#بارداری ۶
بعد از مراسمهای سیمین ، چاره ای جز سپردن بچه های سیمین به
جواد نداشتیم
اشک میریخت که بچه های سیمین بی مادر بزرگ میشن اما بچه سیمین یک مادر خوب داشتن
گلی زن خوبی بود و بالاخره بچه دار شد نه از خودش اما انگار خدا بچه ها رو تو دامنش گذاشت مطمئن بودم گلی براش مادر خوبی میشه بچه های سیمین رو بهش سپردیم
مادر بزرگم همش میگفت این کار اشتباهه و اون مادر اونا نیست بهش گفتم ننه قرار نیست حتما بچه رو بدنیا بیاری که مادر بشی اون زن انقدر مهریون و رنج کشیده هست که شک نکن از ما بهتر مراقب اون بچه هاست
هفته ای یکی دو بار میریم و به بچه ها سر میزنیم جواد برخوردش با ما خیلی خوبه از رفت و امدهامون به اونجا فهمیدیم رابطه اش با گلی خیلی خوب شده و بچه ها هم حالشون خوبه انگار تنها عنصر اضافه این جمع خوشبخت خواهر من بوده که الان زیر خروار ها خاک خوابیده
دلم برای سیمین خیلی تنگ شده خواهرم خیلی خانم و مظلوم بود حقش این نبود که بدون بغل کردن بوییدن و بوسیدن بچه هاش از دنیا بره مادرم پدرمو مقصر مرگ سیمین میدونه یکبار بهش گفتم تعیین تقصیر و این چیزا سیمین رو زنده نمیکنه
با گریه گفت میدونم میخوام جلوشو بگیرم که این بلا سرشماها نیاد
از وقتی سیمین فوت کرده بابامم خیلی فروکش کرده و دیگه مثل قبل همش عصبی نیست اما الان تنها چیزی که مهمه حال بچه های سیمینه
پایان
کپی حرام