eitaa logo
فلسفه ذهن
900 دنبال‌کننده
138 عکس
68 ویدیو
21 فایل
محتوای تخصصی در حوزه #فلسفه_ذهن و فلسفه #علوم_شناختی توسط: مهدی همازاده ابیانه @MHomazadeh عضو هیات علمی موسسه حکمت و فلسفه ایران با همکاری هیئت تحریریه
مشاهده در ایتا
دانلود
از موضوعات محوری در معاصر است. از این معضل به «» (Hard Problem) یاد می‏ کند و می گوید: ما دلایل خوبی برای اعتقاد به اینکه از یک سیستم فیزیکی – مانند مغز – ناشی می شود، در اختیار داریم. ولی ایده‏ های چندان جالبی نداریم که چگونگی این فرآیند و حتّی چرایی آن را توضیح بدهد؛ یعنی این‏که چطور یک سیستم فیزیکی مانند مغز، می تواند یک "تجربه کننده" باشد؟ ( Chalmers, 1995, The Conscious Mind, p.11.) . با اشاره به یافته های در کشف همبسته های عصبی، هیچ‏یک از مفاهیم فیزیولوژیک -‏ عصبی یا محاسباتی که اکنون در دسترس هستند را دارای ظرفیت تبیین چیزی شبیه به یک حالت آگاهانه نمی داند. وی با مفروض گرفتن یافته‏ های مشهور فرانسیس کرِک و کریستوف کوخ که یک نوسان عصبی بین ۳۵ تا ۷۵ هرتز را برای آگاهی پدیداری ضروری می دانند، بر این نکته تأکید می‏ ورزد که: «چرا باید این نوسان، بین ۳۵ تا ۷۵ هرتز باشد؛ و نه ۵ هرتز یا ۱۰۰ هرتز؟ علاوه بر این، چگونه یک نوسان خاص (مثلاً ۴۰ هرتز)، تبیین می‏ کند که چرا یک حالت آگاهانه خاص، به شیوه ای خاص ادراک می شود و نه به گونه ای دیگر؟» (Block, 2007, Consciousness, Function, and Representation, pp. 129-130.) . بسیاری از فیلسوفان ذهن، فاصله بزرگ میان اکتشافات نورولوژیک و بیولوژیک با تبیین را «شکاف تبیینی» می نامند. ، را اینگونه توضیح می دهد که چرا فلان فرآیند فیزیولوژیک، این خصیصه پدیداری خاص را تولید می‏ کنند و نه خصیصه پدیداری دیگری را؟ اما مسئله دشوار، همسایه شکاف تبیینی است. پرسش در این‏جا اینست که اصلاً چرا بطور کلّی، فرآیندهای فیزیکی به خصیصه های پدیداری منجر می‏ شوند؟ چرا همین فرآیندهای فیزیکی که الان در من وجود دارند، نمی‏ توانند بدون هیچ‏گونه تجربه درونی در من حاضر باشند؟ چرا من یک زامبی نیستم؟ (See: Tye, 2009, Consciousness Revisited, pp.31-32.) @MHomazadeh @PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نسبت با فیزیک ویدیو با زیرنویس فارسی درباره جنبه ای از آگاهی صحبت می کند. لینک آپارات: https://www.aparat.com/v/cdBL9 @MHomazadeh @PhilMind
34.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔔 نقش محوری علم در نظر دیوید چالمرز، فراهم آوردن پل ارتباطی بین داده‌های سوّم شخص درباره و بدن از یک‌سو، و داده‌های اوّل‌شخص درباره از سوی دیگر است. همین داده‌های از نوع دوم است که (Science of Consciousness) را متمایز می‌سازد. 🔔 چالمرز اما اعتقاد دارد با همه کارکردها و پیشرفت‌هایش، این مسئله اساسی را دنبال نمی‌کند و بلکه چه بسا قادر به پیگیری آن هم نیست. 🔔 گاه گفته می‌شود یک حالت ذهنی وقتی آگاهانه است که قابل گزارش دادن شفاهی باشد یا قابلیت پردازش اطلاعات و بکارگیری آن در کنترل رفتار را داشته باشد. ولی به اعتقاد چالمرز اگر این پدیده‌ها تمام مسئله ای بود که در مورد آگاهی وجود دارد، آنگاه آگاهی چندان مسئله دشواری نبود. او این قبیل مسائل را مسائل آسان آگاهی می‌نامد. 🔔 آگاهی اما همان مسئله «تجربه درونی» است. به نظر چالمرز علم تجربی آگاهی از آن‌جا که با الگوهای عصب‌شناختی یا محاسباتی سر و کار دارد، لاجرم ابجکتیو است و در نتیجه اساسا مسئله‌ سابجکتیو آگاهی را دنبال نمی کند. 🔔 این ویدیو👆 بخشی از سخنان وی در سال ۲۰۱۴ در این باره است. مهمترین مباحث فلسفی ذهن و علوم شناختی را اینجا ببینید: @PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔒 کریپکی در بخشی از سخنرانی مشهور خود که با عنوان «نامگذاری و ضرورت» (Naming and Necessity) منتشر شده، می‌گفت این‌همانی (یکی بودن) آب و ساختار مولکولی H2O یک رابطه ضروری است که در هر جهان ممکنی برقرار است. اما این‌همانی حالت ذهنی درد با مثلا شلیک عصب C اینچنین نیست؛ در شرایطی دیگر (ولو در یک جهان ممکن مفروض)، می‌تواند حالت پدیداری درد از طریق/طرق دیگری ایجاد شود و حالت مغزی شلیک عصب C هم می‌تواند متناظر با حالت ذهنی دیگر (غیر از درد) یا اصلا متناظر با هیچ حالت ذهنی دیگر باشد. بنابراین رابطه این‌همانی بین آنها برقرار نیست. 🔒 دیوید چالمرز نیز با استناد به میان حالات مغزی و حالات ذهنی پدیداری، توضیح () در قالب واژگان نورو-فیزیولوژیک را ناممکن دانسته و از آن به عنوان یاد می‌کند. 🔒 دنیل دنت - فیلسوف مادی‌انگار دانشگاه تافتس آمریکا - و کیث وارد - فیلسوف الهیاتی بریتیش آکادمی - در این بخش از گفتگوی خود (سال ۲۰۱۸) درباره و امکان/عدم امکان تبیین آن براساس و بیولوژی صحبت می‌کنند. مهمترین مباحث فلسفی درباره ذهن و علوم شناختی را اینجا ببینید: @PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻چالمرز در این گفتگو👆 (مانند تفکرات) را برخلاف (مانند و درد و ...)، فاقد جنبه تجربه ای میداند. از این منظر، منحصر در دسته دوم است و تبیین دسته اول در انجام پذیر است. 🔻در اما تبیین خاصی برای احساسات و هیجانات صورت نگرفته (که نقص بزرگی است) و در عین حال، جایگاه ویژه ای برای علم و ادراک مفهومی و ادراک کلیات و ... وجود دارد که امکان تحقق این حالات در سطح صرفا مادی نفی میشود. از این منظر حتی هم هرچند با فرآیندهای دریافت و پردازش اطلاعات همراه است اما نهایتا با ادراک میشود. 🔻به عقيده گروهی از فیلسوفان تحلیلی معاصر هم البته (در تقابل با دیدگاه رایج)، نیز دارای ویژگی پدیداری خاص خودشان هستند. به بیان پيت، شخص می‏تواند این سه تمایز را انجام دهد: الف) تفکّرات آگاهانه‏ اش را از دیگر حالات ذهنی، ب)‌ هریک از تفکّرات آگاهانه‏ اش را از یکدیگر، ج) محتوای فکری هر یک از تفکّرات آگاهانه‏ اش را. به اعتقاد وی هیچ‏یک از اینها جز در صورت وجود یک پدیدارشناسی اختصاصی برای هر نوع از تفکّرات، ممکن نیست. (Pitt, 2004, "The Phenomenology of Cognition", pp.7-8.) 🔻سیورت هم استدلال آورده که نحوه پدیداری ادراک یک جمله قابل فهم، متفاوت است از نحوه‏ ای که یک جمله‏ خالی از معنا (صرفاً متشکّل از یک‏سری اصوات) به گوش‏مان می‏خورد. (Siewert, 1998, The Significance of Consciousness, pp.275-276.) مهمترین مباحث فلسفی درباره ذهن/نفس و علوم شناختی: @PhilMind
