eitaa logo
ندای رضوان
5.6هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
3.3هزار ویدیو
70 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۵ خیلی جدی بهم‌ گفت اگر بفهمم با مادرت و خواهرت ارتباطی داری باید قید مارو بزنی طلاقم رو میگیرم همین خونه ای که به نامت هست و برمیدارم‌جای مهریه ای که مامانت بهت گفته، حرفهاش برام‌ سنگین بود ولی با وضعیتی که خودم به وجود اورده بودم نمیتونستم اعتراض کنم اگر زنمم ولم میکرد نابود میشدم به مادرم پیغام داد اموال و برگردوندید میتونید با ما رفت و امد گنید مامانم خیلی پشیمون بود مخصوصا که فهمید خواهرم همه رو زده به نام شوهرش اونم فروخته و خرج زن های ناجور کرده، الان چند ساله از مادر خواهرم بیخبرم و دارم اروم زندگی میکنم همه‌چی مال زنمه رفتارش نسبت به قبل باهام بهتر شده امیدوارم که منو بخشیده باشه و دوسم داشته باشه من چوب حماقتم رو خوردم امیدوارم مردم از خوندن داستانم عبرت بگیرن، تنها کسی که تا اخر عمر با ادم هست و کنارمون میمونه همسرمون هست نه کس دیگه ای ❌❌
۱ توی یه شرکت کار میکردم حسابدار بودم چون شرکت بزرگی بود کارهای حسابداری شون زیاد بود و پیچیده برای همین تقریبا حقوق من از همه بیشتر بود و بالطبع کارمم بیشتر و پیچیده تر، بعد از یه مدت کار کردن پول جمع کردم و یه خونه قسطی خریدم مامانم نشست زیر پام و گفت حالا که خونه گرفتی بیا زنم‌ بگیر هر چی گفتم مادر من زن نمیخوام و برام زوده زبر بار نرفت که نرفت گفت الا و بلا باید زن بگیری منم ماشین رو کردم بهانه و گفتم بزار ماشین بخرم بعد زن میگیرم مامانم ازم قول گرفت که زیر حرفم نزنم و منم قول دادم چند ماهی فرصت برای خودم خریدم تا اینکه پول جمع کردم و تونستم یه ماشین بخرم دیگه نمیشد روی حرف مامانم حرف بزنم برای همین رفتیم خواستگاری مرضیه دختری که به گفته مامانم افتاب مهتاب ندیده بود و خانوم... ادامه دارد کپی حرام⛔️
۲ دروغ چرا اصلا دلم‌نمیخواست که برم خونشون و به زور داشتم میرفتم اما وقتی رفتم خونشون و مرضیه رو دیدم یک دل نه صد دل عاشقش شدم همون شب به مامانم گفتم جواب بگیر ازشون که گفت نمیشه و باید صبر کنم هر چی التماسش کردم محلم نداد،چند روز بعد جواب مثبت دادن و چند بار هم رفتیم خونشون برای قرار و مدار عروسی که خداروشکر موفق شدیم و با اصرار های من قرار شد که زودتر مراسم رو بگیریم، وقتی با مرضیه عقد کردیم متوجه ی سری تغییر رفتارهای مادرم شدم اما بروز ندادم، بعد از عروسی کردن مامانم به کل با مرضیه بد شد همش بدگوییش رو پیشم‌ میکرد انقدر که روم تاثیر گذاشت و شروع کردم به بد رفتاری
۳ مامانم میگفت شبا دیر برو رفیق بازی کن بهش م پول نده منم عین ی بچه حرف گوش کن همه رو انجام میدادم مرضیه چندباری اعتراض کرد که برخورد بدی باهاش کردم ی روز اومدم خونه دیدم نیست و وسایلشم بردا فهمیدم رفته قهر به مادرم‌ گفتم که گفت دنبالش نرو اگرم زنگ زد بهش بگو خودت رفتی خودتم برگرد، هنینکارو کردم وقتی باباش تماس گرفت گفتم بگید خودش رفته خودشم برگرده اگرم برنمیگرده من برم طلاقش بدم همون شب مرضیه برگشت و من باهاش قهر کردم چند روز نرفتم خونه و تنهاش گذاشتم، به مامانم گفتم مرضیه نشاط نداره گفت به جهنم برو زن صیغه کن تا حساب کار دستش بیاد منم همینکارو کردم از عمد کاری کردم که بفهمه و حرص بخوره مرضیه شاداب و شیطون هر روز لاغر تر و ساکت تر میشد منم‌ محل نمیدادم و فکر میکردم مرضیه داره ادب میشه تا تبدیل بشه به ی زن زندگی ی روز اومدم خونه دیدم داره گریه میکنه داد و بیداد کردم که چته زندگیمو کردی جهنم و ازت نفرت دارم یهو شروع کرد به گفتن که مگه من رفیق بازی کردم؟ مگه من دلتو شکستم؟ من دوست دختر دارم و زن صیغه ای؟ من زنم تو حسرت هزار تومنه؟ یا من خوردت کردم جلوی خانواده ت نیومدم دنبالت؟ درد من اینه از شوهر عوضیم حامله م
