از وسط جمعیت بردمش تو آشپزخونه
با استرس گفت: برات دردسر نشه!
آوازه نظم هیئت به گوشش خورده بود.
همه خدّام با تعجب به محسن نگاه میکردند که این از کجا سر و کلهش پیدا شده.
یکی دو نفر پرسیدند : این بابا کیه؟!
گفتم: داداش سید رضاست.
نه که ته چهرش شبیه سید رضا نریمانی بود همه باورشون میشد.
به محسن گفتم : میخوای ببرمت پیش سید رضا نریمانی؟
گفت: حَجی ما کجا سید رضا نریمانی کجا؟
پشت سرم وارد اتاق شد.به سید رضا گفتم : آقای حججی هستن از مدافعان حرم.
آقای نریمانی هم با شوق از جاش بلند شد و باهم روبوسی کردند.
#خاطره