۱ 🚧 تفکیک گرایشات گزاره ای (مانند تفکرات و باور و میل و قصد و ...) از تجربه های درونی (مانند درد و غم و لذت و ...)، و اختصاصی دانستن ویژگی پدیداری برای دسته اخیر، به استراتژی (Representationalism) در تبیین انجامید که از اواخر دهه ۹۰ مطرح شد و همچنان بعنوان پرطرفدارترین نظریه در تبیین رواج دارد. 🚧 این استراتژی بدنبال پیوندزدن آگاهی با است و البته هدف از آن نیز – که گاه تصریح شده – تقلیل مسئله به حیث التفاتی است تا پس از تبیین فیزیکالیستی حیث التفاتی، آگاهی نیز خود به خود تبیین شده باشد و یکی از مهمترین حربه‏ های علیه فیزیکالیسم، خنثی گردد. 🚧 در واقع به بیان جَنزن امروزه وقتی بازنمودگرایان می‏ گویند تجربیات آگاهانه بازنمودی هستند، چیزی بیش از این مدّ نظر دارند که تجربیات آگاهانه، التفاتی‏ اند (یا درباره چیزی هستند). امروز بازنمودگرایی – در رویکرد غالب آن - به پروژه ‏_سازی آگاهی گره خورده است. بنابراین وقتی یک بازنمودگرا از واژه استفاده می‏ کند، آن را مترادف با نوعی دلالت بکار می‏ برد و از منظر وی تجربیات آگاهانه، حالاتی فیزیکی اند که حاملِ (یا دلالت‏ گر بر) اطلاعاتی درباره وقایع یا ویژگی‏های خارجی اند. (Janzen, 2008, The Reflexive Nature of Consciousness, p.138.) 🚧 اهمیّت رویکرد بازنمودگرایانه درباره آگاهی تا آن حدّ است که ند بلاک از نزاع سنگین بین طرفداران و مخالفان آن بعنوان «بزرگترین شکاف در و شاید کلّ فلسفه» یاد می‏ کند؛ چه این‏که نتیجه آن، تکلیف چشم‏ اندازهای آتی در فلسفه ذهن و بلکه کلّ فلسفه را تا حدّ‌ زیادی روشن خواهد کرد. Block, 2007, Consciousness, Function, and Representation, p.533.) و چالمرز می‏ گوید: «من انتظار دارم که فصل مشترک بین آگاهی و حیث التفاتی، موضوع محوری فلسفه ذهن در سال‏های آینده باشد». (Chalmers, 2010, The Character of Consciousness, p.371.) 🚧 درباره رویکرد بازنمودگرایی در ادامه پستها بتدریج توضیحاتی خواهد آمد. مهمترین مباحث فلسفی درباره ذهن/نفس و علوم شناختی را اینجا ببینید: @PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎭 در این سخنرانی که دو سال قبل ارائه کرده، پیرامون و دیدگاه برای حل آن صحبت می‌کند. 🎭 توهم‌گرایی () - که در واقع روایتی دیگر از دیدگاه درباره است - تمامی و تجربه‌های درونی را نوعی توهم برساخته در فرآیند می‌داند که گونه‌ی جانوری را در این جهان پیچیده حفظ کرده و بنابراین واقعیتی برای آن قائل نیست. 🎭 در نتیجه صورت آگاهی و تبیین از اساس پاک می‌شود؛ چیزی که واقعیت ندارد، نیاز به تبیین وجودشناختی هم ندارد. 🎭 یک چالش در برابر این دیدگاه اما آنست که خود توهم تجربه پدیداری، دارای پدیدارشناسی خاص خودش است و حتی اگر فقط همین یک هم وجود داشته باشد، همچنان مسئله دشوار () تبیین چرایی و چگونگی برآمدن آن از فرآیندهای مغزی و فیزیولوژیک باقی می‌ماند. لینک آپارات: https://aparat.com/v/i8LsF مهمترین مباحث فلسفی درباره ذهن/نفس و علوم شناختی را اینجا ببینید: @PhilMind
🔔 تبیین پدیده‌هایی مانند کنترل رفتار و گزارش‌پذیری حالات درونی و تصمیم‌گیری و ... فقط با تشریح کارکردها سر و کار دارند؛ کما این‌که خود این پدیده‌ها اساساً بنحوی کارکردی تعریف می‌شوند. 🔔 در سرتاسر ، تبیین‌های تحویل‌گرا به همین شیوه عمل می‌کنند. بعنوان مثال برای تبیین ، ما باید مکانیسمی که اطلاعات وراثتی را ذخیره و از نسلی به نسل دیگر انتقال می‌دهد، مشخّص کنیم. و معلوم می‌شود که DNA این کارکرد را به انجام می‌رساند. هنگامی که نحوه این کارکرد را توضیح دهیم، ژن را هم تبیین کرده‌ایم. 🔔 یا برای تبیین ، در نهایت باید توضیح دهیم چطور یک سیستم می‌تواند تکثیر یا تولید مثل کند، سازگاری با محیطش داشته باشد، متابولیسم را انجام دهد، و از این قبیل. تمامی این‌ها پرسش‌هایی درباره به انجام رساندن کارکردها هستند و بخوبی با تبیین‌های تحویل‌گرایانه تناسب دارند. 🔔 همین نکته درباره اکثر مسائل در هم دیده می‌شود. برای تبیین باید شیوه‌ای که طی آن، ظرفیت‌های رفتاری در پرتو اطلاعات محیطی بهبود می‌یابد و اطلاعات جدید برای انطباق عملکردها با محیط اطراف بکار گرفته می‌شود، تبیین گردد. اگر نشان دهیم که چطور یک فرآیند محاسباتی یا نورونی این کار را به انجام می‌رساند، آن‌گاه یادگیری را تبیین کرده‌ایم. 🔔 شبیه همین را می‌توان برای دیگر پدیده‌های شناختی مانند ، ، و زبان بگوییم. اما وقتی رویکرد فوق به تجربه‌های آگاهانه می‌رسد، این دست تبیین‌ها هم به شکست می‌انجامد. 🔔 آن‌چه را دشوار و غالباً منحصر به فرد می‌سازد، اینست که فراتر از مسائلی درباره به انجام رساندن کارکردها می‌رود. برای تأیید این نکته، توجّه داشته باشید که وقتی انجام تمام کارکردهای رفتاری و شناختی در همسایگی تجربه را تبیین کنیم – تمایز ادراکی، دسته‌بندی کردن، دسترسی درونی، گزارش شفاهی – ممکن است یک پرسش بعلاوه و بی‌پاسخ باقی بماند: "چرا انجام این کارکردها با تجربه همراه است"؟ 🔔 پرسش مشابهی در تبیین ژن یا حیات بی‌پاسخ باقی نمی‌ماند. اگر کسی بگوید: «شما توضیح داده‌اید چطور DNA اطلاعات وراثتی را ذخیره و از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌کند، اما هنوز تبیین نکرده‌اید که آن چطور یک ژن است»، دچار یک اشتباه مفهومی شده است. تمام آن‌چه بمعنای ژن بودن است، موجودی است که کارکردهای ذخیره‌سازی و انتقال مرتبط اطلاعات را به انجام می‌رساند. اما اگر کسی بگوید: «شما توضیح داده‌اید چگونه اطلاعات، متمایز و گردآوری و گزارش می‌شود، ولی هنوز تبیین نکرده‌اید که چرا و چگونه بدان حس خاص، تجربه می‌گردد»، دچار اشتباه مفهومی نیست. این یک پرسش بعلاوه و قابل اعتناست. 🔔 این پرسش باقیمانده، سؤال کلیدی در مسئله است. چرا تمام این پردازش‌های اطلاعات در تاریکی و فاقد هیچ احساسی درونی انجام نمی‌شود؟ چرا این‌طور است که وقتی امواج الکترومغناطیس با شبکیه چشم برخورد می‌کند و بوسیله یک سیستم بصری، متمایز و دسته‌بندی می‌شود، این تمایز و دسته‌بندی بمثابه قرمزی روشن احساس می‌شود؟ 🔔 یک (اصطلاح لوین در 1983) بین کارکردها و تجربه وجود دارد و ما به یک برای عبور از آن احتیاج داریم. یک تقریر صرفاً کارکردی، در یک سوی این شکاف باقی می‌ماند و بنابراین، مواد سازنده پل باید جایی دیگر پیدا شود. روش‌های تبیینی رایج در علوم شناختی و برای این توسعه یافته‌اند که انجام کارکردهای شناختی را تبیین نمایند، و از پس این هدف نیز بخوبی بر می‌آیند. ولی وقتی به مسئله دشوار می‌رسند، این رویکرد استاندارد چیزی برای گفتن ندارد. برگرفته از فصل اول کتاب The Character of Consciousness نوشته دیوید چالمرز (2010) @PhilMind