۴ دنیا دور سرم چرخید تازه فهمیدم با روانش چیکار کردم خواستم برم نزدیکش که ازم دور شد و گفت نیا پیشم و رفت حمام، سرخورده نشستم ی گوشه و فکر میکردم که چی شد اینجوری شد و چرا اشتباه کردم مرضیه رو نابود کردم رفتم پشت در حمام خیلی وقت بود اونجا بود گفتم ببخشید من بهت بد کردم پشیمونم جبران میکنم اما صدایی نیومد انگار شیر اب بیخودی باز بود وقتی در حمام رو به زور باز کردم دیدم مرضیه با لباس تو حمامه رگاشو زده دو دستی توی سرم زدم و بردمش تو ماشین خودمو رسوندم بیمارستان، خداروشکر زود رسوندمش و سریع جلوی خونریزی رو گرفتن توی بیمارستان نمیدونستم چیکار کنم به خانواده ش خبر ندادم وقتی به هوش اومد بامن کلامی حرف نمیزد ترخیص کردن و اوردمش خونه هر چی حرف میزدم ساکت بود
۵ مامانم بهم زنگ‌ و گفت فیلمشه گول نخور تازه فهمیدم که مامانم چیکار با زندگیم کرده مرضیه رو هر کاری میکردم ساکت بود هر حرفی میزدم فقط نگاهم میکرد و هیچی نمیگفت، یکی دو شب بود که اورده بودمش گفت چرا شبا بیرون نمیری اونا ناراحت نشن. منظورش از اونا دوست دخترا و زن صیغه ایم بود با لبخند بهش گفتم بخاطر تو ولشون کردم فهمیدم چه اشتباهی کردم و میخوام جبران کنم پوزخند زد و گفت فهمیدی یا بخاطر بچه؟ هر چقدر تلاش کردم متقاعدش کنم بی فایده بود بچه بدنیا اومد و من هر کاری برای جبران کردم مرضیا باهام‌بهتر شد اما مثل روزای اول زندگیمون نشد و هنوزم که هنوزه بی اعتمادی و بی علاقگی رو تو چشم هاش میبینم حاضرم تا اخر عمر هر کاری میخواد انجام بدم تا بشه همون مرضیه گذشته و خندون، با من نمیخنده گاهی مشت در وایمیسم و صدای خنده هاش با بچه مون رو گوش میدم اما وقتی در و باز میکنم دیگه نمیخنده و تبدیل میشه به همون مرضیه ساکت امیدوارم که بتونم اشتباهاتم رو جبران کنم و زندگیم مقل سابق ایده ال بشه . ❌❌
۱ یادم از بچگی فقیر بودیم دو تا خواهریم و دوتا داداش دارم که خواهرام متاهلن و داداش هام ازم کوچیکتر هستن پدرم که چهار سال پیش فوت کرده همه مشکلات خونه و مسئولیت خونه با من بود یکی از برادرهام سرکار میرفت و حقوق کمی داشت اما بازم خوب بود تا اینکه برادرم تصادف کرد دیگه زندگی ما بدتر شد اوضاعمون خیلی خراب شد. ما زندگیمون تو بیمارستانها میگذشت. تا این که یه روز که بیمارستان بودم یه اقایی که اونم همراه بیمار بود باهام هم کلام شد گفت که پدرش سالهاست مریضه و مدام از این بیمارستان به اون بیمارستان میره و ... چند باری همدیگرو دیدیم همینطور باهم هم صحبت شدیم تا اینکه فهمیدم شهرام از من خوشش میاد و شماره منو با چند بار اصرار گرفت میگفت من عاشقتم و قصدم دوستی یا بازی دادنت نیست میخوام اشنا بشیم و بعد ازدواج‌ کنیم همون شب بهم زنگ زد گفت من شهرامم منم ازش خوشم اومده بود قبول کردم باهم باشیم و مدتی اشنا بشیم برای ازدواج این شروع رابطه ما بود من که کلا تنها بودم یه دوستی داشتم که اونم عین خواهر بود برام ولی رفت یه شهر دیگه و اینطوری رابطه منو اون کمتر شد. و من بیشتر از همیشه تنها شدم دیگه شهرام شد امید و پناهم همه چیزم شده بود گذشت تا اینکه متوجه شدم رابطه مون داره خیلی صمیمی میشه و خبری از ازدواج نیست بهش گفتم اینجوری که پیش میره تو قصد ازدواج نداری منم دارم بهت وابسته میشم بهتره که رابطه رو تموم کنیم چون اهل اینجور دوستی ها نیستم و دنبال یه رابطه جدی ام ادامه دارد کپی حرام
۲ بهم گفت من عاشقتم و قصدمم ازدواجه فقط یه مدنی زمان لازم دارم که خودمو جمع و جور کنم اینجوری با جیب خالی بیام جلو که نمیشه منم حرفهاشو قبول کردم و قرار شد مدتی بهش مهلت بدم طبق گفته خودش ۳ ماه ازم مهلت خواست سه ماه دیگه رابطه ما ادامه داشت تا اینکه بهم گفت من انقدر پول ندارم که عروسی بگیرم اگر میخوای باید بدون هیچ جشنی بریم خونه خودمون ولی قول میدم خوشبختت کنم انقدر شهرام رو دوست داشتم که بهش گفتم باشه بدون جشن میریم سرزندگیمون ولی من باید بعد از ازدواجمم کار کنم و بیشتر حقوقم مال خانواده ام هست چون اونا درامدی ندارن شهرامم قبول کرد و یه شب اومدن خواستگاریم و صحبت کردیم وقتی که رفتن مامانم گفت دخترم این یه جوری بود مطمئنی از این پسره خوشت میاد؟ گفتم اره مامان ادم خوبیه بخدا، فکر بدی در موردش نکن مامانم با شک گفت تو اگر بخوای زنش بشی من در حد توانم حمایتت میکنم ولی دارم بهت میگم این پسره یه جای کارش میلنگه بعد از خواستگاری اصرار داشت که صیغه کنیم میگفت عقد الکیه اما زیر بار نرفتم گفتم یا عقد یا هیچی زن صیغه ای عین دستمال کاغذیه وقتی دید کوتاه نمیام گفت میرم محضر برگه میگیرم برای ازمایش دو روز بعدش رفتیم ازمایش بدیم بیشتر بیرون رفتن های من و شهرام در حد یکی دوساعت بود نه بیشتر اما اینبار کارمون طول کشید و متوجه یه تماسهایی شدم که شهرام سعی میکرد من نبینم و گوشیش رو قایم میکرد کمی هم مضطرب بود میگفت استرس بابام رو دارم ادامه دارد کپی حرام
هیچی نگفتم تا رسیدیم به خونه، وقتی درو باز کرد دیدم بیست تا پله باید بریم پایین بازم در سکوت رفتم پایین و تازه چشمم باز شد یه زیر زمین نمور که بوی نم و کپک توش میپیچید وسایلی که شهرام گفته بود خودم میخرم و جهیزیه نیار رو دیدم یه فرش کهنه با یخچال قدیمی و کهنه از اون سبزا که مادر بزرگها داشتن و پایینش پدال داشت اگر پا میذاشتی روی پدال درش باز میشد هر لحظه که میگذشت چیزهای ناراحت کننده تری میدیدم اما شهرام سریع بهم گفت توروخدا قیافتو اینجوری نکن من تمام تلاشمو کردم که یه زندگی خوب برات بسازم بخدا شرمندتم اینم با قرض جور کردم ولی بهت قول میدم همه چیزو درست میکنم رو بهش گفتم من توقع یه خونه ۵۰۰ متری تو بالاشهر با وسایل مارک نداشتم ولی حداقل انتظارم یه خونه معمولی ۵۰ متری بود نه یه زیر زمین که بوی گند میده گفت عزیزم توروخدا صبرکن یکم بهم وقت بده درستش میکنم من میخواستم چند سال دوست بمونیم که بتونم یه زندگی خوب برات درست کنم ولی خودت فشار اوردی که زودتر عقد کنیم ادامه دارد کپی حرام
۴ هیچی نگفتم و زندگیمون رو شروع کردیم با خودم گفتم عیب نداره چون خودم خواستم کم و زیاد با همه چیز می سازم تا زمانی که پیشرفت کنیم زندگی عادی ما شروع شده و کم کم متوجه شدم که شهرام رفتارای خاصی نشون میده مثلا بهم می گفت به خاطر اینکه پول قرض کردم و این زندگی رو درست کردم باید دوجا کار کنم و ۱۵ شب در ماه شبکار هستم خیلی دلم براش می سوخت می گفتم به خودت فشار نیار خودتو اذیت نکن می گفت چیکار کنم بالاخره این زندگی رو درست کردم و باید قرض مردم رو پس بدم خونه ی ما چیز زیادی توش نبود