eitaa logo
فلسفه ذهن
893 دنبال‌کننده
138 عکس
68 ویدیو
21 فایل
محتوای تخصصی در حوزه #فلسفه_ذهن و فلسفه #علوم_شناختی توسط: مهدی همازاده ابیانه @MHomazadeh عضو هیات علمی موسسه حکمت و فلسفه ایران با همکاری هیئت تحریریه
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 دکتر آرنولد در بخشی از نامه خود به پدر مِرسن و در نقد دکارتی، به "مکان‏مندی" احساس درد اشاره می‏کند. به بیان او اگر ما یک جوهر مجرّد و غیر ممتد هستیم، چگونه می‏توانیم درد را در نقطه خاصّی از بدن احساس کنیم؟ وقوع احساسات و سایر حالات ذهنی در جوهر مجرّد و مجزا (آن‌گونه که دوئالیسم کلاسیک می‌گفت)، نمی‏تواند در یک موضع مکانی خاص از بدن تجربه شود. 💨 البته تلاش کرده بود بوسیله (روح حیوانی) و از طریق رگ‏های بزرگ (شریان‏ها)، ارتباط نفس با بخش‏های مختلف بدن را توضیح دهد. طبق نظر وی، روح حیوانی - که یک بخار رقیق یا جسم لطیف است - از طریق رگ‏های فراوانی که غدّه صنوبری را احاطه کرده، بدان وارد می‏شود. همچنین شریان‏های مذکور، عامل انتقال روح حیوانی از غدّه صنوبری به اعضاء و جوارح مختلف بدن هستند. (Descartes, 1649, The Passions of the Souls,) 🥊 اما تبیین دکارت - گذشته از اشکالات متعدّد حاصل از کشفیات علم تجربی درباره کارکرد نواحی مختلف مغز - در توضیح مکان‏مندی احساس درد هم چندان موفّق ظاهر نشد. نهایت دستاورد تبیین دکارت – با اغماض از اشکالات علمی تجربی – این بود که علائم عصبی مرتبط با احساسات، از اعضاء مختلف بدن به غدّه صنوبری مغز منتقل شود و بالعکس. اما چرا نفس مجرّد – بعنوان یک جوهر فرافیزیکی و غیرمکان‏مند – احساس درد را در نقطه خاصّی از بدن (انگشت شصت پا) تجربه می‏کند؟ مرکز احساسات باید غدّه صنوبری و بالتبع نفس مجرّد باشد و این‏ها هیچ‏کدام در مکان انگشت پا واقع نشده‏اند. 🥁 بعدها یکی از وجوه امتیاز تئوری خویش را همین تبیین مکان‌مندی معرفی کرد. به هرحال اگر بدن نیز مرتبه‌ای از نفس باشد و با آن یک ترکیب اتحادی هایلومورفیستی را شکل بدهد، تبیین محل ادراک احساسات بدنی نیز با دشواری‌های کمتری روبه‌رو خواهد بود. 🎹 کما این‌که دیدگاه برون‌گرا - بعنوان پرطرفدارترین تئوری دو دهه اخیر در اردوگاه برای تبیین - نیز بازنمایی ویژگی آسیب بافتی در انگشت پا را عامل احساس پدیداریِ درد معرفی می‌کند و تبیین مکان‌مندی احساسات بدنی را از مزایای تئوری خویش می‌داند. مهمترین مباحث فلسفی درباره ذهن/نفس و علوم شناختی را این‌جا ببینید: @PhilMind
📚 مجموعه مقالات «نفس و بدن در و » در ۲ جلد، بخشی از آثار منتشرشده همایش بین‌المللی "آموزه‌های دینی و مسئله نفس و بدن" (سال ۱۳۹۰) است که بعضا توسط اساتید مطرح ارائه شده‌اند. 📗 در بخش اول (نظریه‌های فلسفه مشاء درباره نفس و بدن)، مقالاتی مانند «روحانیة الحدوث و البقاء بودن نفس از نظر » از آیت‌الله سید حسن مصطفوی، «نگاهی به غزالی» از دکتر مهدی اخوان، «بررسی تطبیقی آرای توماس آکوئیناس و ابن‌سینا در باب نفس و بدن» از دکتر زهرا زارع، «الصلة بین النفس و الجسد عند ابن‌حزم الأندلسی» (به زبان عربی) از دکتر خالد احمد فرج الوحیشی، و مقاله «Immorality in the Aristotelian Christian tradition» از پروفسور Edmund Runggaldier مشاهده می‌شود. 📙 در بخش دوم (نظریه‌های حکمت متعالیه درباره نفس و بدن) نیز بترتیب مقالات «ریشه‌یابی مبانی و دلایل نظریه جسمانیة الحدوث بودن نفس» از دکتر مرتضی پویان، «ارتباط نفس و بدن از دیدگاه » از دکتر احمد سعادت، «تحلیل انتقادی اشکالات ملاشمسا گیلانی و محمدصادق اردستانی از نظریه ملاصدرا درباره نفس» از ابوالحسن غفاری، «میزان انطباق نظریه ملاصدرا درباره نفس با کتاب و سنت» از محمدجواد واعظی، «نفس و بدن از دیدگاه علامه طباطبایی» از دکتر منصور نصیری و البته دو رساله مشروح و قابل توجه از دو استاد مطرح فلسفه اسلامی (سید یدالله یزدان‌پناه در ۱۲۰ صفحه و علی عابدی شاهرودی در ۱۶۲ صفحه) به چشم‌ می‌خورد. 📘 این دو مجلد در سال ۱۳۹۲ توسط پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی به بازار نشر عرضه شده‌اند. @PhilMind
❇️ بطور خلاصه، می‌توان ویژگی‌های عام امر جسمانی در را چنین برشمرد: سه‌بُعدی بودن، انقسام‌پذیری، اتصاف به نسبت‌های كمّی، تداخل‌ناپذیری، تغییر و تبدل‌پذیری، پذیرش اعراض مفارق، زمان‌مندی، مكان‌مندی، تركیب‌پذیری، وضع‌داری و قبول اشارۀ حسی. (برای توضیحات بیشتر، ن.ک: عبودیت، 1391، نظام حکمت صدرایی، ج۳، صص90-85) در مقابل، شیئی که این‏گونه وابستگی به مادّه را ندارد، «مجرّد» می‏نامند. خواه حادث باشد و در حدوثش، وابسته به مادّه باشد (مانند نفس انسانی)، خواه اساساً حادث نباشد و بکلّی غیروابسته به مادّه (مانند مجردات مفارق). (ن.ک: همان، صص84-83) ❇️ مجردات نیز در فلسفه اسلامی بر دو نوع‌اند: و (تام) فیلسوفان مشاء دو سنخ جوهر در جهان موجود قبول داشتند: جوهر مجرد و جوهر مادّی. آن‌ها میان این دو نحوۀ وجود، واسطه‌ای مطرح نمی‌كردند. از نگاه ایشان، نفس انسانی در ذات خود با مجردات تام عقلی تفاوتی ندارد و در طبقه‌بندی مجردات مفارق، نازل‌ترین و آخرین آنهاست (ن.ک: طوسی، 1375، شرح الاشارات، ج3، ص260) ❇️ بدین ترتیب طبق دیدگاه و ، همه مجرّدات از یک نوع (تجرّد عقلی) هستند. ولی از سنخ تجرد دیگری با عنوان یا مثالی نیز سخن گفته است. او اعتقاد دارد افزون بر اجسام طبیعی مادّی، اجسامی موجودند كه از سویی مادّی نیستند، و از سوی دیگر بُعد و امتداد دارند. یعنی برخی ویژگی‌های اجسام مادّی را ندارند و برخی ویژگی‌های آن‌ها را دارا هستند. ❇️ اجسام مثالی نه مادّی محض‌اند و نه مجرّد تام. صورت جسمانی دارند، اما جرم ندارند. می‌توان ویژگی‌های جسم مثالی را چنین بر شمرد: سه‌بُعدی بودن، متكمّم بودن، قابلیت انقسام، بالقوه نبودن و عدم امكان تغییر و تبدل، بساطت، تداخل‌پذیری، مكانی و زمانی نبودن، قابل اشارۀ حسی نبودن و وضع‌ناداری. (برای توضیحات بیشتر، ن.ک: عبودیت، نظام حکمت صدرایی، ج۳، صص100-104) ❇️ جسم مثالی همچنین ویژگی‌ مكان و زمان مادّی را ندارد، اما می‌توان نوعی از زمان و مكان متناسب با نحوۀ وجود مثالی و عالم مثال را بدان نسبت داد و آن‌ها را زمان و مكان مثالی یا خیالی نامید. ❇️ نیز موافق با شیخ اشراق و عارفان، بر وجود و مرتبۀ تجرد مثالی تصریح دارد و بر این اساس در مورد ، دیدگاه ویژه‌ای ابراز كرده که تجردی مثالی دارد و فقط در معدودی از افراد بشر، نیل به تجرد تام عقلی در حیات قبل از مرگ، اتفاق می‌افتد‌. (ن.ک: الاسفار الاربعه، ج۹، صص۶۲-۶۱) ❇️ تابعین شیخ اشراق و ملاصدرا بسیاری از تجربیات بیرون از بدن (Out of Body Experiences: OBE) مانند تجربیات نزدیک به مرگ (NDE) و آینده‌بینی و ذهن‌ خوانی و خواب‌های صادق و ... که امروزه در بررسی می‌شوند، و برخی رخدادهای مذکور در نصوص دینی (مانند مکاشفات عرفانی و معاد و عالم برزخ و ثواب‌ها و عقاب‌های جسمانی و ...) را از طریق همین تجرد مثالی نفس و توضیح می‌دهند؛ بدنی متناظر با ، اما دارای اعضای ادراک حسّی مثالی. @PhilMind
