↩️در اینجا، یک سؤال پیش مى آید و آن این که: اگر جبّار معنایش این است، چرا یکى از صفات خدا در قرآن سوره حشر آیه ۲۳ و سایر منابع اسلامى جبّار ذکر شده است؟
پاسخ این که: جبّار در اصل ریشه لغت یا از ماده جبر به معنى قهر و غلبه و قدرت است و یا از ماده جبران به معنى برطرف ساختن نقص چیزى است.
ولى جبّار چه به معنى اول باشد یا دوم در دو شکل به کار مى رود، گاهى به صورت مذمت، آن در موردى است که انسانى بخواهد کمبودها و نقائص خود را با خود برتربینى و تکبّر و ادعاهاى غلط جبران کند.
و یا این که بخواهد دیگرى را در برابر اراده و خواست دل خویش مقهور و ذلیل سازد.
این معنى، در بسیارى از آیات قرآن آمده، و با صفات مذموم دیگرى احیاناً همراه است، مانند آیه فوق که توأم با عَنِید ذکر شده و در آیه ۳۲ سوره مریم از زبان عیسى (علیه السلام) پیامبر خدا مى خوانیم: وَ لَمْ یَجْعَلْنی جَبّاراً شَقِیّاً: خداوند مرا جبار شقى قرار نداده است .
و یا، در حالات بنى اسرائیل درباره ساکنان ستمگر بیت المقدس مى خوانیم: آنها به موسى گفتند: إِنَّ فیها قَوْماً جَبّارین: در این سرزمین گروهى ستمگر و ستم پیشه اند .
اما، گاه جبّار از همین دو ریشه در معنى مدح به کار مى رود، و به کسى گفته مى شود که نیازمندى هاى مردم و نقائص آنها را جبران مى کند، و استخوان هاى شکسته را پیوند مى دهد، و یا این که، داراى قدرت فراوانى است که غیر او در برابر او خاضع مى باشند، بى آن که بخواهد بر کسى ستم کند، و یا از قدرتش سوء استفاده نماید، و به همین جهت، جبّار هنگامى که به این معنى باشد با صفات مدح دیگر همراه مى گردد، چنان که در آیه ۲۳ سوره حشر مى خوانیم: الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزیزُ الْجَبّارُ الْمُتَکَبِّر: او فرمانرواى پاک و منزهى است که بندگانش هرگز از او ستم نمى بینند، و نگهبان و حافظ غیر قابل شکست و قدرتمند و برتر است .
روشن است، صفاتى همچون قُدُّوس و سَلام و مُؤمن، هرگز با جبّار به معنى ظالم و ستمگر، و متکبر به معنى خود برتربین سازگار نیست، و این عبارت به خوبى نشان مى دهد: جبّار در اینجا به معنى دوم است.
ولى، از آنجا که بعضى تنها پاره اى از استعمالات جبار را در نظر گرفته، و به ریشه لغت و معانى متعدد آن توجه نکرده اند، چنین پنداشته اند که به کار بردن آن درباره خداوند صحیح به نظر نمى رسد (و همچنین واژه متکبر) اما با در نظر گرفتن ریشه هاى اصلى لغت، ایراد برطرف مى شود.
* * *
در آخرین آیه مورد بحث، که داستان هود و قوم عاد با آن پایان مى گیرد، نتیجه اعمال زشت و نادرست آنها را چنین بیان مى کند: آنها به خاطر اعمالشان در این دنیا، مورد لعن و نفرین واقع شدند، و بعد از مرگشان جز نام بد و تاریخ ننگین از آنها باقى نماند (وَ أُتْبِعُوا فی هذِهِ الدُّنْیا لَعْنَةً).
و در روز رستاخیز گفته مى شود: بدانید که قوم عاد پروردگارشان را انکار کردند (وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَلا إِنَّ عاداً کَفَرُوا رَبَّهُمْ).
دور باد عاد، قوم هود از رحمت پروردگار (أَلا بُعْداً لِعاد قَوْمِ هُود).
با این که کلمه عاد براى معرفى این گروه کافى است، در آیه فوق بعد از ذکر عاد، قوم هود نیز ذکر شده است، که هم تأکید را مى رساند و هم اشاره به این که این گروه همان کسانى هستند که پیامبر دلسوزشان هود را آن همه ناراحت و متهم ساختند، و به همین جهت از رحمت خداوند دورند.
* * *
نکته ها:
۱ ـ قوم عاد از نظر تاریخ
گر چه، بعضى از مورخان غربى مانند اسپرینگل خواسته اند وجود قوم عاد را از نظر تاریخى منکر شوند، شاید به دلیل این که، در غیر آثار اسلامى ذکرى از آن نیافته اند، و در کتب عهد قدیم (تورات) اثرى از آن ندیده اند، ولى مدارکى در دست است که نشان مى دهد قصه عاد به طور اجمال در زمان جاهلیت عرب مشهور بوده، و شعراى پیش از اسلام نیز از قوم هود سخن گفته اند، حتى در عصر جاهلیت بناهاى بلند و محکم را به عاد نسبت مى دادند و بر آن کلمه عادى اطلاق مى کردند.
بعضى از مورخان، معتقدند عاد بر دو قبیله اطلاق مى شود، قبیله اى از انسان هاى قبل از تاریخ که در جزیره عربستان زندگى مى کرده اند، سپس از میان رفتند و آثارشان نیز از میان رفت، و تاریخ بشر، از زندگى آنان جز افسانه هائى که قابل اطمینان نیست، حفظ نکرده است، و تعبیر قرآن عاد الأُولى را اشاره به همین گرفته اند.
اما، در دوران تاریخ بشر و احتمالاً در حدود ۷٠٠ سال قبل از میلاد مسیح، یا قدیم تر، قوم دیگرى به نام عاد وجود داشتند که در سر زمین احقاف یا یمن زندگى مى کردند.
آنها، داراى قامت هائى طویل، اندامى قوى و پر قدرت بودند، و به همین دلیل جنگ آورانى زبده محسوب مى شدند.⬇️