۶ 🔮 برخی مانند دیوید روزنتال و پیتر کراثِرز، بازنمودگرایی مرتبه بالاتر (Higher Order Representationalism: HOR) را مطرح كرده‌اند كه مطابق آن، از طریق حالات مرتبه بالاتر (تفکّر مرتبه بالاتر Higher Order Thought: HOT ، یا تجربه مرتبه بالاتر Higher Order Experience: HOE ، یا...) توضيح داده مي‌شود. ایده کلّی بازنمودگرایی مرتبه بالاتر این است: چیزی که یک حالت ذهنی را آگاهانه می‏سازد، این است که آن حالت ذهني، موضوع یک بازنمایی درجه بالاتر قرار دارد. 📌 در ادبیات بحث، اشکالات متعدّدی علیه نظریات بازنمودگرایانه مرتبه بالاتر مطرح شده؛ از جمله انتقادات به نظریه تفکّر مرتبه بالاتر (HOT) این است که احتمالِ داشتن مهارت ادراکی لازم برای تفکّر مرتبه بالاتر در بسیاری از حیوانات وجود ندارد و در نتیجه باید حالت ذهنی آگاهانه را در مورد حیوانات و اطفال انسانی، انکار کنیم. جالب این که کراثرز (1998) - یکی از برجسته‌ترین تئوریسین‌های HOT - نتیجه حاصل از انتقاد مذکور را پذیرفته که حیوانات و اطفال انسانی، فاقد حالات ذهنی آگاهانه هستند (Gennaro, 2004, Higher-Order Theories of Consciousness, p.6.) 📌 یک اشکال مطرح دیگر این است که چرا توانایی اندیشیدن درباره حالات ذهنی، باید شرط لازم برای آگاه‌بودن باشد؟ چرا باید توانایی احساس درد، نیازمند توانایی تفکّر درباره درد باشد؟ (Seager, 2004, "A cold look at HOT theory", p.255.) بنظر می‌رسد مشکل اساسی این‌جاست که نظریه HOT، «آگاهی پدیداری» را با «اطلاع» یکی می‌گیرد؛ در حالیکه در دسترس‌بودن حالات ذهنی، آگاهی نیست؛ بلکه بحث بر سر است. 📌 اشکال دیگری که در برابر نظریات HOT مطرح گردیده، برخاسته از توصیف‌ناپذیری تجربه پدیداری است. حال آنکه تفکّر مرتبه بالا درباره یک محتوای بازنمودی، قابل توصیف مفهومی است و نمی‏تواند معادل تجربه پدیداری فرض شود. به قول ویلیام لایکن: «چه چیزی شبیه تجربه پدیداریِ دیدن نارنجیِ پرتقالی است؟ ما چنین چیزی را نمی‏توانیم در قالب کلمات، توصیف کنیم. تئوری HOT، هیچ تبیینی از توصیف‌ناپذیریِ این تجربه ندارد.» (Lycan, 2004, "The superiority of HOP to HOT", pp.108-109.) 📍 در برابر نظریه تجربه مرتبه بالاتر (HOE) نیز از جمله اشکالات این است که نظریه مذکور توضیح نمی‏دهد چه تضمینی برای بازنمایی صحیح از حالت ذهنی مرتبه اوّل وجود دارد؟ 📍 اما اشکال اساسی علیه نظریه مرتبه بالای تجربه، این است که حالت ذهنی پدیداری را با بازنمایی پدیداری تبیین می‌کند؛ در حالیکه تبیین چیزی نباید مستلزم استفاده از همان چیز باشد. در واقع، کاری که طرفداران این تئوری انجام می‌دهند، شیفت‌دادن مجهول به یک پلّه بالاتر است و این با تعریف و معلوم‌ساختن آن کاملاً فرق دارد. به تعبیر کریِگل، اگر آگاهی من از تجربه‏ام از آسمان، در یک بازنمایی جداگانه زمینه‏سازی شده باشد، خود آن آگاهی دوّم، باید یا آگاهانه باشد و یا ناآگاهانه. ولی یک بازنمایی ناآگاهانه نمی‏تواند چنین کاری را انجام دهد، و بازنمایی آگاهانه هم به تسلسل قهقرایی منجر می‏شود. [چون برای آگاهانه بودن آن، مجدّداً نیازمند یک بازنمایی مستقل دیگر هستیم و ...] (Kriegel, 2005, “Naturalizing Subjective Character”, p.28.) 🧲 به هرحال مقبولیت و استحکام نظریات مرتبه بالاتر در برابر اشکالات مذکور، آن‏قدر نبود که کوچ و اقبال فیلسوفان به سمت این نظریات را برانگیزد و هم‏چنان بخش اعظم فیلسوفان حامی بازنمودگرایی (به معناي عام كلمه)، سعی در ترمیم و تقویت بازنمودگرایی مرتبه اوّل دارند که تجربه را متعلّق و حاصل همان سطحی می‏داند که بازنمایی ویژگی بیرونی اتّفاق می‏افتد. @PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 دونالد هافمن - استاد دانشگاه کالیفرنیا، ایروین - در این گفتگو از آگاهی می‌گوید و نه فقط در عمل (in practice) ، بلکه علی‌الاصول (in principle) هم یافتن راه حلی برای این مسئله را با رویکرد ناممکن می‌بیند. این در برابر اعتقاد بسیاری از پژوهشگران علوم شناختی است که حل و فصل مسئله دشوار آگاهی را به چشم‌انداز سال‌ها و دهه‌های آینده این علم ارجاع می‌دهند. 🔻 محققانی مانند دونالد هافمن و دیوید چالمرز اما بر این باورند که رویکرد سوم‌شخص کشف همبسته‌های نورونی، هرچند بسیار ارزشمند و دارای کاربردهای علمی است، اما نمی‌تواند گزینه‌ای برای حل مسئله و جنبه اول‌شخص تجربیات درونی، پیش روی ما بگذارد و این مانع با گذر زمان و‌ اکتشافات بیشتر مرتفع نمی‌شود. 🔻 این در واقع بیانی علمی-تجربی از آزمون فکری اتاق مری است که فرنک جکسون مطرح کرده. مری، دانشمند فرضی علوم اعصاب که تمام واقعیت‌های علمی و مغزی مربوط به ادراکات حسی را با تمام جزئیات می‌داند، اما تمام عمرش را در یک اتاق سیاه و سفید زندگی کرده و تجربه‌ای از مواجهه با رنگ‌ها نداشته است. حال به یکباره و پس از سالها از اتاق بیرون آورده می‌شود و در برابر چمنزار سبز قرار می‌گیرد. چیزی که او اکنون از ادراک بصری رنگ سبزی احساس می‌کند، علاوه بر تمام دانش پیشین او درباره این ادراک است. بنابراین چیزی بیش از واقعیت‌های سوم‌شخص و ابجکتیو (همبسته‌های نورونی و ...) درباره وجود دارد که در علوم اعصاب مورد بررسی قرار نمی‌گیرد. @PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در این کلیپ👆 توضیحاتی درباره تقسیم‌بندی حالات ذهنی ارائه کرده‌ و بر این اساس، به تمایز بین حالات پدیداری/ با حالات گزاره‌ای/ پرداخته‌ام. در نهایت شرح داده‌ام که در ادبیات به چه جنبه‌ای از ذهن‌مندی مربوط می‌شود. @PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔆 () دیدگاهی است که ذهن‌مندی را بنیاد جهان طبیعت و فراگیر در همه‌جا می‌داند. این دیدگاه در سنت‌های فلسفی شرق و غرب دارای سابقه‌ای طولانی است و اخیراً در فلسفه تحلیلی احیا شده است. 🔆 همه روان‌دار انگاری برای طرفدارانش یک راه میانه‌ی جذاب بین از یک سو و از سوی دیگر است. نگرانی در این بود که تصویری کاملاً مجزا از ذهن و بدن ترسیم می‌کرد و درک نحوه تعامل متقابل این‌دو را مشکل می‌ساخت. هم یک دیدگاه ساده از جهان ارائه می‌داد که در ارائه تبیینی قانع‌کننده برای انسان و حیوان، با مواجه بود. 🔆 در این میان نظریاتی ارائه شد که سعی داشتند مزایای هریک از دو دیدگاه فوق را دارا باشند و نواقص‌شان را نیز جبران کنند. همه روان‌دار انگاری از جمله این نظریات است که وعده یک فرضیه مقبول از ذهن انسان را در قالب چارچوبی کلان درباره طبیعت و کل جهان هستی می‌دهد. 🔆 این نظریه هرچند با توصیف قرآنی از وجود درک و آگاهی در هر آن‌چه روی زمین و آسمان‌هاست، سازگاری بیشتری دارد، اما دیدگاه رایج در ، آگاهی را در حد انسان و حیوان مقید ساخته و آیات مذکور را تأویل می‌برد. 🔆 البته همه روان‌دار انگاری نیز بموازات جلب نظر برخی فیلسوفان بزرگ و اقامه استدلال به سودش، انتقادات مختلفی را از سوی دیگر فیلسوفان برانگیخته است. این فرضیه اما بیش از آن‌که مستدل به براهین باشد، یک تصویر منسجم از جهان ارائه می‌دهد که در کنار سایر تصویرها از جهان، می‌تواند بعنوان یک کاندیدای نظری باقی بماند. @PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 بقول دیوید چالمرز، بسیار رایج است مقاله‌ای در مورد بخوانیم که به رازآمیزی آن اشاره کرده و درباره اینکه تا بحال نظریه‌ای در مورد آن نداریم، اظهار نگرانی بکند. در این‌جا عنوان مسئله بطور شفّاف، همان است؛ مسئله و سابجکتیو. در نیمه دوم مقاله لحن نویسنده، خوش‌بینانه و نظریه او درباره آگاهی مطرح می‌شود. پس از بررسی اما معلوم می‌شود که این نظریه در مورد گزارش‌پذیری، دسترسی درون‌نگرانه، و از این قبیل است. در خاتمه هم خواننده با احساس قربانی‌شدن باقی می‌ماند! 💠 جنبه‌های آسان آگاهی از این رو آسانند که با تبیین کارکردهای شناختی و ساختارهای نورونی سر و کار دارند. در مقابل، به این دلیل دشوار است که مسئله‌ای درباره این‌ها نیست. مثلاً برای تبیین گزارش‌پذیری کافیست توضیح بدهید چطور یک سیستم می‌تواند کارکرد تهیه گزارش از حالات درونی خود را انجام دهد. برای تبیین دسترسی درونی، نیاز به توضیح این داریم که چطور یک سیستم می‌تواند بنحوی متناسب اطلاعات درباره حالات درونی‌اش را در هدایت فرآیندهای بعدی بکار گیرد. 💠 اما وقتی جزئیات ساختار مغزی و همبسته‌های نورونی و کارکردهای شناختی مربوط به یک تجربه آگاهانه را تبیین کنیم، باز ممکن است یک پرسش باقی بماند: "چرا انجام این کارکردها با تجربه همراه است"؟ چرا تمام این پردازش‌های اطلاعات در تاریکی و فاقد هیچ احساسی درونی انجام نمی‌شود؟ این‌جاست که برخی فیلسوفان و نوروساینتیست‌ها می‌گویند ما برای تبیین آگاهی در به یک رویکرد جدید نیاز داریم و روش‌های رایج در ، کافی نیستند. @PhilMind