🛎 قائل به قِدم روحانی نفس (ازلی بودن نفس روحانی) بود و با استدلال‌هایی علیه آن، به نفس (پیدایش نفس روحانی تقریبا در زمان پیدایش بدن) گرائید. 🛎 یکی از اشکالات مهمی که خواجه نصیر طوسی بعنوان شارح بزرگ بر نظریه گرفته، این است که اگر بدن مادّی توانسته بنحوی سبب پیدایش نفس مجرّد بشود، چرا نتواند (هنگام فوت) سبب از بین‏رفتن آن نیز باشد؟ 🛎 وی در نامه‏ای که به خسروشاهی – فیلسوف معاصرش – نگاشته ابتدا این اندیشه مشّاء را یادآوری می‏کند که «آن‏ چیزی که حاملی برای امکان وجود و عدمش نیست، امکان ندارد که بعد از عدم، ایجاد شود یا بعد از ایجاد، معدوم گردد» و سپس می‏پرسد: «چگونه شیخ‏الرئیس و تابعین او، حدوث نفس انسانی را می‏پذیرند اما از امکان فناء آن امتناع دارند؟ اگر ایشان، حامل امکان وجود نفس را بدن او معرّفی می‏کنند، پس چرا آن بدن را حامل امکان عدم نفس نیز نمی‏دانند؟ و اگر تجرّد نفس را موجب از بین بردن حامل امکان عدم نفس می‏شمارند (تا قائل به امکان عدم نفس بعد از حدوثش نشوند)، چرا دقیقاً همین تجرّد را عامل از بین بردن حامل امکان وجود نفس نیز نمی‏دانند که در نتیجه به نفی اصل حدوث نفس خواهد انجامید؟ 🛎 و چگونه روا داشته‏اند که جسمی مادّی را حامل امکان وجود جوهری مجرد و مبائن‌الذات، بدانند؟ اگر از این حیث که آن جوهر مجرد، مبدأ صورت نوعیّه برای آن جسم است، بدن نیز حامل امکان وجود شمرده شده، پس چرا دقیقاً از همین حیث، بدن را حامل امکان عدم نفس ندانیم؟ خلاصه آن‏که فرقی در تساوی دو نسبت (نسبت امکان وجود و نسبت امکان عدم) نیست.» (نصیرالدّین طوسی، 1383، اجوبة المسائل النصیریه، ص266) 🛎 نیز بعدها با توجّه به اصالت وجود، اشکال فوق را پررنگ‏تر می‏کند: «این سخن که "اگر چیزی، شرط حدوث چیزی دیگر باشد که در وجودش، غنی از آن شرط است، محال است که عدم آن شرط، مستلزم عدم آن مشروط گردد"، بی‏فایده است. چرا که حدوث شیء، چیزی جز وجود مخصوص به آن شیء نیست و نباید حدوث را صفتی زائد و عارض بر وجود دانست تا شرط حدوث، غیر از شرط وجود شود. بلکه شرط حدوث و شرط وجود، یک چیز هستند و در نتیجه عدم شرط، مستلزم عدم مشروط خواهد بود.» (صدرالمتألهین، 1368، الاسفار الاربعة، ج8، ص384) 🛎 ملاصدرا بدلیل اشکالات سابق در برابر ازلیت روحانی نفس و اشکالات در برابر حدوث روحانی نفس، نظریه (پیدایش نفس از بدن مادی و بصورتی جسمانی که در ادامه به مراتبی از تجرد نیز می‌رسد) را مطرح کرد. @PhilMind
⛷ از دید فیلسوفان مشّاء، نفس نباتی و حیوانی، مادّی و در جسم حلول کرده است، ولی نفس انسانی در حدوث و بقا، مجرّد است. البته برخی ادلّه فیلسوفان مشّاء برای تجرّد نفس انسانی، شامل نفس حیوانی هم می‏شود، ولی آن‏ها به این نتیجه ملتزم نشده‏اند. 🏂 اما سه نوع وجود جوهری تصویر می‌کند؛ وجود مادّه محض، وجود مجرّد محض، وجود نفس: «مجردات در ذات و فعل‌شان، روحانی و فرامادّی‌اند. طبایع مادّی هم در ذات و فعل خویش، جسمانی هستند. پس هر یک از دو جوهر مجرد و مادّی، جایگاه مشخّص و مختص به خود را دارند؛ برخلاف نفس که تصرّفاتش در بدن، مانند تصرّف مجردات در اجسام نیست؛ زیرا نفس در ذات خودش، مباشر در تحريكات جزئی و ادرکات جزئی است و از این طریق، منفعل می‌شود و استکمال می‌پذیرد.» (صدرالمتألهین، الاسفار الاربعه، ج8، صص348-347) 🏋‍♀ و وجود نفس را که متمایز از وجود مادّی محض و وجود عقلی محض دانسته، در زمره قرار می‌دهد: «عوالم وجود، سه‌تاست: عالَم عقل، عالَم نفس، عالَم طبیعت. اوّلی بکلّی از کثرت مبرّاست، دوّمی از کثرت مکانی و انقسام مادّی مصون است، و سوّمی محلّ انواع کثرات و تضاد و انقسام می‌باشد.» (همان، ج۹، صص۶۱-۶۲) 🧘‍♂ قبل از او از راه شهود و سپس با بیان سه برهان به این نوع از تجرّد، اشاره کرده و آن مجرّدات را "صور معلّقه" یا "اشباح مجرّد" نامیده بود. اجسام مثالی در تعریف ایشان نه مادی محض‌اند و نه مجرّد تام؛ سه‌بُعدی‌اند اما جرم ندارند. فضا-زمان مثالی هم با فضا-زمان مادی متفاوت است. 🏌‍♂ به بیان صدرا، اعضای نفسانی در بر خلاف اعضای ، به مواضع جداگانه نیاز ندارند. چرا که مادّه، محلّ اختلاف و انقسام و تضادّ است، اما تمام این قوا را در مقام خیال و نفس مثالی، با وجودهای متمایز و در عین حال متّحد و غیر متفرّق می‏یابیم. سپس تمامی این قوا در مرتبه عقل، فارغ از شوب کثرت و تفصیل، حضور دارند؛ چه این‏که انسان عقلی، روحانی است و جمیع اعضاء عقلی‏اش نیز در همان وجود واحد، مندمج است. ⛹‍♀ نیز او معتقد است که انسان در آغاز تولد بشری طبیعی است و سپس به تدریج نحوۀ وجود مثالی می‌یابد (تجرّد مثالی) و اعضای نفسانی دارد. اگر باز هم كامل‌تر شود و به وجود عقلی (تجرّد عقلی) برسد - كه در مورد اندك افرادی از انسان‌ها چنین می‌شود - انسان عقلی خواهد بود. (همان، صص99-97) @PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ طبق (Emergentism)، هویّات نوخاسته از هویّاتی بنیادی‏تر برمی‏آیند. مثلاً ویژگی «سیالیت» یا «مرطوبیت» که نمی‌تواند برای یک مولکول آب بکار رود؛ ولی از مجموعه‌ای از مولکول‌های آب، ظهور می‌یابد. یا یک مونومر واحد، ویژگی «الاستیسیته» ندارد؛ اما پلیمر حاصل از اتصال مجموعه مونومرها، دارای این ویژگی است. ✅ بنا به تعریف، اگر قوانین مربوط به پدیده نوخاسته، از حقایق و قوانین سطح پایین‌تر قابل استنباط نباشد، نام دارد. اما اگر قوانین مربوط به پدیده نوخاسته، از اصول و قواعد حاکم بر سطح پایین‌تر قابل استنتاج باشد (مانند سیالیت و الاستیسیته و ...)، رخ داده است و همچنان همه‌چیز، نتیجه فیزیک خواهد بود. ✅ کریستوف کوخ - نوروساینتیست سرشناس - در این ویدیو👆ضمن این‌که دیدگاهش درباره اعتقاد به بنیادین بودن در جهان (در عرض سایر پدیده‌های بنیادین مانند فضا و زمان و انرژی و نیرو و ...) را توضیح می‌دهد، به نوخاسته‌گرایی بعنوان دیدگاه اکثریت دانشمندان اشاره می‌کند که آگاهی را پدیده نوخاسته و برآمده از مجموعه پیچیده‌ای از نورون‌ها می‌دانند و البته در قالب نوخاسته‌گرایی ضعیف تبیین می‌کنند. ✅ برخی فیلسوفان ذهن نیز قائل به نوخاسته‌گرایی قوی درباره آگاهی هستند که آن را پدیده برآمده از سطح پیچیده نوروفیزیولوژیک و دارای قوانین و حقایق غیرقابل استنتاج از سطوح مادون می‌دانند. نظریه نفس از را هم – علی‌رغم برخی تفاوت‌های مهم – می‌توان در قالب دیدگاه نوخاسته‌گرایی قوی بازخوانی کرد. @PhilMind
🎖 همچون عرفا و ، به دو برای نفس انسانی اعتقاد دارد که نسبت بین این دو بدن، نسبت ظاهر و باطن است. او تصریح دارد که گاه مراد از جسم، همین جسم طبیعی مادّی است و گاه مراد از آن، شکل برزخی مثالی است که البته آن هم اعضا و جوارح دارد و با حواس ظاهری درك نمی‌شود. 🎖این ، حیات بالذات دارد و بدن مادی، حیاتش را بالعرض و بواسطه بدن مثالی دریافت می‌کند. نفس ناطقه بواسطۀ بدن مثالی در بدن مادی تصرف می‌كند و جزئیات و حسیات را درك می‌كند. 🎖جسم مثالی همان صورتی است كه انسان خود را در خواب بدان صورت و دارای اعضا و جوارح می‌بیند و خود را مدرك جزئیات و فاعل اعمال می‌یابد. (الاسفار الاربعه، ج8، ص249) طبق این دیدگاه نه فقط و رؤیای صادقه، بلکه مکاشفات عرفانی و تجربیات نزدیک به مرگ و آینده‌‎‌بینی و ذهن‌خوانی و ... بواسطه بدن مثالی و در سطح عالم مثال اتفاق می‌افتد. 🎖به بیان صدرا درون بدن مادّی هر انسان، بدنی مثالی هست كه تمام اعضا و قوای ادراكی و تحریكی انسانی را داراست. بدن مثالی الان هم موجود و بالفعل است و با مرگ بدن مادّی از بین نمی‌رود. وی – همانند سهروردی - معتقد است آن‌چه در قیامت محشور می‌شود، همین بدن مثالی است. (همان، صص228-227) بدن مثالی دارای تجرّد مثالی است و بدن مادی، قشر و پوسته و ظاهر آن بحساب می‌آید. آن‌طور که از توضیحات وی بر می‌آید، انسان با حواس موجود در بدن مثالی می‌تواند مدركات غیر مادّی را درك كند و مرتاضان نیز آن‌چه را دیگران در نمی‌یابند، با این قوا درك می‌كنند. 🎖از جملات صدرا بر می‌آید که آگاهی و حیات، اصالتا ویژگی مختص جهانی باطنی (عالم مثال) است و حیات و آگاهی موجود در جهان مادّی، از آن‌جا ناشی می‌شود. بدین ترتیب دیدگاه پایه‌ای بودن ویژگی آگاهی در این جهان (اساس دیدگاه : )، جایگاهی ندارد. هرچند طبق نظریه نفس، سطح حیات مثالی و انسان، از سطح نوروفیزیولوژیک و مادّی او برخاسته و ظهور یافته است. 🎖در این صورت ظاهراً برای تبیین این دو بخش از دیدگاه حکمت متعالیه باید گفت: آگاهی ویژگی مختص سطح مجرّد انسان (بدن مثالی) است و در عین حال نوخاستگی قوی (Strong Emergentism) از سطح مادّی دارد. ولی در هر صورت، قوانین موجود در سطح نوظهور یافته اساساً برگرفته از قوانین سطح مادون یا قابل تبیین و تقلیل بر اساس آن نیست و به سطحی ورای مادّه تعلق دارد. 🎖هرچند همچنان بلحاظ تجربی نیاز به تبیین نحوه رابطه علّی دو طرفه بین این دو سطح متفاوت از قوانین، احساس می‌شود. خلاءی که خود صدرالمتألهین تلاش کرده بر مبنای طبیعیات قدیم (با واسطه )، حل و فصل نماید و البته مبتلا به اشکالات نظری و تضاد با یافته‌های علم تجربی امروز است. @PhilMind
👈 تئوری (Panpsychism) با نسخه‌های متعددی که دارد، بطور کلی قائل به وجود در تمام موجودات جهان است. این دیدگاه البته بلحاظ فیزیکالیستی/ دوئالیستی بودن، خنثی است و خوانش‌های فیزیکالیستی هم دارد؛ بنحوی که ویژگی بنیادین آگاهی در جهان را - مانند سایر ویژگی‌ها - فیزیکال می‌داند. 👈 خوانش غیر فیزیکالیستی دیدگاه با آموزه‌های قرآنی (که هرآنچه در آسمان‌ها و زمین است را واجد معرفت و آگاهی معرفی می‌کند) و نیز با (که تمام ممکنات را نفس‌الرحمن و جلوه اسماء می‌نامد و مکاشفات مختلفی از آگاهی جمادات نقل می‌کند)، سازگاری دارد. هرچند تبیین جزئیات آن - براساس نسخه‌های مختلف موجود یا بالقوه از این دیدگاه - می‌تواند محل بحث و مداقه قرار گیرد. 👈 اما ، حالات آگاهانه را به صراحت مختص حیوانات و انسان‌ها می‌داند (برخی قرائت‌ها از ، سطوحی از آگاهی را به نباتات هم تسری می‌دهند) و لااقل در مورد جمادات، چنین اعتقادی ندارد. بنابراین به نظر می‌رسد هیچ خوانشی از را نمی‌توان با فلسفه اسلامی سازگار دانست. 👈 ولی در بین تئوری‌های رایج فلسفه ذهن معاصر، دیدگاه قوی را می‌توان جزو نظریاتی دانست که بیشترین همخوانی را با دیدگاه دارد. نوخاسته‌گرایی قوی (Strong Emergentism) قائل به دو نوع ویژگی (فیزیکی و غیر فیزیکی) است که ویژگی‌های آگاهانه را از دسته دوم می‌داند. هرچند فقط یک نوع جوهر (فیزیکی) را می‌پذیرد. 👈 این گروه از نوخاسته‌گرایان، در یک سیستم سلسله‌مراتبی، ویژگی‌های روان‌شناختی را برآمده از پیچیدگی سطح زیست‌شناختی معرفی می‌کند؛ کما این‌که زیست‌شناسی را هم برخاسته از پیچیدگی سطح شیمی می‌داند. فقط با این تفاوت که ویژگی‌های ذهنی آگاهانه، فراتر از جهان فیزیکی بوده و قوانین سطح ذهن قابل تقلیل به (یا قابل اشتقاق از) سطح مادون فیزیکال نیست‌. 👈 نظریه نفس هرچند تفاوت‌های مهمی با نوخاسته‌گرایی دارد و ذهن را هم مرتبه مجرد از یک‌ جوهر دو/سه جنبه‌ای (مادی-مثالی-مجرد تام) می‌داند، اما از این لحاظ مهم که سطح غیرفیزیکی را برآمده از سطح فیزیکی (جنینی) می‌بیند، قابل تطبیق و مقایسه با نوخاسته‌گرایی است. 👈 البته برخی خوانش‌های نودوئالیستی از با کلیدواژه بدن‌مند (Embodied Soul) در چارچوب دیدگاه بدن سه‌لایه‌ای (بدن فیزیکال-بدن آسترال-بدن مِنتال) هم سازگاری‌های زیادی با فلسفه صدرایی و نیز عرفان نظری دارد. درباره این دیدگاه در آینده خواهیم نوشت. @PhilMind
تطبیق سینوی و دوئالیسم دکارتی 🔸در مقایسه بین دیدگاه و به این نتیجه می‏رسیم که هر دو، قائل به ناطقه به عنوان یک جوهر مستقل هستند. 🔹همچنین دکارت مانند ابن‏سینا، «روح حیوانی» را به عنوان یک جرم لطیف برای انتشار کارکردها یا قوای نفس در سایر اعضاء بدن پذیرفته و هر دو از اعصاب و رگ‏ها به عنوان حاملان این روح و انتشار آن به سایر اعضاء نام برده‏اند. 🔸اما ابن‏سینا قلب را مقرّ اصلی نفس و مبداء تمامی قوای آن می‏دانست؛ (ن.ک: ابن‏سینا، 1363، المبدأ و المعاد، ص95) حال آن‏که دکارت، غدّه صنوبری واقع در وسط مغز را مقرّ و جایگاه نفس می‏داند. البته استدلالی که دکارت برای جایگزین کردن غدّه صنوبری آورده، می‏تواند به سود قلب هم بازسازی شود. 🔹دکارت تأکید دارد که حضور نفس در بدنش، مانند صِرف حضور ناخدا در کشتی نیست. بلکه ذهن بسیار نزدیک‌تر به بدن خویش، متّصل شده؛ بگونه‏ای که با همدیگر، یک هویّت واحد را تشکیل می‌دهند. در غیر این‏صورت از نگاه وی وقتی بدنش آسیب می‌دید، نباید احساس درد می‌کرد. بلکه باید این آسیب را صرفاً از طریق قوّه عاقله درک می‌کرد. کما این‌که ناخدا از طریق قوّه باصره، هرگونه صدمه به کشتی را درمی‌یابد. (Descartes, 2008, Meditations on First Philosophy, p.57.) 🔸این تأکید دکارت بر اتّصال قوی‏تر نفس و بدن نسبت به ارتباط ناخدا و کشتی، و تصریح به این‏که ترکیب نفس و بدن، یک «هویّت واحد» را تشکیل می‏دهد، بسیار شبیه پاسخی است که ابن‏سینا در مقابل اشکالات وارد بر نظریه‏اش، بر «ذاتی و طبیعی» بودن ترکیب نفس و بدن، در عین «صناعی» بودن ارتباط ناخدا با کشتی، تصریح کرده است. (ابن‏سینا، 1363، المبدأ و المعاد، ص106) 🔹همچنین به نظر می‏رسد هر دو، نفس را حادث به همراه بدن می‏دانند؛ البته بوعلی به این مطلب تصریح دارد و از ظاهر برخی سخنان دکارت نیز همین دیدگاه برداشت می‏شود. مثلاً دکارت در رساله «گفتاری در روش به کار بردن صحیح عقل»، پس از آن‏که به کارکردهای مختص به بدن اشاره می‏کند و آن را بین انسان و سایر حیوانات مشترک می‏داند، به صفت یا کارکرد «اندیشیدن» می‏پردازد که فقط در انسان‏ها یافت می‏شود. آن‏گاه می‏افزاید: «من ‏‏‏فرض کرده‏ام که خداوند، نفس ناطقه را خلق می‏‏کند و آن را به شیوه‏ای خاص که توضیح داده‏ام، به بدن ملحق می‏سازد». (Descartes, 2006, A Discourse on the Method of Correctly Conducting One, s Reason, p.39.) 🔸دیدگاه شیخ‏الرّئیس و دکارت در این‏باره، گونه‏ای تبعیت از ایده ارسطویی درباره حادث بودن نفس است که در مقابل نظریه افلاطونی پیرامون ازلی بودن نفس قرار دارد. البته قول به نفس از اشکالاتی ناشی می‏شود که ازلیت نفس روحانی، دچارش بود. هرچند که حدوث روحانی نفس نیز بعدها توسّط منتقدین بوعلی در این‏باره و به‏ویژه خواجه طوسی و با اشکالات مهمّی مواجه شد و نظریه نفس در مطرح گردید. @PhilMind
💥طبق نظر صدرالمتألهین، باید جسمانی باشد که در مسیر تحریکات جزئی و ادراکات جزئی، به استکمال می‏رسد و اشتداد در وجود می‏یابد. در واقع نفس در از ادنی مراتب وجودش آغاز می‏کند و اولین صورتی که پس از صورت جسمانی می‌یابد، صورت نباتی است. پس از آن نفس به صورت حیوانی می‌رسد و توانایی حرکات ارادی و درک جزئیات را پیدا می‌کند. پس از صورت حیوانی نیز صورت انسانی قرار دارد که درک عقلانی، نشانه حضور این ساحت جدید از وجود است و به حسب ذات خود، مجرّد و غیر مادّی است. (ر.ک: اسفار، ج8، صص80-78) 💥علی‌رغم برخی تفاوت‌های مهم، ولی در عین حال دیدگاه فوق را می‌توان در چارچوب قرار داد. چراکه در هرحال طبق صدرایی، سطوحی از حالات ذهنی و ویژگی‌های پیچیده از سطح مادون جهش کرده و ظهور می‌یابد تا این‌که به سطحی فرامادّی می‌رسد. این سطح غیرفیزیکی براساس پیچیدگی و ترکیب خاصی که در سطح فیزیکی وجود داشته برآمده و در واقع ظرفیت و پتانسیل پیدایش سطح نوظهوریافته، در سطح مادون فراهم و زمینه‌سازی شده است. 💥این چارچوب کلی دیدگاهی است که در قالب و نیز تبلور یافته است. بلکه می‌توان گفت کلیت رویکرد مستلزم وجود قوه و پتانسیل ظهور صورت نفسانی از سطح مادون است که طرفداران نفس غیرفیزیکی، آن را در قالب نوظهوریافتگی قوی تبیین خواهند کرد. این همان کاری است که صدرا انجام داد و انحراف بوعلی و فیلسوفان مشاء از این اقتضای هایلومورفیستی را گوشزد کرد. وجود قوه و استعداد در ماده، اقتضای پیدایش صورت از همان ماده پیشین (حدوث جسمانی) را دارد؛ نه این‌که سطح غیرفیزیکی نفس از جایی دیگر به بدن ملحق شود. 💥در پست قبل دیدیم که هرچند بعنوان بدیل و جایگزین برای نوظهورگرایی مطرح شد، اما نسخه‌های مقبول‌تر آن به چارچوب نوظهورگرایی بازگشت می‌کنند. در این‌جا نیز اشاره کردیم که دیدگاه قابلیت بازخوانی در چارچوب نوظهورگرایی قوی را داراست. این بدان معناست که اشکالات فیزیکالیستی علیه نوظهورگرایی – بویژه نوظهورگرایی قوی – امکان بازسازی در برابر پنسایکیزم و نیز در مقابل را دارد. بنابراین ضروری بنظر می‌رسد که برای حل ابهامات و چالش‌های پیش روی نوظهورگرایی، تلاش جدی‌تری از سوی حامیان پنسایکیزم و نیز طرفداران صورت گیرد. @PhilMind
بمناسبت یکم شهریور؛ زادروز ⛳️ توسعه مباحث مربوط به نفس در آثار ابن‌سینا تا حدی است که او را در این‌باره رکورددار کرده است. وی علاوه بر ابواب مرتبط با نفس در کتب مبسوط و معروف خود (شفا و اشارات)، رساله‏های متعدد اختصاصی در باب نفس و ماهیّت آن نگاشته است. شاید یکی از دلایل این توجّه خاص، پیشه‏ی طبابت بود که او را هرچه بیشتر در مورد رابطه نفس و بدن به تأمّل وامی‏داشت. ⛳️ برخی ادلّه و براهین شیخ‏الرئیس بر وجود نفس و تجرد آن، تا قرن‏ها پس از وی، حتّی در متون فلسفی غرب – و ‏بویژه فیلسوفان اسکولاستیک - نیز راه یافت و همچنان نیز در پارادایم ، نفوذ و اعتبار دارد. پوشیده نیست که بسیاری از براهینی که بعدها توسّط فیلسوفان بزرگی از جمله صدرالمتألهین اقامه گردید، برگرفته از مکتوبات ابن‌سیناست. ⛳️ غالب متکلمان و فقیهان مسلمان هم‌عصر بوعلی و سده‌های پیشین او، نفس را دارای هویتی جسمانی می‌دانستند (برخی جسم لطیف و برخی هم جسم عنصری مادی) و بر این اعتقاد، ادله عقلی و نقلی اقامه می‌کردند. شیخ‌الرئیس اما با طرح استدلال‌هایی، نفس را مجرد - با حدوث و بقای غیرمادی - معرفی کرد. البته نفس نباتی و حیوانی از نگاه وی، مادی هستند؛ اما نفس ناطقه انسانی در عین تجرّد، حادث است. ⛳️ طبق دیدگاه سینوی آن‏گاه که ترکیب عناصر طبیعی جنین به حدّی از اعتدال برسد، نفس هم بدان تعلّق می‏گیرد. چه این‏که – مطابق طبیعیات قدیم - عناصر مادی (که تشکیل‏دهنده بدن هستند)، در غایت تضاد با هم‏اند. کیفیت غالب در هریک از عناصر مادّی چهارگانه با هم متنافرند و بالطبع از یکدیگر می‏گریزند و قبول حیات نمی‏کنند. مگر آن‏که به سبب اختلاط، از شدّت همدیگر بکاهند و در ترکیب حاصل، به حدّی از اعتدال برسند و همه اجزاء بنحوی یکسان‏تر در محصول ممتزَج که «مزاج» نام دارد، ترکیب شوند و زمینه برای متناسب با آن، از منشاء روحانی (عقل فعّال) فراهم آید. ⛳️ به بیان امروزی، سطحی از پیچیدگی در ترکیب مادی جنین/ بدن، سبب پیدایش جوهر ذهنی غیرفیزیکی از منشائی غیرفیزیکی