۶ 🔮 برخی مانند دیوید روزنتال و پیتر کراثِرز، بازنمودگرایی مرتبه بالاتر (Higher Order Representationalism: HOR) را مطرح كرده‌اند كه مطابق آن، از طریق حالات مرتبه بالاتر (تفکّر مرتبه بالاتر Higher Order Thought: HOT ، یا تجربه مرتبه بالاتر Higher Order Experience: HOE ، یا...) توضيح داده مي‌شود. ایده کلّی بازنمودگرایی مرتبه بالاتر این است: چیزی که یک حالت ذهنی را آگاهانه می‏سازد، این است که آن حالت ذهني، موضوع یک بازنمایی درجه بالاتر قرار دارد. 📌 در ادبیات بحث، اشکالات متعدّدی علیه نظریات بازنمودگرایانه مرتبه بالاتر مطرح شده؛ از جمله انتقادات به نظریه تفکّر مرتبه بالاتر (HOT) این است که احتمالِ داشتن مهارت ادراکی لازم برای تفکّر مرتبه بالاتر در بسیاری از حیوانات وجود ندارد و در نتیجه باید حالت ذهنی آگاهانه را در مورد حیوانات و اطفال انسانی، انکار کنیم. جالب این که کراثرز (1998) - یکی از برجسته‌ترین تئوریسین‌های HOT - نتیجه حاصل از انتقاد مذکور را پذیرفته که حیوانات و اطفال انسانی، فاقد حالات ذهنی آگاهانه هستند (Gennaro, 2004, Higher-Order Theories of Consciousness, p.6.) 📌 یک اشکال مطرح دیگر این است که چرا توانایی اندیشیدن درباره حالات ذهنی، باید شرط لازم برای آگاه‌بودن باشد؟ چرا باید توانایی احساس درد، نیازمند توانایی تفکّر درباره درد باشد؟ (Seager, 2004, "A cold look at HOT theory", p.255.) بنظر می‌رسد مشکل اساسی این‌جاست که نظریه HOT، «آگاهی پدیداری» را با «اطلاع» یکی می‌گیرد؛ در حالیکه در دسترس‌بودن حالات ذهنی، آگاهی نیست؛ بلکه بحث بر سر است. 📌 اشکال دیگری که در برابر نظریات HOT مطرح گردیده، برخاسته از توصیف‌ناپذیری تجربه پدیداری است. حال آنکه تفکّر مرتبه بالا درباره یک محتوای بازنمودی، قابل توصیف مفهومی است و نمی‏تواند معادل تجربه پدیداری فرض شود. به قول ویلیام لایکن: «چه چیزی شبیه تجربه پدیداریِ دیدن نارنجیِ پرتقالی است؟ ما چنین چیزی را نمی‏توانیم در قالب کلمات، توصیف کنیم. تئوری HOT، هیچ تبیینی از توصیف‌ناپذیریِ این تجربه ندارد.» (Lycan, 2004, "The superiority of HOP to HOT", pp.108-109.) 📍 در برابر نظریه تجربه مرتبه بالاتر (HOE) نیز از جمله اشکالات این است که نظریه مذکور توضیح نمی‏دهد چه تضمینی برای بازنمایی صحیح از حالت ذهنی مرتبه اوّل وجود دارد؟ 📍 اما اشکال اساسی علیه نظریه مرتبه بالای تجربه، این است که حالت ذهنی پدیداری را با بازنمایی پدیداری تبیین می‌کند؛ در حالیکه تبیین چیزی نباید مستلزم استفاده از همان چیز باشد. در واقع، کاری که طرفداران این تئوری انجام می‌دهند، شیفت‌دادن مجهول به یک پلّه بالاتر است و این با تعریف و معلوم‌ساختن آن کاملاً فرق دارد. به تعبیر کریِگل، اگر آگاهی من از تجربه‏ام از آسمان، در یک بازنمایی جداگانه زمینه‏سازی شده باشد، خود آن آگاهی دوّم، باید یا آگاهانه باشد و یا ناآگاهانه. ولی یک بازنمایی ناآگاهانه نمی‏تواند چنین کاری را انجام دهد، و بازنمایی آگاهانه هم به تسلسل قهقرایی منجر می‏شود. [چون برای آگاهانه بودن آن، مجدّداً نیازمند یک بازنمایی مستقل دیگر هستیم و ...] (Kriegel, 2005, “Naturalizing Subjective Character”, p.28.) 🧲 به هرحال مقبولیت و استحکام نظریات مرتبه بالاتر در برابر اشکالات مذکور، آن‏قدر نبود که کوچ و اقبال فیلسوفان به سمت این نظریات را برانگیزد و هم‏چنان بخش اعظم فیلسوفان حامی بازنمودگرایی (به معناي عام كلمه)، سعی در ترمیم و تقویت بازنمودگرایی مرتبه اوّل دارند که تجربه را متعلّق و حاصل همان سطحی می‏داند که بازنمایی ویژگی بیرونی اتّفاق می‏افتد. @PhilMind