eitaa logo
فلسفه ذهن
957 دنبال‌کننده
140 عکس
69 ویدیو
21 فایل
محتوای تخصصی در حوزه #فلسفه_ذهن و فلسفه #علوم_شناختی توسط: مهدی همازاده ابیانه @MHomazadeh عضو هیات علمی موسسه حکمت و فلسفه ایران با همکاری هیئت تحریریه
مشاهده در ایتا
دانلود
Dr. Mahdi Homazadeh1_8108186037.mp3
زمان: حجم: 36.55M
💥صوت دومین نشست از مجموعه جلسات فلسفه هوش مصنوعی، با ارائه دکتر مهدی همازاده ابیانه و موضوع «نظریه‌های در » 📍دانشکدگان فارابی دانشگاه تهران 📅 سه‌شنبه ۷ آذر @PhilMind
فلسفه ذهن
📚#معرفی_کتاب 📙کتاب «آگاهی درونی؛ یک نظریه بازنمودگرایانه» اثر اریا کریگل در سال ۲۰۰۹ توسط انتشارات
📌موضع رایج دیدگاه مرتبه اول درباره ، قائل به تمایزی در درون نیست؛ اما اریا کریگل را دارای دو خصیصه متفاوت دانسته و برای تأمین و تبیین هر خصیصه، منشاء جداگانه‏ای در نظر گرفته ‏است. به گفته وی مي‌توان ميان دو جنبه مختلف از تجربه‌هاي آگاهانه (مانند تجربه ديدن آسمان) تمايز نهاد: الف) جنبه «آبی‏‌گون بودن» تجربه، که آن را «خصیصه کیفی» تجربه می‏نامد، و ب) جنبه «برای من بودن» که آن را «خصیصه سابجکتیو» تجربه نام‏گذاری می‏کند. آن تجربه نه فقط، آبی‏گون است؛ بلکه براي من است، به اين معنا كه من از آبی‏بودن آن مطلع هستم. آبی‏‌گون‌ بودن آن، خصیصه کیفی‏اش را شکل می‏دهد، در حالی که آگاهی من از آن، خصیصه سابجکتیوش را. 📌خصیصه کیفی یک ، مشخص می‏سازد که آن، چه تجربه آگاهانه‏ای هست، اما این خصیصه سابجکتیو تجربه است که مشخص می‏کند آیا اصلاً آن یک تجربه آگاهانه است (Kriegel, 2005, Naturalizing Subjective Character, pp.24-25.) 📌نكته مهمي كه كريگل ابتدا – در مخالفت با بازنمودگرایی مرتبه بالاتر - مطرح مي‌كند اينست كه بنظر مي‌رسد آگاهي ما از يك رويداد پديداري (كه در حقيقت همان خصيصه سابجكتيو آن رويداد است) چيزي متمايز و مجزا از خود آن رويداد نيست. به ديگر سخن، براي حصول آگاهي به يك تجربه، نيازي به يك حالت ذهني فرا و وراي آن تجربه نداريم. بلكه آگاهي از تجربه، بگونه‌اي درون خود آن تجربه نهفته است و به ديگر تعبير، تجربيات آگاهانه خود-بازنما هستند (Ibid, pp.28-29). 📌حال، چنان‏چه وجود دو مؤلفه يادشده (يعني خصیصه کیفی و خصیصه سابجکتیو) را در هر تجربه آگاهانه بپذيريم، لازم است توضيح دهيم چگونه ممكن است يك حالت ذهني در درون خود، آگاهي به آن حالت را در بر داشته باشد. بسياري از نظرياتي كه درباره ارائه شده، عمدتاً راجع به خصيصه کیفي هستند و به خصيصه سابجكتيو تجربه نپرداخته‌اند. کریگل در تلاش برای طبیعی‏سازی خصیصه سابجکتیو تجربه آگاهانه، بر این مطلب تمرکز می‏کند که چگونه یک حالت نوروفیزیولوژیک در می‏تواند وقوع خودش را بنحوی متناسب کند. 📌البته او اذعان دارد که یک مشکل بسیار اساسی در برابر استراتژی ، این است که فرضیه‏های فیزیکالیستی درباره بازنمایی ذهنی، از مجموعه مفاهيم مربوط به ارتباط علّی بهره می‏گیرند؛ ولی روابط علّی، غیر بازتابی هستند (آن‏ها هیچ‏گاه بین یک شیء و خودش برقرار نمی‏شوند)؛ هیچ حالت ذهنی نمی‏تواند سبب وقوع خودش بشود. در نتیجه یک مشکل بنیادین در برابر طبیعی‏سازی خصیصه سابجکتیو قرار دارد. 📌رویکردی که او برای حل مشکل پیشنهاد می‏کند، این است که محتواهای بازنمایی (شامل هر دو محتوای «گوجه فرنگی قرمز» و «بازنمایی گوجه فرنگی قرمز») بوسیله یکپارچه‏سازی اطلاعاتی که ابتدائاً توسط دو حالت ذهنی جداگانه حمل می‏شوند، تولید می‏گردند. وقتی محتواهای این دو حالت ذهنی جداگانه، بنحوی مناسب یکپارچه‌سازی می‏شوند، یک حالت ذهنی واحد پدید می‏آید که دربردارنده آگاهی درونی از بازنمایی گوجه فرنگی قرمز است. این دو حالت ذهنی (بازنمایی گوجه فرنگی قرمز و بازنماییِ بازنماییِ گوجه فرنگی قرمز) البته هرکدام هیچ خصیصه سابجکتیو ندارند؛ اما وقتی که محتوای بازنمایی‏شان یکپارچه می‏شود، یک حالت ذهنی پدید می‏آید که دارای است. علت این‏که این حالت ذهنی سوم، دارای خصیصه سابجکتیو است، اینست که در درون خودش، بازنمایی از یک ابژه بیرونی و بازنماییِ آن بازنمایی را به هم می‌آمیزد. (See: Ibid, pp.38-47) 📌البته او قبول دارد که ممکن است اعتراض شود آشکارگی تجربه برای شخص (برای من بودن)، بسیار خاص‏تر و منحصر به فردتر از آن است که با مفهوم «اطلاع درونی از آن» توضیح داده شود؛ خصیصه سابجکتیو، چیزی فراتر از اطلاع درونی است. نقد دیدگاه کریگل بزودی خواهد آمد. @PhilMind
فلسفه ذهن
🌀 دوره‌ی اول سلسله‌ نشست‌های ماهانه فلسفه ذهن و علوم شناختی 👤 سخنرانان: سید حسین نصر، امیر صائمی، ا
مرصعی_1.mp3
زمان: حجم: 43.35M
💥صوت نشست علمی با موضوع «حضوری/حصولی در سنت و / در » و با ارائه دکتر محمدحسن مرصعی» 🗓️ پنجشنبه 2 شهریور 1402 📌مؤسسه حامی علوم انسانی با حمایت ستاد توسعه علوم شناختی @PhilMind
16.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎗️گلن استراوسن در این گفتگو👆 که هشت روز قبل منتشر شده، علیه دیدگاه دنیل دنت استدلال می‌کند 🎗️به بیان وی وقتی دنت می‌گوید ادراکات و ما توهم است، خود همین دیدگاه او نیز یک ادراک سابجکتیو است. پس آیا همین را هم شامل می‌شود؟ 🎗️او البته اعتقاد دارد ریشه اصلی چنین دیدگاهی از آنجا ناشی می‌شود که تحلیل‌های فیزیکالیستی با مشکل مواجه شده و توهم‌گرایان ترجیح داده‌اند از اساس، صورت مسئله را پاک کنند. 🎗️و نباید فراموش کرد که وقتی از توهم در ادراکات سخن می‌گوییم، بمعنای عدم تطابق با واقع است و در ادراکات با موضوع آبجکتیو کاملا احتمال دارد. ممکن است دیواری که من پیش روی خود به رنگ قرمز می‌بینم، واقعا قرمز نباشد. 🎗️اما این ادعا در مورد ادراکات با موضوع سابجکتیو، چندان معنادار به نظر نمی‌رسد. شاید دیوار روبروی من واقعا به رنگ قرمز نباشد، اما و درونی من واقعا تجربه قرمزی‌ست. واقعیت تجربیات درونی، همان ساحت سابجکتیو است و عدم تطابق با واقع در چنین مواردی بمعنای تطابق احساس درونی با همان ساحت درونی‌ست که برقرار است. @PhilMind
به‌سان راه‌‌حلی برساختی برای مسئله ذهن-بدن؛ دیدگاه کالین مک‌گین ⭕️ کالین مک‌گین در مقاله معروفش (1989) راه‌حل‌های عرضه شده برای مسئلۀ ذهن-بدن را بر دو دستۀ برساختی (constructive) و غیر برساختی تقسیم می‌کند. مطابق بیان او، «راه‌حل‌های برساختی می‌کوشند ویژگی‌ای طبیعی را متعلق به مغز (یا بدن) مشخص کنند که توضیح می‌دهد چگونه می‌تواند از مغز (یا بدن) سر بزند.» ⭕️ ازاین‌رو مثلاً نیز برساختی است، زیرا یک ویژگی، یعنی نقش علّی، را مطرح می‌کند که هر دوی حالات مغزی و حالات ذهنی آن را دارند، و این ویژگی قرار است توضیح دهد که چگونه آگاهی از حالات مغزی فراهم