۸۶
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍
2⃣بخش دوم
🔸️محبت شهید به برادران
👤علی بابازاده، استان آذربایجان غربی
در محیطی بودم که احتمال به گناه افتادن برایم بود. مدتی از این موضوع رنج میبردم. دنبال راه چاره و راه نجاتی بودم. تصمیم گرفتم به مشهد مقدس بروم. در حرم مطهر از امام رئوف از عمق جان خواستم دستم را بگیرد تا در لغزشها و پرتگاهها سقوط نکنم. در آخر دعایم، از امامرضا(علیهالسلام) خواستم یک نفر در زندگیام بیاید تا من بتوانم بهکمک او مسیر زندگی را درست قدم بردارم.
یک روز اتفاقی عکسی را در فضای مجازی دیدم. او شهید عباس دانشگر بود. به یگانگی خداوند متعال قسم میخورم وقتی چهرۀ خندهروی او را دیدم، مهر و محبتی در دلم ایجاد شد که دیگر نتوانستم از او دل بکنم. این زمینهای شد که آرامآرام با شهید بیشتر آشنا شدم. یک بار به عباس گله کردم: عباسجان، من که تو حیات ظاهری شما رو ندیدم. حداقل یک بار به خوابم بیا تا از نزدیک ببینمت. در همان ایام در عالم رؤیا دیدم عباس با لباس نظامی جلوی من نشسته و با هم حرف میزنیم. بعد از بیدار شدن خیلی امیدوار شدم.
امیدوارم با رفاقت با شهدا و عمل به دستورات هفتگی شهید بتوانم روح ایمان و تقوا را در وجودم تقویت کنم و راه شهید را ادامه دهم.
📗
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱.
@Kanoon_shahiddaneshgar ⌋