🔐 واژه «هوش» (Intelligence) در عنوان حوزه مطالعاتی ، گمراه‏کننده است. این واژه را وقتی درباره انسان‌ها بکار می‏بریم،‌ به شاهکارهای ذهنی در خلاقیت و استعداد آن‌ها ارجاع می‌دهیم. در حالی‌که جذّا‏ب‏ترین مسائل هوش مصنوعی، به تلاش‏ها برای تقلید قوای ذهنی مردم عادی (مانند بینایی و زبان طبیعی) برمی‏گردد. 🔐 مردم عادی کارهایی مانند دیدن و صحبت‌ کردن را راحت می‏یابند و اهمیت زیادی برای آن‏ها قائل نیستند. از سوی دیگر، کارهایی مانند ضرب اعداد ده رقمی برای اکثر ایشان، دشوار بنظر می‏رسد. ولی استفاده از کامپیوترها برای مطالعه قوای ذهنی، مشخّص کرد که چقدر بازسازی کارهای ساده انسانی مانند دیدن و معاشرت و ... - برخلاف انجام عملیات‌های پیچیده ریاضیاتی - در کامپیوترها چالش‌برانگیز است. 🔐 در واقع آن‌چه محور پژوهش و ساخت در حوزه مطالعاتی و مهندسی هوش مصنوعی قرار دارد، بسیار نزدیک به مفهوم در کانتکست فلسفی و است؛ چه مصادیق (مانند باور، تردید، تفکّر، تصمیم، ...) و چه مصادیق (مانند شادی، غم، خشم، مهربانی، ...). 🔐 البته مسئله بسیار مهم، "رویکردهای مطالعاتی و تولیدی" هوش مصنوعی نسبت به حالات آگاهانه فوق است. همان‌طور که راسل و نورویگ در «رویکردی مدرن به هوش مصنوعی» (2010) توضیح می‌دهند، چهار تعریف/الگوی عمده «تفکّر شبیه انسان»، «تفکّر ایده‌آل»، «رفتار شبیه انسان»، «رفتار ایده‌آل» در مطالعه و ساخت هوش مصنوعی طی 70 سال گذشته وجود داشته است. چهار الگویی که بنحوی کاملاً کارکردگرایانه، صرفاً خروجی‌های محاسباتی (در الگوهای تفکّرمحور) و رفتاری (در الگوهای رفتارمحور) را هدف می‌گیرند و نسبت به جنبه‌های سابجکتیو و اوّل‌شخص هیچ پروپوزالی و تمرکزی ندارند. چیزی که جان سرل، می‌نامید. 🔐 هرچند ذیل پروژه (Machine Consciousness) تلاش‌هایی برای بازسازی جنبه‌های پدیداری و اوّل‌شخص حالات آگاهانه در دست انجام است. فارغ از اینکه در این کلان‌پروژه نیز تا چه اندازه مدل‌کردن آگاهی ماشین (Machine Modeling of Consciousness: MMC) با رویکرد محاسباتی و کارکردگرایانه سایه انداخته، اما هدف و تعریف مسئله را منطبق با آگاهی می‌یابیم که بنحوی بنیادین با رویکرد و تعریف مسئله در جریان اصلی پروژه هوش مصنوعی، متفاوت است. 🔐 و البته برخی زمزمه‌ها و پروپوزال‌های حاشیه‌ای برای تولید و ساخت با رویکردی نوظهورگرایانه و شبه زیست‌شناختی و ... هم در حال طرح و بررسی است که بنحوی بسیار جدی‌تر از رویکردهای محاسباتی و رفتارگرا، تولید را هدف می‌گیرند. (See: Clowes, R., & Torrance, S., & Chrisley, R., 2007, "Machine Consciousness, Embodiment and Imagination", Journal of Consciousness Studies, 14, No. 7, pp. 9–13.) @PhilMind
🎗دیده‌ایم که برخی دلایل سیستماتیک وجود دارد که چرا روش‌های معمول در و برای توضیح تجربه آگاهانه ناکارامدند. رک و راست: این‌ها دسته غلط از روش‌ها هستند. هیچ چیزی در این روش‌ها به ما یک تبیین از نمی‌دهد. برای توضیح تجربه آگاهانه، نیازمند یک «عنصر اضافی» در تبیین هستیم. این یک چالش برای کسانی فراهم می‌آورد که درباره آگاهی جدّی هستند: عنصر اضافی شما چیست و چرا این عنصر اضافه، تجربه آگاهانه را توضیح می‌دهد؟ 🎗البته کم و کسری بابت عناصر اضافی وجود ندارد. برخی‌ها تزریق بی‌نظمی و دینامیک‌های غیرخطی را مطرح می‌کنند. برخی فکر می‌کنند کلید مسئله در پردازش‌های غیر الگوریتمی نهفته است. بعضی‌ها به اکتشافات بیشتر در متوسّل می‌شوند. برخی می‌پندارند کلید راز در سطح قرار دارد. آسان است که ببینیم چرا تمام این پیشنهادات مطرح شده‌اند. هیچ‌کدام از روش‌های قدیمی کار نمی‌کردند؛ بنابراین راه‌حل باید در چیزی جدید نهفته باشد. ولی متأسفانه تمام این پیشنهادات نیز از همان مشکلات قبلی رنج می‌برند. 🎗مثلاً پردازش غیر الگوریتمی که توسط (1989 و 1994) به دلیل نقشی که ممکن است در فهم ریاضیاتی آگاهانه داشته باشد، مطرح شده. استدلال‌ها درباره ریاضیات مناقشه‌برانگیزند، اما حتّی اگر موفقیت‌آمیز باشند و یک تقریر از پردازش غیرالگوریتمی در انسان وجود داشته باشد، همچنان فقط توضیحی از «کارکردها»یی خواهد بود که با استدلال ریاضیاتی و موارد مشابه سروکار دارد. در برابر یک پردازش غیر الگوریتمی به همان میزان این پرسش بدون پاسخ وجود دارد که در برابر پردازش الگوریتمی: چرا این فرآیند باید تجربه را ایجاد نماید؟ در پاسخ به این پرسش خاص، هیچ نقش ویژه‌ای برای پردازش غیر الگوریتمی وجود ندارد. 🎗همین مطلب در مورد دینامیک‌های غیرخطی و نامنظم هم تکرار می‌شود. این‌ها شاید یک تقریر بدیع از دینامیک‌های کارکرد شناختی در اختیار ما بگذارند که با تقریرهای ارائه‌شده توسّط روش‌های استاندارد علوم شناختی متفاوت باشند. اما از دینامیک‌ها فقط دینامیک‌های بیشتر بدست می‌آید. پرسش درباره تجربه در این‌جا به همان رازآمیزی است که قبلاً بود. 🎗این نکته درباره اکتشافات جدید در نوروفیزیولوژی حتّی واضح‌تر است. این اکتشافات شاید به ما کمک کند تا پیشرفت‌های مهمی در فهم کارکرد داشته باشیم، اما برای هر فرآیند نورونی که جدا بکنیم، همین پرسش همواره بروز خواهد کرد. دشوار است تصور کنیم که یک طرفدار نوروفیزیولوژی جدید انتظار دارد چه چیزی بیش از تبیین بیشتر اتفاق بیفتد. این‌طور نیست که ما ناگهان یک جرقه پدیداری درون یک نورون کشف کنیم! Chalmers, D., 2010, The Character of Consciousness, pp. 12-13. @PhilMind
📚 📙«فلسفه علوم اعصاب، ذهن و آگاهی» بقلم دکتر کیوان الستی توسط نشر هرمس و در ۱۶۰ صفحه بچاپ رسیده است. 📘مقدمه کتاب ضمن اشاره به اینکه شواهد علمی موجود در یا ، از جنس شواهد سرراست و بین‌الاذهانی موجود در فیزیک و زیست‌شناسی نیستند، هدف از این تألیف را «معرفی برخی از تفاوت‌های فلسفه علومی که دغدغه مسائل مرتبط با ذهن را دارند در مقایسه با فلسفه علوم دیگر که تا امروز بیشتر با آن‌ها برخورد داشته‌ایم»، عنوان می‌کند. 📗فصل اوّل به کلیاتی درباره نظریه‌های فیزیکالیستی ذهن می‌گذرد و فصل دوم بطور خاص بر نظریه ( و دیگران) تمرکز دارد و با مروری بر ، استدلال‌ها له و علیه حذف‌گرایی را بررسی می‌نماید. 📕فصل سوم به موضوع تبیین در علوم اعصاب اختصاص دارد و توانایی مکانیزم‌های موجود در برای تبیین همه اموری که به ذهن نسبت می‌دهیم را مورد ارزیابی قرار می‌دهد. فصل آخر (چهارم) نیز به شواهد علمی می‌پردازد و با توضیح تمایز میان و مسائل آسان آگاهی، روش‌های متفاوت برای سنجش آگاهی (روش‌های عینی، رفتاری، درون‌بینی) را مرور می‌کند. @PhilMind
📚 📒 کتاب «روح، ذهن و مغز؛ از دکارت تا علوم شناختی» به قلم پائولو پچره – استاد فلسفه دانشگاه رم – در 140 صفحه و توسط انتشارات اسپرینگر (سال 2020) به چاپ رسیده است. 📕 نویسنده انگیزه‌ها و استدلال‌های را در فصل 1 بررسی می‌کند و از نتایج این فصل در سایر مباحث کتاب درباره پیشرفت‌های نوروفیزیولوژیک ادراک حسی و شناخت، محدودیت‌ها و ظرفیت‌های این پیشرفت‌ها، زمینه‌های متغیر فلسفی-تجربی در توصیف ذهن و آگاهی، و ... بهره می‌گیرد. 📙فصل 2 بر راه‌حل‌های جایگزین قرن هفدهمی برای ارتباط روح با تصویر مکانیکی از جهان تمرکز می‌کند (اسپینوزا، لایب‌نیتز، مالبرانش، هابز) که بستر ظهور برخی تئوری‌های مهم فلسفی مدرن درباره بودند. در فصل 3، تفاسیری مکانیکی از فرآیندهای ذهنی که توسط برخی فیلسوفان و دانشمندان ارائه شده، بررسی گردیده و فصل 4، کانت و سنت کانتی در و محوریت دارد. 📘در فصل 5 نیز مفهوم و حالات ناآگاه در قرن نوزدهم به بحث گذاشته شده است. درواقع زمینه‌های پیشرفت فیزیولوژی بسمت یک دانش مستقل و مونیسم‌های فلسفی (از تا ) در این دوره شکل می‌گیرند و نیز صورت‌بندی اولیه از آنچه امروز آگاهی نامیده می‌شود. 📗مولف در فصل 6، مروری بر مباحث معاصر (در دو حوزه و ) ارائه می‌کند که بندرت در گزارش‌های استاندارد از ظهور در دهه 1950 بیان شده است. بطور خاص شکاف بین شواهد تجربی و تفاسیر فلسفی که مناقشات مداومی را در تحقیقات مشترک ذهن و مغز ایجاد کرده است. @PhilMind
💥آنچه از پردازش اطلاعات متناظر با (اطلاع) در دانسته شده، در واقع آن دسته از محتواهای اطلاعاتی است که برای کنترل سرتاسری در دسترس سیستم است. مستقیما گزارش‌پذیر و در دسترس کنترل رفتار و تصمیم‌گیری و ... . 💥مفهوم awareness بدین‌ترتیب یک مفهوم کاملا کارکردی (functional) است. این در حالی‌ست که (/هشیاری) با حس و حال درونی و تجربه پدیداری سروکار دارد. مثلا شخص در اثر (visual perception) محیط، یکسری اطلاعات درباره ابژه‌های اطراف دریافت می‌کند و نحوه تعاملات و رفتارش را براساس این داده‌های دریافتی تنظیم می‌کند. اما علاوه بر این جنبه‌های کارکردی، او یک حس و حال سابجکتیو هم از مشاهده سبزی چمنزار و آبی آسمان و ... تجربه می‌کند. 💥در همین مثال ادراک بصری، مجموعه‌ای از پردازش اطلاعات مرتبط با شباهت‌ها و تفاوت‌های ادراکات، ساختار هندسی میدان بصری و ابژه روبرو، شدت نسبی ادراک، مکان ادراک و ... در نواحی مختلف اتفاق می‌افتد که در واقع خصیصه‌های ساختاری ادراک بصری است. این اطلاعات بنحوی گسترده در دسترس شخص و قابل گزارش شفاهی توسط اوست. 💥ولی اگر تمام این فرآیندهای در مغز آن شخص و محتواهای گزارش‌پذیر متناظر با آن‌ها در اختیار ما قرار گیرد، نمی‌توانیم ماهیت پدیداری تجربه او را درک کنیم. چراکه تمام ویژگی‌های تجربه ادراک رنگ‌ها، از سنخ ویژگی‌های ساختاری نیستند. به یاد بیاوریم که در نمونه‌های طیف معکوس (شخصی که مثلا رنگ زرد را آبی و آبی را زرد می‌بیند)، تمام این ویژگی‌های ساختاری یکسان است. او موز رسیده را آبی می‌بیند، اما در قیاس با انسان‌های نرمال، همان مکان ادراک و ساختار هندسی ابژه و میدان و شدت نسبی ادراک و ... مشابه را دارد. 💥این در واقع بیان دیگری از آزمایش فکری اتاق مری است که مری - دانشمند خبره نوروساینس - تمام عمرش را در اتاقی سیاه و سفید گذرانده و تمام حقایق نوروفیزیولوژیک درباره ادراک بصری را بخوبی می‌داند. اما پس از بیرون آمدن از این اتاق و اولین مواجهه با چمنزار سبز، درک جدیدی از مشاهده سبزی دارد که از طریق فرآیندهای عصب‌شناختی و مفاهیم ساختاری/کارکردی قابل درک نبود. 💥این البته غیرمنتظره نیست. دانش روزافزون بشر درباره حالات ذهنی، یک معرفت سوم‌شخص و ابجکتیو از یک حقیقت اول‌شخص و سابجکتیو است. متد اساسا راهی فراتر از awareness - که مربوط به جنبه‌های کارکردی و قابل مشاهده سوم‌شخص است - ندارد. این یافته‌ها کاملا سودمند و قابل استفاده در عرصه‌های مختلف انسانی و فنی است. اما در نهایت باید به خاطر داشت که تقلیل Consciousness به awareness یا جایگزین کردن اولی با دومی، کمکی به حل آگاهی نمی‌کند. @PhilMind
فلسفه ذهن
💥ند بلاک – استاد دانشگاه نیویورک و از پیشگامان #فلسفه_ذهن – در برابر دیدگاه #توهم_گرایی امثال #دانیل
🌕 یکی از بحث برانگیزترین موضوعات در و ، تفسیر مشاهده شده برای تبیین آگاهی‌ست. استانیسلاس دهاین، یکی از دانشمندان برجسته در این حوزه، چهار "امضا" برای در تعریف می کند: یک محرک آگاهانه به فعال‌سازی شدید نورونی می انجامد که آن هم باعث جرقه ناگهانی مدارهای آهیانه ای و پیش پیشانی مغز می شود. دوم، در EEG دسترسی آگاهانه با یک موج آهسته به نام موج P3 همراه است که تا یک سوم ثانیه پس از محرک ظهور می یابد. سوم، جرقه آگاهانه همچنین باعث شلیک متأخر و ناگهانی نوسانات با فرکانس بالا می شود. در نهایت، بسیاری از نواحی مغز، پیام‌های دو جهته و همگام را در فواصل طولانی در کورتکس مغز مبادله می‌کنند. بنابراین یک شبکه مغزی سرتاسری شکل می‌گیرد (Dehaene, 2014, Consciousness and the Brain, Viking-Penguin, Ch. 4) 🌕 در پاسخ به دهاین برخی منتقدان اشاره کرده‌اند که چنین همبسته‌های تجربی برای تبیین حضور تجربه آگاهانه کافی نیست. به گفته کوخ، دهاین مشخص نمی کند چه نوع داده ای که در چه سیستمی تبادل می یابد، باعث ایجاد تجربه آگاهانه در موجودات بیولوژیک یا مصنوعی می شود (Koch, "In the Playing Ground of Consciousness", Science, 343 (6170), p. 487. 🌕 همچنین ند بلاک و دیگران استدلال می کنند که می تواند بدون دسترسی شناختی بالفعل وجود داشته باشد و در نتیجه مدل دهاین محدودیت دارد. دهاین در مقابل بر روی (جنبه های کارکردی آگاهی که در دسترس هدایت های رفتاری است: access consciousness) تمرکز می کند و تصور که متمایز از آگاهی دسترسی باشد را بسیار گمراه‌ کننده و نوعی گام نهادن در یک شیب لغزنده به سوی می داند (Dehaene, 2014, Ch. 7). استدلالی که در واقع بر فرضیات پارادایمی و ترجیحات متافیزیکی تکیه دارد. 🌕 قبلاً درباره تفکیک جنبه پدیدارانه آگاهی از جنبه کارکردی و شناختیِ آن مباحثی را منتشر کرده ایم. ند بلاک با تعابیر آگاهی پدیداری در مقابل آگاهی دسترسی از این تمایز یاد می کند و فلاناگان با تعابیر حساسیت تجربه ای در مقابل حساسیت اطلاعاتی و چالمرز نیز با تعابیر آگاهی پدیداری در برابر آگاهی روان شناختی. 🌕 ندبلاک در ویدیویی که ریپلای کرده ام، برخی شواهد از در توضیح این تمایز بیان می دارد. می توان گفت تقلیل جنبه پدیداری آگاهی به جنبه کارکردی، رایج ترین و ساده ترین استراتژی برخی از دانشمندان برای پاک کردن صورت آگاهی است که دیوید چالمرز در مکتوبات خود به تفصیل درباره این مسئله و این استراتژی سخن گفته است. @PhilMind
30.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️ند بلاک در گفتگویی که 11 روز پیش منتشر شده👆 درباره «مسئله دشوارتر آگاهی» و تفاوتش با سخن گفته است. او ناکامی تلاش‌ها در تبیین علمی را زمینه ظهور دیدگاه‌های مانند دانسته که منکر وجود واقعی چنین جنبه‌ای از هستند. ♦️وی تحلیل‌های برگرفته از که آگاهی پدیداری را در قالب یکسری کارکردها یا بازنمایی‌ها تبیین می‌کند، نوعی کوچک‌شمردن و کنارگذاشتن مسئله اصلی می‌داند: جنبه پدیداری آگاهی (). ♦️این در واقع ترجمانی دیگر از مرور چالمرز بر تلاش‌ها برای تبیین آگاهی (پدیداری) است: 1⃣ استراتژی اول اینست که تصریح می‌کند معضل برای امروز بسیار دشوار است و شاید بکلی از قلمرو علوم خارج باشد. 2⃣ استراتژی دوم به انکار حالت پدیداری دست می‌زند و اعتقاد دارد وقتی کارکردها مانند دسترسی‌پذیری و گزارش‌پذیری را تبیین کردیم، هیچ پدیده دیگری با نام باقی نمی‌ماند تا توضیح بدهیم. 3⃣ در استراتژی سوم ادعای تبیین کامل این تجربه مطرح می‌شود. اما گام مربوط به این تبیین، بسرعت نادیده گرفته و معمولاً بنوعی معجزه‌آسا خاتمه می‌یابد. 4⃣ استراتژی چهارم در پی تبیین «ساختار» تجربه آگاهانه است که برای بسیاری اهداف، مفید است، اما درباره اینکه چرا باید ابتدائاً چنین تجربه‌ای وجود داشته باشد، چیزی نمی‌گوید. 5⃣ استراتژی پنجم برای توضیح همبسته‌های نورونی تجربه است. این استراتژی نیز بوضوح کامل نیست و به ما نمی‌گوید چه فرآیندی به این تجربه آگاهانه ختم شده و چرا و چگونه؟ (Chalmers, 1996, The Conscious Mind, pp. 11-13) @PhilMind
📚 📒زوال ماتریالیسم باهتمام کونز و بیلر توسط آکسفورد در سال2010 و 460 صفحه بچاپ رسیده است. 📕کتاب دارای4 بخش اصلی‌ست. بخش اول باعنوان «استدلال‌هایی با موضوع » حاوی 6مقاله است که با استناد به ، کوربینی، قیود فرگه‌ای، فروپاشی محتوای و... سعی در نشان‌دادن ناکارآمدی نسخه‌های مطرح در حل مسائل آگاهی دارد. 📙بخش دوم تحت عنوان «استدلال‌هایی با موضوع وحدت و هویت» شامل3 مقاله است که با استفاده از ترکیب‌ناپذیری فاعلان تجربه‌ها، ، استمرار موجودات خودآگاه و ... بدنبال تشریح قوت برخی نسخه‌های دوگانه‌انگارند. 📗بخش سوم باعنوان «، ، و معرفت» از 5مقاله تشکیل شده که استدلال برج درباره محتوا، همبسته‌های علی، استدلال درباره علیت ذهنی (علیه جاگون کیم)، نوظهوریافته (در مقابل غیرتقلیل‌گرا)، امکان معرفت ریاضیاتی و متافیزیکی و ... را مبنای بحث قرار داده‌اند. 📘بخش چهارم نیز باعنوان «جایگزین‌های مادی‌انگاری» سعی در پشتیبانی از برخی دیدگاه‌های جایگزین درباره ذهن دارد؛ مثل « حداقلی» (برای تبیین آگاهی)، «ماتریالیسم دوئالیستی» (برای تبیین اتصال ذهن- بدن)، « لیبرال» (برای گریز از طبیعی‌گرایی دیکته‌شده از سوی علم)، «دوئالیسم غیردکارتی» (برای حل مشکل علیت ذهنی) و ... . 📓نویسندگان مقالات را آکادمیسین‌هایی مانند تایلر برج، چارلز سیورت، تیموتی اُکانر، تری هورگان، استفان وایت، ویلیام هسکر و... شکل می‌دهند. @PhilMind
📚 📕«ذهن و نوخاستگی؛ از تا » اثر یکی از لیدرهای () در سال 2005 و در 215 صفحه به چاپ رسیده است. 📘کتاب در 5 فصل تنظیم شده که در فصل 1 به ظهور و افول ، تاریخچه و انواع نوخاسته‌گرایی، تکامل ، نسخه قوی نوخاسته‌گرایی و چالش‌های نسخه ضعیف آن می‌پردازد. 📙در فصل 2 معانی نوخاستگی و تردیدها درباره آن، علیت رو به پایین، و نوخاستگی و ...، محور بحث قرار می‌گیرد. 📗فصل 3 بر ارتباط بین نوخاستگی و تمرکز دارد و نوخاستگی از ، ، انتقال به ، و فلسفه نوخاسته‌گرای زیست‌شناسی را مرور می‌کند. 📒فصل 4 به انتقال از سطح زیست‌شناسی به سطح می‌پردازد و جایگاه آگاهی و نقش آن‌ها در حل را مدنظر قرار می‌دهد و در انتها به یک نظریه نوخاسته‌گرا درباره ذهن و ملاحظات علمی و فلسفی پیرامون آن می‌رسد. 📓در فصل آخر (5) نیز شاهد مباحثی از قبیل ارتباط ذهن با ، پیش‌فرض‌های ، سطوح نوخاسته بالاتر از ذهن، محدودیت‌های تبیین‌های طبیعی و یکسری پرسش‌های الهیاتی هستیم. 📚چکیده‌ای از رویکرد مؤلف را می‌توان در این پاراگراف از مقدمه کتاب ارائه کرد: «نه و نه فیزیکالیسم تقلیل‌گرا، داستان کاملی درباره موضوع آگاهی به ما ارائه نمی‌دهند. من با استخراج ادله از فلسفه و علم معاصر، از تز نوخاسته‌گرایی دفاع می‌کنم که ذهن (ویژگی‌های ذهنی) را - بمثابه مرحله‌ای فراتر در فرآیند تکامل - برآمده از دنیای طبیعی می‌داند». @PhilMind
♦️ در استدلال این پرسش را مطرح می‌کرد که معنای واژگان متعارف ما درباره حالات ذهنی‌مان از کجا بدست می‌آید؟ مثلا وقتی کامران می‌گوید زانویش «درد» دارد، به یک شیء خصوصی ارجاع می‌دهد که از دسترس دیگران خارج است و تضمینی وجود ندارد که احساسی که او دارد، با احساس سهیلا و حمید و ... در هنگام استفاده آن‌ها از واژه درد، یکسان باشد. پس در این‌جا یک مسئله معرفت‌شناختی وجود دارد: استفاده از واژگان یکسان برای ، تضمین نمی‌کند که حالات ذهنی هم یکسان باشند. ♦️وقتی نتوان بطور قطع مشخص کرد که کامران - یا هرکس دیگر - از واژگان ذهنی بدرستی استفاده می‌کند، هویات ذهنی هم بعنوان معنای این واژگان وجود ندارند. بلکه معنای واژه درد، چیزی‌ست که معیار و تمایز میان کاربرد درست و غلط آن را مشخص سازد. ویتگنشتاین این معنا و معیار را «رفتار» شخص می‌داند. برخی مانند گلن استراوسون می‌گویند ادعای ویتگنشتاین نهایتا به می‌انجامد؛ دیدگاهی که ماهیت حالات ذهنی را در همین رفتار (بالفعل و بالقوه) خلاصه می‌کند و هیچ چیز دیگری (امر سابجکتیو) غیر از آن باقی نمی‌گذارد. ♦️البته ممکن است فردی این معیار عمومی و مشاهده‌پذیر که ویتگنشتاین می‌گوید را برآورده سازد، بدون آن‌که واقعا درد داشته باشد (مثلا تمارض نماید). یا ممکن است کسی واقعا احساس درد داشته باشد، اما بدلایل مختلفی بروز ندهد (مثلا سربازان در میدان جنگ). اگر ما این معیار عمومی (بروزهای رفتاری) را صرفا راهنمایی معرفت‌شناختی بر وجود حالات درونی بدانیم، حتما خطاپذیری آن معیار هم قابل توجیه است. ولی طبق استدلال ویتگنشتاین، سخن از رابطه‌ای معرفتی در این‌جا نیست؛ بلکه او نتایج متافیزیکی درباره وجود یا عدم اشیاء خصوصی می‌گیرد. در نتیجه گویی رابطه «سازنده و مقوم» (constitution) برقرار است. در این صورت مثال‌هایی مانند تمارض و سربازان در میدان جنگ هم این مقوم‌بودن را زیر سؤال می‌برند. ♦️اما فارغ از مقصود ویتگنشتاین از استدلال فوق، همان معیار صرفا معرفتی هم مسئله حاد را یادآور می‌شود. چیزی که به تعبیر ند بلاک، حتی از آگاهی (hard problem) هم وخیم‌تر است و باید آن را (harder problem) نامید. این مسئله در حوزه و نیز پیامدها و کاربردهایی حیاتی بدنبال دارد. @PhilMind
