بهت بگم راستش
دیگه به زور باراد رو فرستادیم تا چاقو رو از هانی گرفت. کیکمون یه کیک بزرگ هفت طبقه بود که با گل رز قرمز و طلایی و تزینات خیلی قشنگ شده بود. چاقو تزیین شده رو از هانی گرفتم و با مهراد چاقو رو گرفتیم و گذاشتیم رو کیک و بریدیم. همه برامون دست زدن و جیغ کشیدن. یه تکه کیک رو از توی بشقاب گذاشتم و تو دهن مهراد گذاشتم. بعد هم مهراد کیک رو گذاشت توی دهنم. مهراد با لبخند نگام کرد و گفت: این کیک خوشمزه ترین کیک دنیاست، چون برای ماست. چون با دستای ناز تو، توی دهنم گذاشته شده. اونایی که مسئول پذیرایی بودن قرار شد کیک رو تکه کنن و بین مهمونا تقسیم کنن. ما وسط وایساده بودیم که هانی گفت: _دوماد باید عروسو بب...سه یالااا یالااا بعد هانی، مهمونا همه تکرار میکردن یالااا یالااا مهراد شیطون نگام کرد، اروم جوری که کسی نشنوه گفتم: _وااای مهراد روم نمیشه جلوی این همه آدم -فکر کن جز من و تو کسی نیست.... سرشو جلو اورد و گفت یالا رد کن بیاد... بچه پرویی بهش گفتم و جوری رفتار کردم انگار دادم اون غلط و میکنم ولی گازش گرفتم... صدای جیغ و سوت همه بلند شد. جلوی همه خجالت میکشیدم اونم وقتی همه نگاهشون زوم ما بود. میخواستم سریع ازش جدا بشم ولی مهراد محکم منو گرفته بود ول نمیکرد آخرش گفت یا گاز میگیرم میزارم بری یا... سریع سرمو پایین انداختم روم نمیشد به کسی نگاه کنم. اینم پرو تر از همه ول کن ماجرا نبود...
ع‍ـ♡ـشــق‌یعنی...『LAVEISS』
#رمان_آنلاین #دانشجو_شیطون_من #p300 دیگه به زور باراد رو فرستادیم تا چاقو رو از هانی گرفت. کیک
مهمونا مشغول خوردن کیک شدند. منو مهراد هم رفتیم تو اتاقی که برامون اماده کردن بودن و خوردنی گذاشته بودن تا استراحت کنیم. همینکه وارد اتاق شدیم و رو مبلی که اونجا بود نشستیم، در باز شد و فیلمبردار اومد. هی میگفت اینو بزار دهن اقا دوماد اینکارو بکن اونکارو نکن که اخرش ولمون کرد و رفت. همینکه فیلمبردار رفت مهراد دستشو دور شونم انداخت و منو کشید تو بغلش. پیشونیمو بوسید و دستمو تو دستش گرفت پشت دستمو بوسید و گفت: هم دلم نمیخواد امشب تموم بشه و هم دلم میخواد زود تموم بشه. _اوووم چرا؟! -دلم میخواد امشب تموم نشه تا این حس فوق العاده ای که از بودن باهات دارم تموم نشه از طرفی هم دلم میخواد زود تموم بشه تا باهات تنها بشم هي منحرفی فکر کن... گفتم: خیلی دوست دارم مرسی که هستی. بعد از کمی استراحت که به زور جلوی مهرادو گرفتم تا هی سر به سرم نزاره و ارایشمو خراب نکنه از اتاق رفتیم بیرون. هی میگفت صبر ندارم میخوام بغلت کنم و... دیگه طاقت ندارم. رفتیم بین مهمونا و شروع کردیم به رق.ص و پایکوبی و کلی عکس دسته جمعی و خوشگل گرفتیم. موقع شام هم رفتیم تو همون اتاق تا دو تایی شام بخوریم فیلمبردار اومد و گفت: عروس خانم یه قاشق غذا بزار تو دهن دوماد و اون با لبخند نگات کنه و تو هم بهش لبخند بزن و بر عکس قاشق غذا رو سمت دهن مهراد گرفتم ولی دهنشو باز نکرد متعجب گفتم: -چرا نمیخوری؟!
