بسم رب الشهدا والصدیقین
#قسمت دوم👇
شما چه توقعی از شوهر چنین زنی دارید؟
غیر از اینکه تا آخرین لحظه و تا آخرین قطره خونش در جبهه ها می ایستد و از شرف و ناموسش دفاع میکند؟
جالب است بدانید فهیمه خانوم به عنوان یادگاری یک مرمی فشنگ را به صورت گردنبند درست کرده بود و آن را به گردن آقا غلامرضا انداخته بود یعنی حتی وقتی هم که میخواست یادبودی از خودش به آقا غلامرضا بدهد چیزی می دهد که آقاغلامرضا را بیشتر به مقاومت تشویق کند نه فرار از جبهه و برگشتن کنار فهیمه خانوم.
آقا غلامرضا هم در نامه سومشان از همین گردنبندحرف میزنند و میگویند:
_ فهیم عزیز، هر گاه که سنگینی بند گلوله عشقت را بر گردنم احساس می کنم یاد تو هستم و با یاد توست که به خود نهیب می زنم: پسر!! وظیفه سنگینی بر دوش توست و باید آن چیزی شوی که خدا از برای یک مرد مسلمان برشمرد و او !
نیز به خیال اینکه تو همانی، انتخابت کرده، زیرا او قبل از تو خدا و دینش را قبول میدارد و بدین لحاظ لحظه ای غفلت از درون سیاهت و پرداختن به ظاهر بر تو حرام است.
این یعنی عشق و تکلیف و ایمان و کار و همه چیز که در هم ترکیب شدهاند و آن یکی بدون دیگری بی معنا می شود فکر نکنید فهیمه خانوم تنهااهل سفارش و توصیه به شوهرش بود
و خودش راحت و آسوده به دور از همه چیز زندگی میکرد یا اینکه بیرون صحنه ایستاده باشد و فقط به اقا غلامرضا دستور بدهد تا آنجا که خودش برای آقا غلامرضا توضیح می دهد:_
... بگذار کمی از برنامه عیدم( البته که هرروزی گناه نباشد عید است) بگویم رضا با یک دختر در نمازجمعه آشنا شدم شوهر او در حمله (محمد رسول الله) شهید شده بود تسکینش دادم و پیشنهاد خودمان را به او گفتم
از همان اول فهیمه خانم و آقا غلامرضا قراری گذاشته بودند که اگر آقا غلامرضا شهید شود...
# این داستان ادامه دارد...