۱ به خاطر چهره قشنگ و هیکل درشتم توی محلمون خیلی ازم میترسیدن به قول خودمون روم ی حساب دیگه ای میکردن و کسی برای دعوا سراغم نمی اومد با کسی کاری نداشتم و سرم به کار خودم بود هیچ وقت جوری برخورد نمیکردم که کسی بخواد باهام دست به یقه بشه سعی میکردم با همه رفیق باشم و همینطورم بود یه رفیقی داشتم که تقریبا هر روز میومد پیشم‌ی روز ناراحت اومد‌وقتی مرسیدم‌چی شده گفت که ی داماد دارن که ادم خوبی نیست و خواهرش و اذیت میکنه اونم زورش به دامادشون نمیرسه وقتی حرف میزنه دامادشون اینم میزنه گفت که دوباره داماد شون خواهرش رو زده و از خونه بیرون کرده با هر چیزی که کنار می اومد با این که مرد دست روی زن بلند کنه نمیتونسنم‌کنار بیام ❌کپی حرام ⛔️