می‌آید. ⭕️ مک‌گین می‌گوید همه‌روان‌دارانگاری را نیز در دستۀ راه‌حل‌های برساختی قرار می‌دهم، زیرا می‌کوشد آگاهی را از راه ویژگی‌هایی متعلق به مغز توضیح دهد که همانند خود آگاهی، طبیعی‌اند. نسبت دادن ذرات آگاهی نخستین (proto-consciousness) به اجزای تشکیل دهندۀ ماده، آن‌طور فراطبیعی نیست که پذیرفتن جواهر غیرمادی یا مداخله‌های الهی هست؛ صرفاً غریب است. ⭕️ مطابق این نگاه: 1) همه‌روان‌دارانگاری نظریه‌ای طبیعی‌گراست، و می‌کوشد تبیینی طبیعی‌گروانه از آگاهی به‌‌دست دهد. 2) ذرات آگاهی نخستین، ویژگی‌هایی طبیعی‌اند که به ذرات بنیادین ماده نسبت داده می‌شوند. 3) برایند این آگاهی‌های نخستین، آگاهی‌های سطوح بالاتر است، که آنها هم طبیعی‌اند، زیرا از امور طبیعی، چیزی فراطبیعی نمی‌تواند حاصل آید؛ 4) آگاهی سطح بالاتر انسانی، ویژگی طبیعی مغز است. 5) با فرض اینکه در فرایند تبیین شکل‌گیری آگاهی انسانی هیچ اشکالی در کار نباشد، این نظریه برساختی است. ⭕️ اما مک‌گین معتقد است راه‌حل‌های برساختی همگی برای پاسخ به پرسش ذهن-بدن ناکافی‌اند، و بنابراین همه‌روان‌دارانگاری نیز نظریه‌ای موفق نخواهد بود. ⭕️ اشکال مشترک نظریات برساختی از منظر مک‌گین این است که آن ویژگی طبیعی تبیین‌گر برآمدن آگاهی از مغز یا بدن (ویژگی P) اساساً برای ما انسان‌ها شناخت‌پذیر نیست و ما نسبت بدان دچار بستار شناختی (cognitive closure) هستیم. بیانی از بستار شناختی چنین است: ذهن M از نظر شناختی نسبت به ویژگی P (یا نظریۀ T) بسته است اگروتنهااگر روندهای مفهوم‌سازی که M در اختیار دارد، نتوانند بسط یابند تا P (یا درکی از T) را فراچنگ آورند. ⭕️ مک‌گین با کسانی که به حل‌شدنی بودن مسئله مغز-آگاهی امیدوارند، در سه نکته هم‌نواست: اول اینکه طبیعت‌گروی به‌مثابه دیدگاهی جهان‌شمول و کلی درست است، و دوم اینکه رابطۀ مغز-آگاهی، از هر سنخی باشد، رابطه‌ای طبیعی است، و سوم اینکه بر همین اساس، نظریه‌ای طبیعت‌گروانه این رابطه را تبیین می‌کند. اما اختلاف نظر مک‌گین با دیگران در این است که: این نظریه را قوای شناختی انسانی کنونی درک نمی‌کنند و هرگز بدان نمی‌رسند. ⭕️ پس از منظر مک‌گین ویژگی P هست، که ویژگی مغز است، و مغز به‌خاطر داشتن آن، پایۀ آگاهی است. به همین وزان، نظریۀ T مربوط به P موجود است که کاملاً وابستگی حالات آگاهی را به حالات مغزی توضیح می‌دهد. در این صورت، اگر T ‌را می‌دانستیم، راه‌حلی برساختی برای مسئلۀ ذهن-بدن می‌داشتیم. اما آیا هرگز می‌توانیم T را بدانیم و ماهیت P را درک کنیم؟ ⭕️ پاسخ اساسی مک‌گین این است که مطمئناً امکان‌پذیر است که هرگز نتوانیم P را فراچنگ آوریم و ذهن‌های ما نسبت بدان بسته باشد. هیچ تضمینی وجود ندارد که نیروهای شناختی ما بتوانند از عهدۀ عرضۀ راه‌حل هر مسأله‌ای که با آن روبه‌رو می‌شویم، برآیند. از نگاه وی، اگر این ادعای جزم‌گروانه را می‌پذیری که نوع انسان در مرحلۀ کنونی تکاملش هرچیزی را می‌تواند بداند، دچار نوعی آرمان‌گروی نابجا در خصوص جهان طبیعی شده‌ای. کاملاً ممکن است چنین باشد که هر ویژگی که بتوانیم در ازایش مفهومی بسازیم، آن‌گونه باشد که هرگز نتواند مسألۀ ذهن-بدن را حل کند. ممکن است ما شبیه خردسالانی باشیم که می‌کوشند نظریۀ نسبیت را درک کنند. بعدها چنین رویکردی را رازآلودگروی () نامیده‌اند. McGinn, Colin (1989). Can we solve the mind-body problem? Mind 98 (July):349-66. 🖊 رضا درگاهی‌فر @PhilMind
