#نظافت_فرزند ۲
وقتی که داداشم ازم پرسید بچه ات چیه با افتخار بهش گفتم پسر
سرزنش وار نگاهم کرد و گفت ی جوری میگی پسر انگار فرقی داره خدا قهرش میاد و از یه جای دیگه تلافی میکنه اینجوری نگو هر چی باشه از طرف خداست چه دختر چه پسر
اون لحظه اصلا اهمیتی به حرف داداشم ندادم اما کنایه امیز گفتم چون بچه هات دخترن اینجوری میگی
اون موقع فکر کردم چون خودش دختر داره و خدا بهش پسر نداده داره حسودی میکنه.
بالاخره گل پسرم به دنیا اومد تمام چشم و چراغ من شده بود این بچه از روز اول خیلی دوسش داشتم و جوری رفتار کردم که بقیه ام بفهمن با اینکه نوزاده ولی باید بهش احترام بذارن آقا پرهام از دهن هیچکس نمیافتاد امان از روزی که یه نفر به پسرم آقا نمی گفت و اسمشو خالی صدا می کرد دعوایی درست می کردم که اون سرش ناپیدا به شوهرم گفتم پرهام تنها بچه مونه باید بهترین دکترا ببریمش
بهترین وسایل سیسمونی که مامانم بهم میخواست بده رو با ظرافت خاصی انتخاب کردم که همه چیز بچه ام تو عالی ترین سطحش باشه
از همه چیزش با لفظ گل پسرم تعریف می کردم که همه جایگاهشون رو در برابر پسرم بدونن بالاخره گذشت و پسرم شد دو ساله خیلی شیطون بود هر جایی که می رفتیم همه وسایلا رو پرت می کرد و میشکوند تا یکی می خواست بهش حرف بزنه میدویدم می گفتم به گل پسر مامانش حرفی نزنی
وقتی که خونه ی زن داداشم می رفتیم پسرم دست به وسایلش می زد بلند می شد و وسایلو جمع می کرد منم دوباره وسایلشو سر جای قبلشون میذاشتم و می گفتم این کار توهین به بچه ی منه بذار هر کاری که دوست داره بکنه راحت باشه
چند بار زن داداشم به بچم م گفت که این کارو نکن و این کار بده
فوری بهش توپیدم و گفتم تو حق نداری به بچه من حرفی بزنی یا تذکری بهش بدی من خودم هستم هیچکس حق نداره به بچه من چیزی بگه
ادامه دارد
کپی حرام