ع‍ـ♡ـشــق‌یعنی...『LAVEISS』
#رمان_آنلاین #دانشجو_شیطون_من #p301 مهمونا مشغول خوردن کیک شدند. منو مهراد هم رفتیم تو اتاقی که
_اول تو بخور -چی ؟ اول تو یکمش رو بخور تا لبای خوشگلت بهش بخوره و غذا خوشمزه تر بشه فیلمبردار با لبخند گفت: نیاز نیست من بگم ژست بگیرید خودتون عاشقانه و عالی هستید. بعد از خوردن غذا از اتاق بیرون رفتیم که با چیزی که دیدم سر جام خشکم زد.......... مامان و بابا با هم سر یه میز نشسته بودن و بابا حرف میزد و مامان میخندید و بابا هم با لبخند نگاش کرد. مهراد گفت: انگار رابطشون بهتر شده نمیدونم چی شده خودم شوکه شدم... * با جیغ گلو پرت کردم پشت سرم. چرخیدم تا ببینم دسته گل به کی رسیده. هانی و یه دختره رو دیدم که داشتن دسته گل رو میکشیدن. هانی میگفت: مال خودمه ولش کن خودم گرفتمش که بالاخره چون بیشتر دسته گل رو گرفته بود اون دختره ولش کرد و هانی دسته گل رو برداشت. هانی با جیغ اومد پیشم و محکم بغلم کرد و گفت:
ع‍ـ♡ـشــق‌یعنی...『LAVEISS』
#رمان_آنلاین #دانشجو_شیطون_من #p302 _اول تو بخور -چی ؟ اول تو یکمش رو بخور تا لبای خوشگلت بهش بخ
1 2 3 نمیدونم چی شده خودم شوکه شدم با جیغ گلو پرت کردم پشت سرم. چرخیدم تا ببینم دسته گل به کی رسیده. هانی و یه دختره رو دیدم که داشتن دسته گل رو میکشیدن. هانی میگفت: مال خودمه ولش کن خودم گرفتمش! که بالاخره چون بیشتر دسته گل رو گرفته بود اون دختره ولش کرد و هانی دسته گل رو برداشت. هانی با جیغ اومد پیشم و محکم بغلم کرد و گفت: _وای خواهری بعد تو من عروس میشم -معلومه عزیزم تو و باراد عاشق همین به زودی عروس میشی من تو عروسیت قر میدم هانی با ذوق هی بغلم میکرد و بوسم میکرد. مهراد اومد هانی رو ازم جدا کرد و به باراد گفت: -بیا این خانمتو بگیر خانم من مال خودمه فقط باید خودم بوسش کنم. با حرف مهراد صدای دست و جیغ همه بلند شد. باز با مهراد و بقیه رفتیم وسط و کلی رق.ص و پایکوبی کردیم و موقع رفتن شد و عروس کشون. من همیشه برای عروس کشون ذوق داشتم دیگه وای به حال اینکه عروس کشون خودم بود. همش جیغ میزدم و دستمو دراز میکردم و رو بوق میزاشتم و هی بوق میزدم. مهراد در ماشینو برام باز کرد و کمک کرد بشینم تو ماشین و درو بست. خودش هم سوار شد و موزیک گذاشت و صداشو تا آخر زیاد کرد و پشت سر هم بوق زد و به راه افتاد. بقيه هم همه پشت سرمون با بوق اومدن. وقتی به خونمون رسیدیم پیاده شدیم. لفظ خونمون هم منو ذوق زده میکرد. اینکه این خونه، خونه ی من و مهراد من و عشقم بود. علاوه بر لبم چشام و کل صورتم از خوشحالی میخندید. اول خانواده مهراد اینا اومدن بغلمون کردن و از مهراد خواستن مراقب من باشه. و بهم گفتن هر مشکلی داشتی فکر نکن خانواده شوهر تیم، فکر کن خانواده خودتیم و بدون ترس مشکلتو بهمون بگو. اگه مهراد اذیتت کرد بگو گوششو بکشم. مهراد هم گفت: مثلا من پسر شما هستما اونوقت از شبنم دفاع میکنید؟
