بغض صدایش دلم را به درد می آورد.
- کرده مادر. هر موقع خوابش رو می بینم داره می خنده. می گه من جام خوبه مامان نگران نباش
حواسش را پرت می کنم.
هر چه کمتر بگوید دردش کمتر است شاید.
- خب.. بگید ببینم شام چی بپزم؟ شام امشب با من، قبوله؟
- صبح که امیر حسین داشت می رفت گفت واسه شب جیگر می گیره خودش کباب کنه
کم مانده آب از لب و لوچه ام آویزان شود.
باشه ای می پرانم.
لباس های تا زده را برمی دارد و به سمت اتاقش می رود.
- تا من اینا رو جا به جا کنم بهش زنگ بزن بگو سرِ راه نون تازه بگیره
- می خواین من برم نونوایی؟
صدایش از داخل اتاق می آید.
- نه مادر تو چرا بری! سید خودش می گیره. فقط بهش بگو که یادش نره
کوتاه نمی آید چرا!
اصلاً من را چه به حرف زدن با مردی که حتی نگاهم نمی کند!
گوشی را برمی دارم.
#پارت_47
نام رمان :
#به_تو_عاشقانه_باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz