#حماقت
باشه ای گفتم و صبر کردم وقتی که رفت منم دنبالش رفتم و تعقیبش کردم چیزی که دیدم برام غیر قابل باور بود به سمت یه محله تو بالای شهر رفت منم دنبالش رفتم دیدم کلید انداخت و وارد یه خونه ای شد همچنان یه صدایی از درون بهم می گفت که زن دیگه ای داره ولی خودمو گول می زدم که نه اینا همش سوتفاهمه و من دارم شک الکی می کنم
چند ساعتی اونجا بودم و اون خونه رو زیر نظر داشتم حتی وقتی بهش زنگ زدم جوابمو نداد و فوری پیام داد جایی ام پیام بده
منم نوشتم دارم میرم خونه مامانم
اونم جواب نداد انقدر وایسادم اونجا تا بیاد بیرون دیگه کلافه شده بودم و خسته یکدفعه دیدم از اون خونه با لباسهایی که عوض کرده بود اومد بیرون و رفت سریع رفتم در خونه رو زدم که از ایفون یه صدای زنونه گفت وای شوهر جان باز چی جا گذاشتی که برگشتی
دنیا دور سرم چرخید خودمو نباختم از شدت عصبانیت و ناراحتی نفس نفس میزدم گفتم خانم کمکم کن توروخدا باز کن داداشام میخوان منو بکشن
اونم سریع درو باز کرد و وارد شدم فورا اومد جلوم و گفت چی شده؟
گفتم با شوهرم دعوام شده فهمیدم زن دارم گفتم طلاق میخوام برادرام میخوان منو بکشن میگن یا برمیگردی یا میمیری
ناراحت منو به داخل خونه برد چشمم به درو دیوار افتاد و عکس های دو نفره شون دوتا هم دختر داشتن خیلی دلم برای اون زن سوخت هیچ کدوم از ما حقمون این نبود که بازیچه بشیم یکم نشستم و از ترس اینکه شهرام نیاد منو ببینه خداحافظی کردم و خارج شدم
ادامه دارد
کپی حرام