۲ تا اخرین زنگ جلوی در دفتر نگهم داشتند و مجبور شدم فرداش مادرم رو به مدرسه ببرم و تعهد بدم و از اونجایی که قبلا چندین مرتبه بخاطر بی انضباطی و نمرات پایین به دفتر احضار شده بودم اینبار خیلی بدتر از دفعات قبل مورد مواخذه و شماطت قرار گرفتم. اما به جای اینکه حواسم رو به درس و انضباط و رفتارم بدم تا خودم رو از اون وضعیت خلاص کنم فقط در فکر این بودم که چطور میتونم از حسنا انتقام بگیرم. یه روز توراه مدرسه یه پسر حدودا بیست و چند ساله رو دیدم که داره با حسنا حرف میزنه پسره خوش تیپ و چهره بود یه چیزی داد به حسنا که اونم گذاشت تو جیب مانتوش. همون لحظه سوار ماشین اون پسره شد و رفتند.از تعجب شاخهام داشت بیرون میزد باورم نمیشد حسنا و این کارها.اون چی بود که از پسره کرفت و گذاشت تو جیبش؟ ۲