#هزار_و_یک_شب ۹۹
#شایان_گوهری 👈 ق ۲۹
فرنگ عفريت التماس کنان گفت:
- باد تمام گفته های تو را با کمی تأخیر به گوش من رسانید و من همین چند ساعت پیش بود که از پایان کار برادرانم خدنگ و نهنگ باخبر شدم. تو مرا نابود نکن که من قول می دهم هیچ کاری با این سه نفر نداشته باشم و برای همشيه در مغرب زمین بمانم و همچنان که سالیانی است با تو که شوهرم هستی کاری ندارم، دیگر هرگز به سراغت نیایم.
جرجيس گفت:
- التماس نکن! غیر ممکن است.
فرنگ عفریت گریه کنان گفت:
- دست نگه دار! قول می دهم توبه کنم...
که جرجیس شیشه عمر فرنگ عفریت را بر زمین زد و زیر لب گفت: «توبه گرگ مرگ است.»
چون شیشه عمر فرنگ عفریت به وسیله جرجیس، شوهرش بر زمین خورد و فرنگ هم نابود شد، جرجيس نفسی به راحتی کشید و گفت:
- از حالا تا پنجاه سال زمین نفسی به راحتی خواهد کشید و آدمیان نیم قرن از شر عفریتان و اجنه در امان خواهند بود ؛ زیرا چهار سر کرده عفریتان مشرق زمین، یعنی شرنگ و خدنگ و نهنگ و فرنگ به ترتیب به وسیله شراره و شایان و من جرجيس شیشه عمرشان شکسته شده.حال ای شایان مصری، مرا به خیر و شما را به سلامت. این کیسه پر از سکه های طلا هم در اختیارتان تا ابتدا خود را به سرزمین یمن برسانید و از آنجا جواهرات ارثیه پدر مرحوم و باجناق سابقم یعنی یونس گوهری را بردارید و سپس به بغداد بروید و با ملک التجار بغدادی که انتظارتان را می کشد دیداری تازه کنید. امیدوارم پشوتن و زیبا هم خوشبخت باشند.
در این موقع بود که شایان با اعتراض گفت ما هرگز تو جرجیس شریف و با گذشت را تنها نمی گذاریم ؛ زیرا از آن عفریتانی که تو به ناچار با ایشان دمخور بودی دیگر موجودی باقی نمانده. در ثانی ، درست است که از حالا به بعد تو هم از آن قدرت جادویی گذشته برخوردار نیستی، اما چون عالم به رمز و رموز عفریتان هستی، می توانی ما را از خطرات احتمالی آینده در امان نگه داری.
جرجیس پیشنهاد شایان را پذیرفت و چهار تایی همراه کاروانی به سوی سرزمین يمن حرکت کردند..
چون شایان و همراهانش به قصر متروکه خدنگ وارد شدند، جرجیس که جا و مکان تمام طلا و جواهرات و اشیاء دزدیده شده توسط خدنگ و نهنگ دیو را می دانست، آنها را در اختیار شایان قرار داد و از آنجا با
کاروانی مطمئن که نگهبانان مسلح داشت به سوی بغداد حرکت کردند. بیست روز بعد به همان قصر شومِ کنار رودخانه دجله رسیدند. در آنجا هم هرچه گنجینه و هر مقدار زر سرخ و جواهر بود بار کردند و با قاطرانی که بارشان تمام جواهرات بود، شایان و جرجیس و پشوتن و زیبا به طرف قصر ملک التجار بغدادی حرکت کردند.
چون آن فاصله کوتاه هم طی شد و به در قصر رسیدند، شایان به نگهبانان پیغام آمدن خود را داد. ملک التجار با پای برهنه به استقبال شایان آمد و او را غرق بوسه نمود و به سه نفر همراه او هم خوش آمد گفت. چون شایان تمامی ماجرا را مو به مو برای ملک التجار بغدادی تعریف کرد، ملک التجار به خاطر برچیده شدن بساط عفریتان برای پنجاه سال از سرزمین های مشرق زمین، جشن بزرگی برپا کرد و هزاران نفر را به آن مجلس مهمانی و جشن و سرور دعوت نمود ؛ از جمله پادشاه سرزمین بین النهرین نیز آن شب در آن مهمانی شرکت کرد. ملک التجار بغدادی در آن مجلس جشن و در حضور پادشاه سرزمین بین النهرین، به طور اختصار اما جامع، داستان شایان مصری را در تالار مخصوصی از تالارهای تو در تو که جشن در آن برپا بود تعریف کرد. چون تعریف ماجرا و صحبت های ملک التجار بغدادی در حضور پادشاه و امرای لشکر و رؤسای کشور و بزرگان و برگزیدگان مملکت به پایان رسید، پادشاه شایان را نزد خود فراخواند ، دستی بر شانه اش گذاشت و با صدای بلند خطاب به حاضران گفت:
- همه می دانید که وزیر اعظم و مشاور باتجربه من مدتی است که از دنیا رفته و همه شما دیروز همراه من مراسم چهلمین روز وفات او را برگزار کردید. من بدون آنکه از پیش دانسته باشم که امشب با چنین مرد شایسته ای رو به رو می شوم، تصمیم داشتم فردا با شما به مشورت بنشینم و درباره انتخاب وزیر اعظم مذاکره و رایزنی کنم ؛ اما اکنون شایان را شایسته مقام وزارت خود دانسته و در مورد این انتخاب از شما بزرگان مملکت نظر می خواهم. آیا موافق هستید؟
که تمام حاضران در تالار با هم و یک صدا فریاد شادمانه ای کشیدند که آن غریو شادمانه با جمله «مبارک است» پایان یافت.
شایان مصری از جا برخاست و زمین ادب بوسید و اجازه خواست و گفت:
زهی افتخار برای من.هرچند خود را شایسته چنین مقامی نمی دانم، اما اگر پادشاه سرزمین بین النهرین اجازه دهند قبل از عهده دار شدن مقام وزارت، سفری به سرزمین خودم مصر داشته باشم.
@Manifestly