📚 📕 و نوشته شان ژائو در 515 صفحه و توسط انتشارات آکسفورد بچاپ رسیده است. 📙 کتاب سه بخش کلی دارد. در بخش اول، تحت عنوان «آگاهی و فروپاشی تابع موج»، مباحثی از جمله مدل فروپاشی سابجکتیو-آبجکتیو و چالش‌های آن، ذهن‌مندی کوانتومی و ، و ... مورد بررسی قرار گرفته است و جالب آنکه نیز از نویسندگان این بخش است. 📒 بخش دوم کتاب با عنوان «آگاهی در تئوری‌های کوانتومی» تیتر مقالاتتی مانند مکانیک کوانتوم و محدودیت‌های آگاهی، چرایی و چگونگی ورود فیزیک به مباحث ذهن و چرایی موضوعیت ذهن در مکانیک کوانتوم، نقش‌هایی که به آگاهی در مکانیک کوانتوم نسبت داده می‌شود، و ... دیده می‌شود. 📘 بخش سوم (آخر) نیز عنوان «رویکردهای مکانیک کوانتوم به آگاهی» را انتخاب کرده و مباحثی دربردارنده فیزیک جدید و طرحی برای آگاهی، بیولوژی کوانتومی آگاهی، بررسی امکان حل آگاهی توسط مکانیک کوانتوم، جایگاه در یک جهان ارتباطی، و ... را منتشر کرده است. و از نویسندگان این بخش هستند. 📗 این کتاب در سال ۲۰۲۲ بچاپ رسیده و برای علاقمندان به مباحث آگاهی و مکانیک کوانتوم بسیار جذاب بنظر می‌رسد. @PhilMind
28.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥همراف و در این گفتگوها👆 دیدگاه خود در مورد را توضیح می‌دهند. 💥ولی همان‌طور که دیوید توضیح داده، دیدگاه مبتنی بر فرآیندهای کوانتومی در همان دسته‌ای قرار می‌گیرد که سایر نظریات فیزیکی قرار دارند و پرسش از اینکه چرا این فرآیندهای خاص فیزیکی باید به تجربه آگاهانه بینجامد را کاملا بی‌پاسخ می‌گذارد. 💥این‌که آگاهی نقشی فعال در فروپاشی تابع موج کوانتومی ایفا می‌کند یا از آن ناشی می‌شود، هیچ امیدی برای «تبیین» در قالب فرآیندهای کوانتومی، پیش روی ما نمی‌گذارد و مشخصا چیزی درباره این نمی‌گوید که "چرا" آگاهی از برهم‌نهی‌ها (در هنگام فروپاشی توابع کوانتوم) و هماهنگ‌سازی آن‌ها توسط میکروتوبل‌های مغز به وجود می‌آید؟ 💥در واقع به بیان چالمرز، انتقادی مشابه علیه هر تقریر صرفا فیزیکی از آگاهی قابل طرح است. در مورد هر فرآیند فیزیکی، یک پرسش بی‌پاسخ وجود دارد: چرا این فرآیند فیزیکی خاص باید به ایجاد آن تجربه آگاهانه خاص منجر شود؟ چیزی که با نام می‌شناسیم. و اساسا چرا فرآیندهای فیزیکی باید منجر به هرگونه تجربه آگاهانه‌ای بشوند؟ () هرکدام از این فرآیندهای فیزیکی را که در نظر بگیرید، بلحاظ مفهومی کاملا سازگار است که در غیاب تجربه آگاهانه نیز تحقق یابند. @PhilMind
📚 📘ویراست دوم کامپنیون بلک‌ول درباره ، در سال 2017 و در 820 صفحه و 6 فصل بچاپ رسیده است. 📒فصل اوّل با عنوان «مسائل آگاهی» به تاریخچه رویکرد تجربی به آگاهی پرداخته و مسائل فلسفی آگاهی و را به قلم مایکل تای و دیوید چالمرز نقل کرده است. 📗فصل دوم تحت عنوان «اصالت و انتشار آگاهی»، موضوعاتی نظیر آگاهی در حیوانات و در نوزادان و را مرور می‌کند و فرگشت آگاهی و دیدگاه را مورد بررسی قرار می‌دهد. 📕فصل سوم عنوان «تنوعات تجربه آگاهانه» را انتخاب کرده و بر حالات آگاهی (شامل خواب و رؤیا)، آسیب‌های کلینیکی و تجربیات غیرمعمول، حالات تغییریافته آگاهی (ناشی از مواد مخدر)، عرفان و تصوف، ذهن آگاهی و ... تمرکز دارد. 📙فصل چهار با عنوان «برخی نظریه‌های معاصر آگاهی»، تئوری‌هایی نظیر GWT (فضای کاری سرتاسری)، IIT (یکپارچه‌سازی اطلاعات)، نظریه‌های سطح میانه، ، نظریه‌های مرتبه بالاتر، رویکردهای کوانتومی، رویکرد حذف‎‌گرایانه دنت، زیست‌شناختی، ، طبیعی‌گرایانه، پنسایکیزم فیزیکالیستی را به نقل از لیدرهای این نظریات بررسی می‌کند. 📘بخش 5 بر محور برخی موضوعات در (مانند استدلال‌های ضد مادی‌انگارانه، استدلال معرفت، نوعی، ، تأثیر علی آگاهی، آگاهی، ، ، شکل می‌گیرد. 📗فصل ششم (آخر) هم ذیل عنوان «موضوعات عمده در »، سرفصل‌هایی در آگاهی و نیز در آگاهی را مورد بحث قرار می‌دهد. @PhilMind
🧠 آگاهی حتی وقتی انجام تمام کارکردهای مرتبط را تبیین کردیم، همچنان برقرار است. مثلاً برای تبیین کافیست توضیح بدهید چطور یک سیستم می‌تواند کارکرد تهیه گزارش از حالات درونی خود را انجام دهد. برای تبیین ، نیاز به توضیح این داریم که چطور یک سیستم می‌تواند اطلاعات درباره حالات درونی‌اش را در هدایت رفتارهای بعدی به کار گیرد. برای تبیین و ، لازم است توضیح دهیم که چطور فرآیندهای مرکزی یک سیستم می‌توانند اطلاعات را جمع‌آوری کرده و در تسهیل رفتارهای گوناگون مورد استفاده قرار دهند. 🧠 چطور انجام یک کارکرد را تبیین می‌کنیم؟ با مشخص کردن فرآیندی که آن کارکرد را به انجام می‌رساند. برای انجام این کار، و نوروفیزیولوژیک، کاملاً مکفی است. اگر به دنبال تبیینی با جزئیات عینی هستیم، می‌توانیم فرآیندهای عصبی مسئول انجام این کارکردها را مشخص سازیم. و اگر یک تبیین انتزاعی‌تر نیاز داریم، می‌توانیم فرآیندی در قالب تعابیر محاسباتی ارائه دهیم. در هر صورت یک تبیین کامل و قانع‌کننده به دست خواهد آمد. وقتی آن فرآیند عصبی یا محاسباتی را مشخص کردیم که کارکرد مثلاً گزارش شفاهی را به انجام می‌رساند، عمده کار تبیین گزارش‌پذیری به سرانجام رسیده است. 🧠 اما وقتی رویکرد فوق به می‌رسد، این دست تبیین‌ها هم به شکست می‌انجامد. البته جنبه پدیداری تجربه در بسیاری موارد با و جنبه‌های کارکردی نیز همراه است. مثلاً هنگام ، چرخه‌ای از پردازش اطلاعات و تعاملات کارکردی در و بدن ما وجود دارد. رویکرد برای تبیین ساختارها و کارکردها، حتما در تبیین این جنبه از کارآمدی دارد. ولی علاوه بر این، ما یک جنبه درونی و سابجکتیو هم در ادراک بصری فوق داریم که مثلاً همان کیفیت ادراک سبزی چمنزار و لذت سابجکتیو همراه با این ادراک است. به تعبیر تامس نیگل، چیزی وجود دارد که حس و حال بودن در این حالت آگاهانه است. شناسایی ساختارها و کارکردهای نوروبیولوژیک برای تبیین این جنبه از ادراک حسی، عمیقاً ناکافی و ناامیدکننده به نظر می‌رسد. 🧠 توانایی تمایزگذاری و واکنش به محرک‌های محیطی، یکپارچه‌سازی اطلاعات، گزارش‌پذیری حالات ذهنی، توانایی سیستم برای دسترسی به حالات درونی‌اش، تمرکز توجه، هدایت و کنترل ارادی رفتار، ... این‌ها همگی جنبه‌هایی مرتبط با هستند که با پردازش اطلاعات و شناسایی ساختارها و کارکردها قابل توضیح‌اند. از این‌رو آن‌ها را مسائل آسان آگاهی نامیده‌اند. اما که با جنبه اول‌شخص احساسات و هیجانات و ... سروکار دارد، با این متدولوژی تحقیقاتی رام‌شدنی به نظر نمی‎‌رسد و شاید احاله به پیشرفت‌های آتی هم بی‌معنا باشد. مادام که متدولوژی تحقیقات ما بر روی کشف ساختارهای نورونی مرتبط و کارکردهای مغزی-بدنی تمرکز دارد، دشوار است که تصور کنیم به تبیین راه خواهد یافت. 📚 برگرفته از کتاب The Character of Consciousness نوشته @PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥برخی مدافعان درباره ، را هم از قبیل حیات می‌دانند. تا مدتها طرفداران () قائل به روح حیوانی یا چیزی شبیه آن، بعنوان وجه تمایز موجودات زنده و غیر زنده بودند. که از پیشروان (توهمی بودن جنبه کیفی آگاهی) است هم بر چنین تشابهی تأکید دارد👆 💥اما فارق مهمی که در این قیاس وجود دارد، کارکردی بودن ماهیت حیات است؛ حیات موجود زنده را کارکردهایی مانند تولید مثل و رشد و تغذیه و ... شکل می‌دهد و اساسا حیات، چیزی ورای این کارکردها نیست. آگاهی اما علاوه بر جنبه کارکردی، یک‌ جنبه کیفی و پدیداری هم دارد که در منظر سابجکتیو و اول‌شخص، تجربه می‌شود. 💥مثلا یا فقط در دریافت و محیط، ، هدایت و و ... خلاصه نمی‌شود. بلکه علاوه بر این‌ها - که با عنوان () یا می‌شناسیم - یک جنبه کیفی و درونی هم دارد: () 💥هر تلاش علمی که بدنبال تقلیل/ تبیین دومی به/ با اولی باشد، صرفا صورت را پاک می‌کند. @PhilMind
