گوش به او می سپارم.
- امیر حسین اولاد بزرگِ من و اون خدا بیامرزه. سه سالش تموم بود که احمد رضا اومد.. ته تغاریمونم شد الهه که عزیز کرده باباش بود
گوشه ی لبش ذره ای چین می خورد.
- یادمه شبی که سید دنیا اومد می گفتی آسمون سوراخ شده بارون بند نمی اومد. پاییز بود آخه.. سی و پنج سال گذشته از اون شب.. ولی انگار همین دیروز بود
نگاه به من می کند.
- عمرِ دیگه مادر.. اونقدر زود می گذره که حالیت نمی شه. یهو می بینی داره وقت رفتن می شه ولی هنوز یه آرزو تو دلت مونده
منظورش را می فهمم.
آرزوی سر و سامان گرفتن مردی که بهترین سال های عمرش را خرج تنهایی مادرش کرده!
- باباشون بعدِ احمد رضا دل و دماغ سابق و نداشت دیگه. کمتر می رفت مغازه.. این شد که امیر حسین کارو دست گرفت تا خیال حاج مهدی راحت شه
نفس بلندی می کشد.
- باورت می شه سنگ صبور من امیر حسینِ.. بس که این بچه عاقل و فهمیده س
#پارت_133
نام رمان :
#به_تو_عاشقانه_باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz