[تاریخ معلم انسان است]
محققين امروز ، آنهائي كه به اصول جامعه شناسي آگاه هستند ، متوجه نكتهاي شدهاند . مخصوصا عبدالله علائلي با اينكه سني است ، شايد بيشتر از ديگران روي اين مطلب تكيه ميكند . ميگويد : بنياميه برخلاف همه قبائل عرب ( قريش و غير قريش ) تنها يك نژاد نبودند ، نژادي بودند كه طرز كار و فعاليتشان شبيه طرز كار يك حزب بود ، يعني افكار خاص اجتماعي داشتند ، تقريبا نظير يهود و در عصر ما و بلكه در طول تاريخ كه نژادي هستند با يك فكر و ايده خاص كه براي رسيدن به ايده خودشان گذشته از هماهنگياي كه ميان همه افرادشان وجود دارد ، نقشه و طرح دارند . قدماي مورخين ، بنياميه را بصورت يك نژاد زيرك و شيطان صفت معرفي كردهاند . و امروز با اين تعبير از آنها ياد ميكنند كه بني اميه همان گروهي هستند كه با ظهور اسلام ، بيش از هر جمعيت ديگري احساس خطر كردند و اسلام را براي خودشان خطري عظيم شمردند و تا آنجا كه قدرت داشتند با اسلام جنگيدند ، تا هنگام فتح مكه كه مطمئن شدند ديگر مبارزه با اسلام فايده ندارد ، لذا آمدند و اسلام ظاهري اختيار كردند و به قول عمار ياسر : ما اسلموا و لكن . [کرامتی: اولا سخن عمار در نرمافزار ناقص است ثانیا در کتاب مطبوع چنین است: «استسلموا و لم يُسلِموا»] و پيغمبر اكرم هم با آنها معامله مؤلفه قلوبهم ميكرد ، يعني مردمي كه اسلام ظاهري دارند ولي اسلام در عمق روحشان نفوذ نكرده است .
پيغمبر اكرم در زمان خودش نيز هيچ كار اساسي را به بني اميه واگذار نكرد ولي بعد از پيغمبر تدريجا بني اميه در دستگاههاي اسلامي نفوذ كردند ، و بزرگترين اشتباه تاريخي و سياسي كه در زمان عمربن خطاب رخ داد ، اين بود كه يكي از پسران ابوسفيان به نام يزيد والي شام شد و بعد از او معاويه حاكم شام شد و بيست سال يعني تا آخر حكومت عثمان بر شامات كه مشتمل بر سوريه فعلي و قسمتي از تركيه فعلي و لبنان فعلي و فلسطين فعلي بود ، حكومت ميكرد . در اينجا يك جاي پا و به اصطلاح جاي مهري براي بنياميه پيدا شد و چه جاي مهر اساسي اي ! عثمان كه خليفه شد گو اينكه با ساير بني اميه از نظر روحي تفاوتهايي داشت ( آدم خاصي بود ، با ابوسفيان متفاوت بود ) ولي بالاخره اموي بود .
باري ، پاي بني اميه بطور وسيعي در دستگاه اسلامي باز شد . بسياري از مناصب مهم اسلامي مانند حكومتهاي مهم و بزرگ مصر ، كوفه و بصره ، به دست بني اميه افتاد . حتي وزارت خود عثمان به دست مروان حكم افتاد .
اين ، قدم بس بزرگي بود كه بني اميه به طرف مقاصد خودشان پيش رفتند .
معاويه هم روز به روز وضع خودش را تحكيم ميكرد . تا زمان عثمان اينها فقط دو نيرو در اختيار داشتند ، يكي پستهاي مهم سياسي ، قدرت سياسي و ديگر ، بيت المال ، قدرت اقتصادي . با كشته شدن عثمان ، معاويه ، نيروي ديگري را هم در خدمت خودش گرفت و آن اينكه ، يك مرتبه داستان خليفه مقتول و مظلوم را مطرح كرد و احساس ديني و مذهبي گروه زيادي از مردم را ( لااقل در همان منطقه شامات ) در اختيار گرفت . ميگفت : خليفه مسلمين ، خليفه اسلام ، مظلوم كشته شد ، « من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا ( 1 ) ، انتقام خون خليفه مظلوم واجب
1 - سوره اسراء ، آيه . 33
است ، بايد گرفت . احساسات ديني صدها هزار و شايد ميليونها نفر از مردم را به نفع مقاصد خويش در اختيار گرفت . خدا ميداند كه معاويه در روضه عثمان خواندنهاي خود ، چقدر از مردم اشك گرفته است ، آن ، در زمان خلفاي پيش از عثمان ، آن هم دوره عثمان ، اين هم در قتل عثمان كه تقريبا مقارن است با خلافت علي عليه السلام .
بعد از شهادت علي عليه السلام ، معاويه خليفه مطلق مسلمين شد و ديگر همه قدرتها در اختيار او قرار گرفت . در اينجا يك قدرت چهارم را نيز توانست استخدام بكند و آن اين بود كه شخصيتهاي ديني و به اصطلاح امروز روحانيت را اجير خودش كرد . از آن روز بود كه يك مرتبه شروع كردند به جعل و وضع حديث در مدح عثمان و حتي مقداري در مدح شيخين ، چون معاويه ، اين را به نفع خودش ميدانست و به ضرر علي عليه السلام . و چه پولها كه در اين راه مصرف و خرج شد . علي عليه السلام در كلمات خودشان به خطر عظيم بنياميه اشارهها كردهاند . خطبهاي است كه اول آن راجع به خوارج است و در اواخر عمرشان هم انشاء كردهاند . ميفرمايند : « فانا فقات عين الفتنه » ( 1 ) من بودم كه چشم فتنه را در آوردم ( مقصود داستان خوارج است ) ، يك مرتبه در وسط كلام گريز ميزنند به بني اميه : « الا و ان اخوف الفتن عندي عليكم ، فتنه بنياميه فانها فتنه عمياء مظلمه » ( 2 ) ولي فتنه و داستان خوارج آنقدر خطر بزرگي نيست ، يعني بزرگ است اما از آن بزرگتر و خطرناكتر ، فتنه بنياميه است .
2 و 1 - نهج البلاغه فيض الاسلام خطبه 92 ص . 273
مطهری، حماسه حسینی، ج 1 صص 264 تا 266
https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402