⏰ این پرسش مکرر مطرح می‌شود که در ، بحثی متناظر با مفهوم آگاهی () وجود دارد و آیا از این مفهوم در استدلال‌های مربوط به چیستی نفس، استفاده شده است؟ ⏰ مفهوم (و به ویژه : Phenomenal Consciousness) در معاصر، به تجربیات درونی ارجاع می‌دهد؛ یعنی به همان کیفیات سابجکتیو که بصورت مثلا غم و شادی و خشم و درد و لذت و ... تجربه می‌شوند. آگاهی بدین معنا چالش اصلی و مسئله دشوار معاصر قلمداد می‌شود و انواع تئوری‌ها به منظور تبیین فیزیکی آن ارائه و مخدوش شده است. ⏰ در فلسفه اسلامی اما عمده تمرکزها و استدلال‌ها پیرامون ، بر محور مفهوم علم و بعضاً می‌چرخد. ادراک حسی هم از جنبه اطلاع مفهومی از محتوا و نه از جنبه آن. مثلا ادراک بصری دریا (یا تصویر هر ابژه عظیم الابعاد) از این جهت مورد بحث قرار می‌گیرد که آیا دریافت آن صرفا توسط چشم و مغز امکان‌پذیر است یا نه. استدلالی که بر ابعاد محتوای ادراک حسی و مشخصه‌های اطلاعاتی آن تکیه دارد و نه بر کیفیت پدیداری (مثلا لذت یا ترس) حاصل از ادراک آن. یا مثلاً استدلال‌هایی که بر تجرد علم تکیه می‌کنند، عمدتا بر امکان یا عدم امکان تحقق محتوای علم در مغز یا هر پایگاه فیزیکی دیگر تمرکز دارند. ⏰ این قبیل استدلال‌ها در واقع محتوای التفاتی را برجسته می‌کنند. - که نزدیکترین آن‌ها به مفهوم علم، حالاتی مانند تفکر و باور در فلسفه ذهن هستند - البته جزو مسائل دشوار فیزیکالیستی بحساب می‌آیند و برخی فیلسوفان معاصر، طبیعی‌سازی () را در کنار طبیعی‌سازی ، دو مسئله اصلی فیزیکالیسم می‌دانند. ولی به هرحال مسئله آگاهی پدیداری از مسئله حیث التفاتی جداست و آن‌چه در ادبیات معاصر با توافقی گسترده به عنوان مسئله محوری تلقی شده و موضوع انواع استدلال‌ها درباره ماهیت ذهن قرار گرفته، همین مسئله آگاهی و کیفیات پدیداری‌ست. (بازنمودگرایان سعی می‌کنند آگاهی پدیداری را به حیث التفاتی تقلیل بدهند و از این طریق، راه حلی برای آگاهی ارائه دهند) ⏰ آن‌چه در نظر فیلسوفان مسلمان اما - از فارابی و گرفته تا - مهم می‌نمود، علم به معنای حیث التفاتی بود و اساسا آگاهی پدیداری در مباحث ایشان پیرامون نفس، جایگاه خاصی نداشته است. اینان حتی در شمارش نیز از مراتب مادون (قوای حاسه) گرفته تا قوه عاقله، جایگاهی برای قوای متناظر با تجربه در نظر نگرفته‌اند. این‌که استدلال‌های سنتی فیلسوفان مسلمان در باب تجرد نفس تا چه اندازه می‌تواند صائب و نافذ باشد، بحثی مجزا و مفصل می‌طلبد. ولی در هر حال باید توجه داشت که موضوع بحث در این قبیل استدلال‌ها عمدتا حیث التفاتی‌ست و نه تجربه پدیداری. ⏰ سنت فلسفی اسکولاستیک در جهان غرب نیز به تبع رویکرد فوق، بر ماهیت علم و ادراک تکیه کرده‌ و حتی هم برای استدلال به نفع ذهن غیر فیزیکی، انواع تفکر را محور بحث و استدلال قرار داده است. شیفت مباحث از محتوای التفاتی/بازنمودی به کیفیت پدیداری، تا حد زیادی متأثر از یافته‌های جدید در نیمه دوم قرن بیستم و تاکیدات مختلف بر هیجانات و احساسات و ... بود که مسئله‌ای متفاوت از تبیین محتوای اطلاعاتی را پیش می‌کشید. ⏰ هرچند این شیفت مهم توجهات هنوز در اتفاق نیفتاده و عمده مهندسان AI به تبع تورینگ و چشم‌اندازهای اواسط قرن بیستم، همچنان بدنبال تولید یا روبات‌های بدن‌مند هستند. بماند که در همین هدف نیز به و تمایزناپذیری رفتاری و کارکردی اکتفا می‌کنند. رویکردهای نوین درباره ساخت به تازگی از زیر آوار التفات‌گرایی در هوش مصنوعی سر برآورده‌اند؛ البته اگر همین‌ها نیز از آفات مدل‌سازی‌های بازنمودگرا در امان بمانند. @PhilMind
📌 در ادبیات معمولاً دو ویژگی اصلی برای تمایز میان حالات ذهنی و حالات بدنی ذکر می‌شود: و . حیث التفاتی بمعنای درباره‌گی (aboutness) است. یعنی برخی از حالات ذهنی درباره چیزی هستند؛ مثلاً این عبارت را در نظر بگیرید: «علی باور دارد که آسمان آبی است». عبارت «آسمان آبی است» یک گزاره است. باور هم یک حالت ذهنی و معطوف به این گزاره است (یا به این گزاره التفات دارد). 📌 برنتانو شاید اوّلین فیلسوفی باشد که معتقد است آن‌چه میان حالات ذهنی و حالات بدنی افتراق می‌دهد، همین خصوصیت درباره‌گی یا حیث التفاتی حالات ذهنی است (Brentano,1874, Psychology from an Empirical Standpoint, p.8). برنتانو واژه “Intentional inexistence” را استفاده مي‌كند؛ يعني فرد می‌تواند باور به چیزی داشته باشد که وجود ندارد یا درباره چیزهایی فکر کند که وجود ندارند. به ‌عبارت‌ دیگر باورهای ما می‌توانند درباره گزاره‌هایی باشند که کاذب باشند. بدین دلیل برنتانو ویژگی التفاتی بودن حالات ذهنی را مشخصه ذهن می‌داند. 📌 بدنبال برنتانو، برخی فیلسوفان ذهن مانند تیم کرین (representational) حالات ذهنی را همان التفاتی‌بودن در نظر می‌گیرند (Crane, 2001, Elements of Mind, Ch.1). حالات ذهنی وقتی معطوف به چیزی باشند، در واقع آن چیز را بازنمایی می‌کنند. بازنمایی یعنی حکایت از چیزی کردن یا نمایش دادن چیزی. مثلاً باور به این جمله را در نظر بگیرید: «ارسطو مبدع منطق بود». اگر ارسطو مبدع بوده باشد، پس این جمله صادق است و بازنمایی‌کننده واقعیتی در جهان. و اگر این جمله غلط باشد، پس واقعیت را درست بازنمایی نمی‌کند. 📌 با این‌حال به نظر برخی فیلسوفان - برخلاف تعمیم برنتانو - تمام حالات ذهنی خصوصیت التفاتی ندارند. از دید ایشان احساسات و عواطف، ویژگی دیگری دارند که مشخصه این حالات است که همان کوالیاست: سابجکتیو یک حالت ذهنی که هرکسی بی‌واسطه و مستقیم، این کیفیت حالات ذهنی را تجربه می‌کند. 📌 اما فیلسوفان طرفدار (repesentationalism) قائل به تعمیم حیث التفاتی به تمام حالات ذهنی (از جمله شامل احساسات و عواطف و ...) هستند. به نظر این دسته از فیلسوفان ذهن، حالات پدیداری نیز یک ویژگی از جهان خارج یا از بدن ما را بازنمایی می‌کنند. مثلاً در ادراک شنوایی موسیقی مرغ سحر، یکسری ویژگی‌های فیزیکی از جنس امواج صوتی در محیط برای ما بازنمایی می‌شود و احساس خاص سابجکتیو که از شنیدن این موسیقی برای ما پدیدار می‌شود، در واقع ویژگی بازنمایی کنندۀ همان ویژگی‌های فیزیکی صوتی است. یا کوالیای درد زانو مثلاً همان ویژگی بازنمایی کنندۀ آسیب بافتی در زانوی من است. 📌 درواقع بازنمودگرایان، آگاهی پدیداری یا کوالیا را به حیث التفاتی تحویل می‌برند و تمام حالات ذهنی را حالاتی التفاتی می‌دانند که چیزی را بازنمایی می‌کنند. در نتیجه به نظر ایشان، حل مسئله حیث التفاتی (به هر طریق)، به حل آگاهی نیز خواهد انجامید. @PhilMind