ع‍ـ♡ـشــق‌یعنی...『LAVEISS』
#رمان_آنلاین #دانشجو_شیطون_من #p303 1 2 3 نمیدونم چی شده خودم شوکه شدم با جیغ گلو پرت کردم پش
بعد هم هانی اومد محکم بغلم کرد و گفت: _خوشبخت بشی خواهری تو لایق خوشبختی هستی مهراد پسر خوبیه حتما باهاش خوشبخت میشی اروم گفت: امشب مشکلی داشتی من تا صبح بیدارم با باراد چت میکنم زنگ بزن زودی میام پیشت میبرمت دکتر _وای هانی تو آدم نمیشی؟ _تازه میخوام صبح برات کاچی بیارم؟ -لازم نکرده خودت بخور هانی رو به مهراد گفت: _اشک بیاد به چشم شبنم با همین ناخنای بلندم چشاتو در میارم مهراد هم گفت: _اوه تهدید سختی بود مثل چشام مواظب خانمم هستم. اخر از همه مامان با بابام اومدن. بابا برام ارزوی خوشبختی کرد و به مهراد گفت: به تو میسپرمش بابام بغلم کرد منم محکم بغلش کردم که گفت: ببخش پدر خوبی برات نبودم مامان هم بغلم کرد و گفت: اگه چیزی شد هر ساعتی که بود بهم زنگ بزن مامان ازم جدا شد و به بابا نگاه کرد و گفت: _تو دست دخترمون رو بزار تو دست شوهرش بابا هم گفت: تو بزرگش کردی...
ع‍ـ♡ـشــق‌یعنی...『LAVEISS』
#رمان_آنلاین #دانشجو_شیطون_من #p304 بعد هم هانی اومد محکم بغلم کرد و گفت: _خوشبخت بشی خواهری تو
_هم براش پدری کردی هم مادری خودت اینکارو بکن. مامان دستمو گرفت و گذاشت تو دست مهراد و گفت: -همیشه پشت هم باشین تو خوبیا و ناراحتیا همدیگه رو حمایت کنید سنگ صبور هم باشید مامان با گریه رفت و گفت: -دیگه برید تو خونه خوشبختیتون. همه رفتن و مهراد دستمو گرفت و برد داخل ساختمون. سوار اسانسور شدیم و مهراد در خونه رو باز کرد و دستشو پشت کمرم گذاشت و منو برد داخل. در خونه رو بست و گفت: _بالاخره تنها شدیم... با استرس رو تخت نشسته بودم، مهراد رفته بود تو اشپزخونه. کل شب استرس الأنو داشتم. ازدواج و تنها شدن باهاش ارزوم بود. چرا حالا اینقدر استرس دارم آخه!! دستمو به گونم کشیدم و چند ضربه زدم و به خودم گفتم: -اروم باش شبنم چیزی نیست که، تو با مهراد با کسی که عاشقشی و عشقته هستی با ناخنای دستم ور میرفتم. نمیدونستم چکار کنم طی یه حرکت سریع تاج و تورمو از سرم کندم. میخواستم زود لباسمو در بیارم و برم حموم تا بلکه اروم بشم. حتی مهم نبود کلی سنجاق تو سرمه میخواستم برم حموم و الان با مهراد رو به رو نشم. همینکه خواستم دستمو به سمت لباسم ببرم که درش بیارم مهراد اومد داخل که سریع دستمو انداختم پایین.