عـ♡ـشــقیعنی...『LAVEISS』
#رمان_آنلاین #دانشجوی_شیطون_من #part284 از لفظ عروسم عین چی نیشم باز شده بود. هانی محکم بغلم ک
#رمان_آنلاین
#دانشجوی_شیطون_من
#part285
کنجکاو تماسو وصل کردم،
_وای هانی کجایی
خانمم کجایی
عشق من کجایی
نفس من کجایی
لبخندی از این عشق باراد به هانی زدم و خوشحال بودم که واقعا دوسش داره و به حرفش عمل کرده
مردی که هر روز عاشقانه عشقشو صدا بزنه حتما حس خوشبخت بودن رو به یه زن القا میکنه
-سلام هانی مشغول پرو لباس هست کارش تموم شد میگم که زنگ زدی.
_اها تو...تو شبنمی دیگه!
همون خواهری که همیشه ازش میگه.
-ممنون که به قولت عمل کردی و هانی رو خوشبخت کردی.
_وظیفمه، وظیفه ابدیم
-خداحافظ
_خداحافظ
هانی کلی لباس پرو کرد و بالاخره از یکی خیلی خوشش اومد.
موقعی که میخواستیم بریم هانی هی به مسئول مزون میگفت اینو نفروشیاء
تو رو خدا نفروشش من میخواما.
زنه هم با لبخند میگفت:
_حتما دخترم نگران نباش
هانی گفت اون اطراف یه چرخی میزنه تا باراد بیاد و با هم بگردن.
مهرداد منتظرم بود
من با مهرداد رفتم و مامانش هم گفت میره دنبال بقیه کارا و با ما نمیاد.
همینکه تو ماشین نشستم و درو بستم مهرداد محکم بغلم کرد.
همونطور که دستمو دورش حلقه میکردم با لبخند گفتم: