🍃🌸🍃
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷
زندگی نامه
#سردار_شهید_مهدی_زینالدین
#قسمت - بیست و یکم
بسیجی از ایفا پرید پایین ودادزد((آقا مهدی کجایی؟ اسیر آوردم.)) تا آقا مهدی بیاید، چند دقیقه ای طول کشید. رفتم کنار ایفا ، از ده ، پانزده اسیر عراقی ، یکی شان افسر بودوپنج شش تایی هم مجروح . آقا مهدی که آمد، تا نگاهش به مجروحین عراقی افتاد، اخم هایش رفت توی هم ، با ناراحتی نگاه به راننده کرد وگفت((تو که مجروح داری ،چرا این جا وایسادی؟ این ها دارن درد می کشن ، افسر بیاد پایین ، بقیه رو سریع ببر اورژانس.))
#قسمت - بیست ودوم
رفته بودم برای شناسایی محل استقرار توپخانه ها، توی جاده دهلران با موتور به سمت اندیمشک می آمدم که باران تندی گرفت، همه لباس هایم خیس شد.وسط راه ، یک استیشن سپاه برایم چراغ زد، ایستادم . شیشه اش را داد پایین ، آقامهدی بود، نگاهی کردو گفت(( برادر، این طوری که سرما می خوری.)) چفیه را از گردنش باز کرد وبست دور سرم.
✍🏻 نویسنده کتاب
#مهدی_قربانی
🌷نثار روح مطهر سردار شهید مهدی زینالدین
#صلوات
#ادامه_دارد...
#اللهمعجللولیکالفرج
━━━━━━༺♥️༻ ━━━━━━
#فرمانده_قلب_ها