سه روز بود که محمودرضا از سوریه برگشته بود. گوشیش زنگ خورد و بعد صحبت گفت : « فردا دوباره میرم سوریه . ناکس ها خط رو گرفتن و باید بریم و کاری کنیم . » گفتم : « خب اونهایی که اونجا هستن کاری کنن ... تو تازه سه روزه اومدی ؛ زن و بچه ات گناه دارن ... » بعد برادر خانمش می گفت که من تو ماشین بهش گفتم : « محمودرضا سیم کارت گوشیت رو دربیار و دست زن و بچت رو بگیر و ببر تبریز . اصلا یک ماه برو ... از اونجا که برات برگ ماموریت نمیدن ؛ از اینجا هم که کسی نمیگه برو سوریه ... اصلا برو تبریز و اونجا در سپاه عاشورا خدمت کن ... چه فرقی می کنه محل خدمت ... » ولی محمودرضا جواب داد : « کسی منو به سوریه نمی فرسته و من خودم میرم ... » ضمنا بهم گفت : « تو شهید نمیشی ... چون در بند دنیا و زن و بچه ای و منو هم دعوت می کنی به این گونه بودن ...! »☝️ به روایت برادر شهید مدافع حرم محمودرضا بیضایی🌺🍃