یه یخچال داغون فرش کهنه دوتا پشتی خیلی کهنه وقتی شهرام می گفت من همه چیزو برات فراهم کردم و باید از پس مخارجمون بر بیام اون لحظه من با خودم فکر می کردم که من و شهرام یه زندگی خیلی خوب داریم ولی وقتی که از حرفش می گذشت نگاه می کرد می گفتم مگه برای این زندگی داغون چقدر قرض کرده که اینجوری میگه و انقدر منت میذاره مگه چقدر پول قرض کرده که بخواد یه سری وسایل دست دوم کهنه بخره و یه زیرزمین برای من اجاره کنه من سعی می کردم تا اونجایی که می تونم قناعت کنم پس انداز کنم اونم از سر کار میومد پونزده شب در ماه می رفت یه جا شبکاری دو شیفت کار می کرد که به قول خودش بتونیم قرضا رو بدیم و زندگی خوبی رو برای خودمون بسازیم ادامه دارد کپی حرام
باشه ای گفتم و صبر کردم وقتی که رفت منم دنبالش رفتم و تعقیبش کردم چیزی که دیدم برام غیر قابل باور بود به سمت یه محله تو بالای شهر رفت منم دنبالش رفتم دیدم کلید انداخت و وارد یه خونه ای شد همچنان یه صدایی از درون بهم می گفت که زن دیگه ای داره ولی خودمو گول می زدم که نه اینا همش سوتفاهمه و من دارم شک الکی می کنم چند ساعتی اونجا بودم و اون خونه رو زیر نظر داشتم حتی وقتی بهش زنگ زدم جوابمو نداد و فوری پیام داد جایی ام پیام بده منم نوشتم دارم میرم خونه مامانم اونم جواب نداد انقدر وایسادم اونجا تا بیاد بیرون دیگه کلافه شده بودم و خسته یکدفعه دیدم از اون خونه با لباسهایی که عوض کرده بود اومد بیرون و رفت سریع رفتم در خونه رو زدم که از ایفون یه صدای زنونه گفت وای شوهر جان باز چی جا گذاشتی که برگشتی دنیا دور سرم چرخید خودمو نباختم از شدت عصبانیت و ناراحتی نفس نفس میزدم گفتم خانم کمکم کن توروخدا باز کن داداشام میخوان منو بکشن اونم سریع درو باز کرد و وارد شدم فورا اومد جلوم و گفت چی شده؟ گفتم با شوهرم دعوام شده فهمیدم زن دارم گفتم طلاق میخوام‌ برادرام میخوان منو بکشن میگن یا برمیگردی یا میمیری ناراحت منو به داخل خونه برد چشمم به درو دیوار افتاد و عکس های دو نفره شون دوتا هم دختر داشتن خیلی دلم برای اون زن سوخت هیچ کدوم از ما حقمون این نبود که بازیچه بشیم یکم نشستم و از ترس اینکه شهرام نیاد منو ببینه خداحافظی کردم و خارج شدم ادامه دارد کپی حرام
۷ یه دربست گرفتم و به خودم برگشتم وسایلم رو برداشتم و از خونه رفتم مامانم با دیدن من گفت بالاخره عاقل شدی؟ گفتم اره مامانم تازه فهمیدم چه کلاه گشادی سرم رفتم همه چیزو برای مادرم تعریف کردم به شهرام پیام دادم من چند روز میخوام بمونم خونه مامانم لطفا درکم کن حالش خوب نیست میخواستم زمان بخرم که بتونم مهریه ام رو بذارم اجرا و اگر چیزی داره نتونه بزنه به نام کسی یکم بعد شهرام اومد و مامانم خودشو زد به مریضی یکم حرف زد و بعدم رفت فردا صبح اول وقت تلفنی مرخصی گرفتم و مهریه ام رو اجرا گذاشتم در عرض چند روز تمام اموالشو توقیف کردم و برای احضاریه ادرس خونه زن اولشو دادم تازه شهرام فهمید ماجرا چیه اومد دنبالم و مدام‌ میگفت اخه چرا مگه چی کم داشتی زندگی اولمو چرا خراب کردی من دوتاتونک دوست دارم اون پسر نیاورد برام تورو گرفتم پسر بیاری و این حرفها بعد از دوسال با هر زور و ضربی بود طلاقم رو از شهرام گرفتم تمام حق و حقوقمم گرفتم تا جایی که خبر دارم زن اولشم طلاقشو گرفت ولی یاد گرفتم دیگه حماقت نکنم و عاقلانه تصمیم بگیرم و با کسی ندیده نشناخته ازدواج نکنم این کار من بزرگترین حماقت زندگیم بود پایان کپی حرام