فلسفه ذهن
🔹بسیاری از دانشمندان #علوم_اعصاب بر این اعتقاد بوده و هستند که تعداد و تراکم نورون‌ها در پیدایش #تجر
👇 🧩 سال‌هاست که با غلبه رویکرد محاسباتی در ، فرآیندهای انتزاعی محاسبات بعنوان زمینه تولید هوش و آگاهی به رسمیت شناخته شده و نزد بسیاری از دانشمندان و محققان این حوزه، ماده سازنده سیستم پردازشگر از اهمیت و‌ موضوعیت چندانی برخوردار نبوده است. استراتژی ساخت با پیاده‌سازی بر روی سیستم‌های دیجیتالی و تراشه‌های الکتریکی و ... از همین دیدگاه نشأت گرفته است. 🧩 اما با وجود موفقیت‌ها و پیشرفت‌های کاربردی، ناکامی سیستم‌های محاسباتی در ارائه خروجی‌های شبیه انسان و چالش‌های نظری که در این‌باره قوت گرفته است، اهمیت دیدگاه‌های بیولوژیکی را توسط برخی صاحبنظران روی میز گذاشته است. سیستم‏های هوش مصنوعی در توسعه‏های اخیر بدنبال جایگزینی معدنی برای اجزای بیولوژیک آگاهی،‌ شبکه‏های مصنوعی عصبی بجای نورون‏های سلولی، و منطق فازی منعطف بجای دستورالعمل‏های مبتنی بر پروتئین و DNA هستند تا بر متریال سازنده سیستم نیز تمرکز کنند. (Pagel & Kirshtein, 2017, Machine Dreaming and Consciousness, p.30) 🧩 موضوعیت در هوش مصنوعی البته می‌تواند به معانی مختلفی مورد بحث قرار گیرد. اگر منظور از پایه بیولوژیک آگاهی صرفا در حد جریان الکتروشیمیایی موجود در شبکه‌های نورونی باشد، شاهد استراتژی حداقلی برای تامین هوش مصنوعی شبه بیولوژیک خواهیم بود که فقط در پی جاسازی ماده شیمیایی حامل جریان الکتریکی در شبکه‌های مصنوعی است. اما چنانچه ساختار مولکولی و ژنتیک مغز نیز در تولید نقش داشته باشد، چالش‌های عمیق‌تری پیش روی مهندسان خواهد بود. 🧩 مقاله مهمی که سه ماه پیش توسط محققان دانشگاه هایدلبرگ آلمان در محله به چاپ رسید، نشان داد که مخچه با ساختار مولکولی و ژنتیکی خود در برخی توانایی‌های شناختی مرتبه بالاتر انسان دخالت دارد. در حالی‌که غالب دانشمندان، مخچه را بدلیل عدم وقوع پردازش اطلاعات در آن، دارای نقش خاصی در تولید آگاهی نمی‌دانستند. یافته‌هایی از این دست ضمن نوعی شیفت پارادایمی در و هوش مصنوعی، چالش مهمی را نیز روی میز می‌گذارد: و سلول‌های نورون طبیعی را چگونه می‌توان بنحوی مصنوعی زمینه‌سازی کرد؟ آیا صرف منطق فازی می‌تواند محقق‌کننده چنین هدفی باشد؟ 🧩 به هرحال اما نکته قابل توجه اینست که رویکرد () با تاکید بر محاسبات توزیع‌شده و پردازش موازی اطلاعات، و همچنین رویکرد () با تمرکز بر بدن و مواجهه مکان‌مند سیستم حسی- حرکتی با محیط، بصیرت‌های ناشی از پژوهش‌های بیولوژیک آگاهی را جدی نمی‌گیرند و بنظر می‌رسد باوجود فواید بزرگ کارکردگرایانه، در ساخت و تولید با ابهامات و تردیدهای جدی مواجه هستند. @PhilMind
☘️ نفس و را مختص حیوانات و انسان‌ها دانسته و در موارد متعدد تاکید کرده که جمادات (و نباتات) بدلیل غیبت هر جزء از اجزاء دیگر، فاقد علم و ادراک هستند. او تنها نوعی شعور لمسی برای نباتات قائل شده که در نظر برخی مفسران می‌تواند به وجود نحوه‌ای علم و ادراک در گیاهان نیز تفسیر شود. اما در هر صورت نفس مجرد را تنها برای حیوان و انسان ثابت کرده و بر نفی علم و آگاهی از جمادات تصریح دارد. 🍁 این موضع البته نزدیک به دیدگاه غالب فیلسوفان مسلمان در طول تاریخ بوده و طبیعتاً نافی و وجود ادراک و آگاهی در همه موجودات است. اما نکته این‌جاست وی در جلد هشتم اسفار و آن هم ذیل عنوان «فی اللمس و احواله»، پس از بیان این‌که ادراک در نبات و جماد هم وجود دارد و ادعای این‌که چنین دیدگاهی با مبنای او در باب علم (حضور صورت مجرد نزد مجرد) منافاتی ندارد، ادامه می‌دهد: «پس جسمانیت مانع صورت وحدانی که قابل حیات باشد، نیست. به شرط آن‌که دچار تضاد [در عناصرش] نباشد؛ همان‌طور که افلاک این‌چنین‌اند [طبق دیدگاه قدما که برای افلاک نیز قائل به نفس و ادراک بودند] و بدلیل عدم تضاد و تفاسد، حیات نطقی (عقلی) دارند. [منظور صرف حیات زیست‌شناختی نیست؛ بلکه حیات نطقی و ادراک عقلی را مطرح می‌کند]. پس گیاهان نیز بدلیل آن‌که تضاد در عناصر آن‌ها شدید نیست، بعید نیست که قوه شعور ضعیف متناسب با خودشان را داشته باشند». 🌕 صدرا در ادامه توضیح می‌دهد که بر اساس مبنای فلسفی خویش که وجود را مساوق و هم‌مصداق با علم و حیات می‌داند، لاجرم باید به چنین دیدگاهی ملتزم گردد: «چگونه این‌طور نباشد؛ در حالی‌که وجود با مراتب مختلفش در نظر ما عین علم و شعور (با مراتب مختلفش) است؟ و به همین دلیل است که عارفان الهی اعتقاد دارند تمام موجودات آگاه نسبت به پروردگارشان هستند و همان‌طور که قرآن می‌فرماید بر پروردگارشان ساجدند». البته وی تأکید مجدد دارد که این علم و ادراک و شعور دارای مراتبی از شدت و ضعف است (مانند خود مراتب وجود) و هرچه وجود از شوب عدم رهاتر باشد (مرتبه بالاتری داشته باشد)، ادراکات او نیز تمام‌تر و شدیدتر است. بنابراین سطح شعور و ادراک نباتات را ضعیف باید دانست.   🔻برخی شارحان برای توجیه تفاوت نظر مؤلف گفته‌اند چه بسا دیدگاه اصلی او در این موضع بیان شده و سایر موارد که نافی ادراک و علم از جمادات بود، از باب همراهی با دیدگاه جمهور فلاسفه بیان شده است. اما در شرایطی که بحث ذیل اتحاد عالم و معلوم، و نیز مباحث و ... هماهنگ با دیدگاه عموم فیلسوفان بوده و اکنون ذیل عنوانی فرعی و در خلال بحثی حاشیه‌ای بر این نکته تصریح شده، بیشتر نوعی ناهماهنگی درونی را بازتاب می‌دهد. علامه طباطبائی در حاشیه بر همین موضع از جلد هشتم اسفار (ص۱۶۴)، نظر اخیر صدرالمتألهین را تقویت کرده و تلاش می‌کند برای تأیید وجود جنبه‌ای مجرد در اشیاء مادی، استدلال و تبیینی ارائه دهد؛ هرچند که کار شاقی است و با تصریحات سابق صدرا نیز در تضاد است. حاجی سبزواری اما اعتقاد دارد: «در این کلام صدرالمتألهین، جنبه‌های مختلفی از مسامحه وجود دارد که بر کسی که اصول سابق در مباحث عاقل و معقول را به یاد داشته باشد، مخفی نیست ...». @PhilMind
و ⛵️ یکی از پیامدهای پیشرفت علم حیات (the science of life) این بود که خصائصی که پیشتر مختص گونۀ انسانی شمرده می‌شد، به دیگر اشیا و گونه‌ها نیز نسبت داده شد، که از جملۀ مهمترین آنها، آگاهی است. از این گرایش، می‌توان با تعبیر «رهاسازی آگاهی» یاد کرد. در قرن بیستم برخی حیوانات را داری کارکردهای سطح بالای ذهنی دانستند و سپس بحث‌هایی در مورد تحقق آگاهی در یک حامل مصنوعی و امکان حضور آگاهی در گیاهان مطرح شد. یک پیامد طبیعی این فرایند، ظهور تقریر جدیدی از بود. اکنون فضا باز شده بود که به بسیاری از اشیا آگاهی نسبت داده شود. ⛵️ پساانسان‌گروی از این ایده بهره گرفت تا ایدۀ لزوم ترک دیدگاه انسان‌محوری خود را پی بگیرد. بر این اساس، پایان نگرش به انسان به عنوان موجودی مستثنا و فوق‌العاده وارد مرحلۀ تازه‌ای شد. از این منظر، درواقع دیدگاه انسان‌محورانه و نگرش انسان به‌سان موجودی استثنایی، مطالعه دربارۀ برخی پدیده‌ها، ازجمله آگاهی را محدود و مقید ساخته بود. ⛵️ اما آیا بر این اساس، پساانسان‌گروی را می‌توان ایده‌ای علمی (scientific) دانست؟ آیا واقعاً می‌توان گفت غیر انسان آگاهی دارد؟ خفاش می‌تواند با استفاده از سامانه‌ای راداری راه خود را پیدا کند. آیا گوزن هم این قابلیت را دارد؟ بیشتر تمایل داریم که به این پرسش پاسخ منفی دهیم، زیرا به نظرمان گوزن‌ها نیازی به کارکرد این سامانه ندارند و این سامانه نقش بقایی برای آنها ایفا نمی‎‌کند، آن‌سان که برای خفاش‌ها می‌کند. به همین وزان، چرا باید خصیصه‌ای مانند آگاهی را، که از دید ناظر بیرونی پنهان است و نمی‌دانیم چگونه خود را در رفتار یک موجود نشان می‌دهد، به موجودی غیر از انسان نسبت داد؟ اگر خفاش‌ها به میزانی باهوش بودند که بتوانند خصائص خود را به موجودات دیگر هم نسبت دهند، اما آنقدر باهوش نبودند که بتوانند درک کنند که چرا خودشان نیازمند این سامانۀ راداری هستند، آنگاه ممکن بود فکر کنند که انسان‌ها هم این توانایی را دارند، که به‌وضوح اشتباه است. بنابراین آگاهی می‌تواند خصیصه‌ای مختص گونۀ انسانی باشد و بر این اساس، پساانسان‌گروی تعمیم و توسعۀ ناموجهی را مطرح می‌کند. ⛵️ ممکن است به دلایل دیگری، مثلاً اخلاقی، با ایدۀ استثنایی بودن و تافتۀ جدابافته بودن انسان همراه نباشیم، اما از منظری کاملاً علمی نمی‌توانیم این ایده را انکار کنیم. واقعاً ممکن است حیوانات دیگر آگاهی نداشته باشند. تا زمانی که کارکرد آگاهی نامعلوم و تعریف‌ناشده است، دلیلی علمی برای اسناد آن به دیگر موجودات در دست نیست. بنابراین همچنان ممکن است تفاوتی بنیادین میان انسان و دیگر موجودات جهان وجود داشته باشد. پساانسان‌گروی بنابراین مستلزم گونه‌ای است. 🖋️رضا درگاهی‌فر 📗 Merzlyakov, S.S. Posthumanism vs. Transhumanism: From the “End of Exceptionalism” to “Technological Humanism”. Her. Russ. Acad. Sci. 92 (Suppl 6), S475–S482 (2022). @PhilMind
💥 ابهام در چگونگی ظهوریافتن () آگاهی از تجمیع ذرات ناآگاه، برخی را به سمت این دیدگاه کشانید که در همان ذرات بنیادین وجود دارد () و قرار نیست از ترکیب پیچیده مجموعه‌ای از ذرات ناآگاه، یکمرتبه پدید آید () 💥نسخه‏ای از پنسایکیزم که را ساخته‌شده و تشکیل‌یافته از تجمیع حقایق خُرد پدیداری می‌داند، آگاهی را بعنوان یک عنصر بنیادین در خردترین سطح جهان در نظر می‏گیرد که در تمامی موجودات بنحوی وجود دارد. این نسخه مذکور البته با مشکلی جدی به نام (combination problem) مواجه است: چگونه تعدادی تجربه جداگانه می‌توانند ترکیب شده و منجر به یک تجربه واحد متمایز شود؟ فاعلیت‌های چندگانه‌ای که در چند حقیقت خردپدیداری وجود دارند، چگونه در فاعل واحدی (مثل یک انسان دارنده تجربه کلان پدیداری) وحدت پیدا می‌کند؟ 💥نسخه پنسایکیزم نوظهورگرا اما انسان‏ها و حیوانات را اساساً مستقر در سطح خرد نمی‏داند. بلکه طبق این دیدگاه، ارتباط و تعامل بین حقایق آگاه در سطح خرد، بنحوی علّی باعث نوظهوریافتن آگاهی در سطح کلان می‏شود. 💥پنسایکیست‏های نوظهورگرا خود را از نوظهورگرایی صرف برتر می‏دانند؛ چرا که طبق دیدگاه ایشان، پدیده نوظهوریافته از سنخ همان حقیقت پایه‏ای است و در سطح پایه، پیچیدگی آگاهی خرد موجب ظهوریافتگی آگاهی کلان پدیداری می‏شود. در حالی که نوظهورگرایی صرف، سطح پایه را از سنخ نوروبیولوژی در نظر می‏گیرد که پیچیدگی‏های این سطح منجر به ظهوریافتگی آگاهی خواهد شد. طبیعتاً سنخ آگاهی از سنخ حقایق مربوط به سطح نورونی و شیمیایی و ... کاملاً متفاوت است و تبیین این‏که چطور نوع خاصی از آرایش و پیچیدگی سطح مغز به ظهور آگاهی می‏انجامد، بسیار دشوار می‏نماید. طبق این دیدگاه اگر حقایق سطح پایه نیز از سنخ آگاهی باشند، ظهوریافتن آگاهی کلان پدیداری از پیچیدگی آن سطح پایه، مقبول‏تر و تبیین‏پذیرتر است. 💥برای مثال می‏توان به دفاعیه گلن استراسون از پنسایکیزم نوظهورگرایانه اشاره کرد که برقراری رابطه بین محصول ظهوریافته و سطح تولیدکننده آن را با استفاده از مجموعه واحدی از مفاهیم به اندازه کافی همگن، امکان‏پذیر می‏داند که قرار نیست بین سطح غیر تجربه‏ای/غیرآگاه و سطح تجربه‏ای/آگاه پل بزند. اما بسیار دشوار است که آگاهی را برآمده و نوظهوریافته از حقایقی غیر تجربه‏ای ترسیم کنیم. استراسون بدین ترتیب استدلال می‏کند که فقط با این فرض که آگاهی انسان و حیوان از اشکال اساسی‏تر آگاهی برآمده باشد، از پس مشکل تبیینی آن بر خواهیم آمد. (See: Strawson, G, 2006, “Realistic Materialism: Why Physicalism Entails Panpsychism”, Journal of Consciousness Studies, 13(10–11): pp. 18–20.) @PhilMind
📚 📕"ذهن آگاه" نوشته‌ی دیوید چالمرز (1996) به چالش‌های اساسی پیرامون می‌پردازد. تفکیک مسائل آسان و مسئله‌ی دشوار آگاهی اولین بار توسط وی در مقاله‌ای با عنوان "The Conscious Mind: In Search of a Fundamental Theory" در سال 1995 مطرح شد و سپس در این کتاب بعنوان یک فصل مجزا بچاپ رسید. 📗مسائل آسان، مسائلی هستند که براحتی می‌توان آن‌ها را با روش‌های و توضیح داد، مانند گزارش‌پذیری، تمایزگذاری، هدایت و کنترل رفتار، ... . مسئله‌ی سخت اما به این چالش اشاره دارد که چرا و چگونه این فرآیندها به تجربه‌ی آگاهانه منجر می‌شوند. 📘این تفکیک بعنوان یک نقطه عطف در و مباحث مربوط به آگاهی شناخته می‌شود و تأثیر زیادی بر تحقیقات و نظریه‌های بعدی در این حوزه گذاشته است. چالمرز سوالاتی را مطرح می‌کند مانند اینکه آیا آگاهی تنها یک ویژگی فرعی از فعالیت‌های مغزی است یا اینکه خود یک پدیده‌ی مستقل و خاص است. 📙«ذهن آگاه» همچنین به بررسی نظریه‌های مختلف در مورد آگاهی و نحوه‌ی تعامل آن با مغز می‌پردازد. چالمرز ضمن نقد و بررسی رویکردهای مختلف فلسفی و علمی در این‌باره تلاش می‌کند یک چارچوب جامع برای فهم آگاهی ارائه دهد. این کتاب تأثیر عمیقی بر فلسفه‌ی ذهن و علوم شناختی گذاشته و بحث‌های زیادی را در مورد ماهیت آگاهی و چگونگی تجربه‌ی آن به راه انداخته است. 📒تاکنون دو ترجمه از این کتاب به فارسی انجام شده است: اولی توسط سیدمصطفی حسینی که انتشارات خزان در سال 1401 منتشر کرده. دومی توسط یاسر پوراسماعیل که نشر نو در سال 1402 بچاپ رسانده است. 🖋 هادی قهار @PhilMind
Neuroscience and Consciousness, Dr. Homazadeh.m4a
زمان: حجم: 47.87M
♦️سخنرانی دکتر همازاده ابیانه با موضوع «ناکارآمدی متدولوژیک در تبیین »👆 سه شنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۳، دانشکدگان فارابی دانشگاه تهران @PhilMind
📌دیدگاه صرفا مهندسی به و تقلیل به یکسری خروجی‌های رفتاری و کارکردی را می‌توان به وضوح در حوزه فنی مشاهده کرد. نمونه این رویکرد از مقاله وینچنزو تاگلیاسکو قابل ذکر است: 📌«یک موجود آگاه مصنوعی موجودی است که ظاهراً آگاه است؛ زیرا شبیه یک انسان آگاه رفتار می‏کند. یک رشته ساینتیفیک نیست؛ یک حوزه تکنولوژیک است که بیشتر با سر و کار دارد تا با روانشناسی و ... آگاهی مصنوعی باید در یک چشم‏انداز صرفا تکنولوژیک فهمیده شود. محققین حوزه آگاهی مصنوعی بخوبی می‏دانند که مطالعه آگاهی طبیعی، بسیار دور از نتیجه است». 📌در مقابل این رویکرد، علاوه بر مواضع نزدیک به ، استدلال‌هایی قرار دارند که عموماً به "شوونیسم زیست‏شناختی" معروف‌اند و می‏گویند فقط ساختارهای بیولوژیکی می‏توانند به آگاهی برسند. چرا؟ یا بخاطر اینکه فقط آنها برخی سطوح پیچیدگی لازم را دارا هستند، یا بخاطر اینکه فقط در آنهاست که در نتیجه فرآیند ، مجموعه مورد نیاز از تجربه تاریخی نهاده شده است، یا بخاطر اینکه فقط آنها می‏توانند به شیوه‏ای مناسب با جهان در تعامل باشند. 📌تاگلیاسکو اما برای رد این دیدگاه‌ها، تعریف را کن فیکون می‌کند و به نوعی پاک‌کردن صورت مسأله دست می‌زند. او تجربه را با «گردآوری فکت‌ها از محیط برای تولید اهداف و انگیزه‏های جدید» تعریف می‌کند و در ادامه به یک پژوهش آزمایشگاهی بر روی یک روبات واکنشی اشاره می‌کند. در این آزمایش دسته‏ای از محرک‏های بصری (یکسری شکل‌های رنگ‏شده که درون ساختار روبات کدگذاری نشده‏ بودند) برای روبات به نمایش در می‏آمد. برای سیستم از پیش، انگیزه‌های مرتبط با اشیاء رنگی تعیین شده و یک محرک بدون رنگ (فارغ از شکل آن) هیچ پاسخی را برنمی‏انگیزد. پس از یک دوره تعامل با اشکال رنگ‏شده، این روبات بطور خودمختار یک هدف جدید در نسبت با شکل‏های رنگ نشده نیز سامان می‌دهد (توسعه هدف جدیدی که در زمان طراحی پیش‏بینی نشده بود). 📌او از این توانایی روبات به ساختن اهداف و انگیزه‌های جدید یاد می‌کند و در واقع وجود «انگیزه» بمثابه یک حالت سابجکتیو را نیز در حد خروجی رفتاری تصدیق می‌کند. این رویکرد رفتارگرایانه به هوش و آگاهی، امتداد چارچوبی‌ست که در اواسط قرن بیستم و آغاز شکل‌گیری این حوزه فنی در دستور کار مهندسان AI قرار داد؛ معیار «تمایزناپذیری رفتاری» برای تصدیق «تفکر در ماشین». 📌آیا این تقابل بین حوزه مهندسی و علوم پایه در هوش مصنوعی، قابل جمع است؟ بنظر می‌رسد هم می‌توان رویکردهایی محتمل برای تولید آگاهی مصنوعی پیشنهاد داد و هم آگاهی طبیعی و ساختار بیولوژیک آن را به رسمیت شناخت. دیدگاه‌هایی که بر ایمرج‌کردن آگاهی از سطح نوروفیزیولوژیک تاکید دارند و بدنبال بازسازی مصنوعی پایه شبه بیولوژیک هستند، از همین قبیل‌اند. 📚See: Tagliasco, Vincenzo, 2007, "Artificial Consciousness; A Technological Discipline", In: Chella A., Manzotti R., Artificial Consciousness, Imprint Academic @PhilMind