می‌شود که با آن بدن فیزیکی در ارتباط است. این اتفاق البته بعدها در نظر ، به تغییر کرد؛ یعنی سطحی از پیچیدگی در ترکیب جنین، سبب پیدایش سطح ذهنی غیرفیزیکی از همان سطح فیزیکی می‌شود. این که – همانند ابن‌سینا - نفس غیرفیزیکی را دارای جوهری مستقل و منشاء مستقل بدانند و نقش بدن صرفاً زمینه پیدایش آن باشد، چارچوب کلاسیک را شکل می‌دهد. و این که – همچون ملاصدرا – نفس غیرفیزیکی را دارای جوهر یکپارچه با بدن و دارای منشاء فیزیکی (برخاسته و جهش‌یافته از سطح فیزیولوژیک) بدانند، به چارچوب نودوئالیستی نزدیک می‌شود. @PhilMind
🎗از نظر ، جواهر پنج قسم‌اند: مادّه، صورت، جسم، نفس و عقل. البته اگر مادّه و صورت که با ترکیب هم جسم را تشکیل می‌دهند، کنار بگذاریم، در واقع سه قسم اصلی باقی می‌ماند: جسم، و (مجرد تام). عقل مفارق نه ذاتاً و نه فعلاً نیازمند مادّه نیست، نفس اما ذاتاً مجرد ولی فعلاً نیازمند به مادّه است. جسم هم که هویّتی مادّی دارد (ذاتاً). 🎗اما تعریفی از نفس ارائه می‌دهد که تقسیم فوق را به هم می‌زند. در نگاه و پیروانش، نفس نیز از سنخ عقول مفارق است؛ یک جوهر که فعلاً تدبیر و تصرف در یک بدن خاص دارد (مانند تدبیر و تصرّف ناخدا در کشتی). اما وابستگی نفس به بدن و مادّه را طبق تفسیر ، یک وابستگی عرضی می‌داند. کما این‌که خود شیخ‌الرئیس و تابعینش نیز قبول دارند. در نتیجه عملاً سه نوع جوهر در دیدگاه بوعلی به دو نوع جوهر اصلی ( و ) فروکاسته می‌شود. 🎗ملاصدرا اما تعریفی از نحوه وجود نفس دارد که آن را بعنوان جوهری سوم در کنار جسم و عقل (مجرد تام) معرفی می‌کند که امری بینابین است: «تصرّف نفس در بدن و تعلّق به آن، ذاتی نفس است. ... تصرفات نفس در بدن، مانند تصرف مفارقات در اجسام نیست؛ زیرا نفس در ذات خودش، مباشر در تحريكات جزئی و ادرکات جزئی است و از این طریق، منفعل می‌شود و استکمال می‌پذیرد.» (اسفار، ج8، صص348-347) 🎗بنابراین احتیاج نفس به بدن، مانند احتیاج صنعت‌گر به مغازه‌اش نیست که یک نیاز عارضی باشد و بتواند از آن جدا گردد. آلت‌بودن بدن برای نفس مانند ابزار اره و تیشه در دست نجار نیست که گاه آن را بردارد و گاه واگذارد. بلکه این احتیاج از همان ابتدا به مثابه یک نیاز جوهری در وجود نفس قرار دارد. چه این‌که نفس بدون بدن و قوای حسّی و طبیعی آن، استقلال در وجود ندارد. پس نفس مادام که به عنوان نفس وجود دارد، ناقص‌الذات و محتاج به بدن است و هویتش بدون اتصال به بدن شکل نمی‌گیرد و کامل نمی‌شود. (اسفار، ج9، صص116-115) 🎗بدین ترتیب جدایی نفس از بدن در هنگام ، چه توضیحی خواهد یافت؟ از منظر ، نفس مادام که نفس باشد، تعلّق ذاتی به بدن دارد. اما می‌تواند از نفسیت درآمده و در خویش به عقل مفارق تبدیل شود. در این‌صورت احتیاج و تعلق ذاتی به بدن ندارد و می‌تواند از آن جدا باشد. @PhilMind
🟧 قوای حسی (بینایی، شنوایی، چشایی، بویایی، لامسه و حس مشترک) را با آنکه در زمره قوای حیوانی هستند، مجرد می‌داند. در عین حال به این تمایز شهودی مهم، اذعان دارد که صور حسی مشروط به تاثیرپذیری اندام حسی (چشم و گوش و بینی و ...) از ابژه مادی خارجی است. بنحوی که با حذف ابژه مادی خارجی، صورت حسی ادراک‌شده (تصویر یا صدا یا بو یا مزه یا ...) توسط قوای حسی هم از بین می‌رود. (اسفار، ج۹، ص۹۵) 🟫 برخی محققان اعتقاد دارند معنا و نتیجه این سخن آنست که صور حسی و در نتیجه، نفس، مادی‌اند. زیرا بدون وجود ماده‌ای مانند اندام حسی و اثر حاصل از ابژه مادی در آن اندام، بقا ندارند. (عبودیت، نظام حکمت صدرایی، ج۳، ص۹۳) 🟧 از سوی دیگر صدرا به تفاوت خیال و ادراک حسی اشاره می‌کند که بقای صور خیالی، مشروط به وجود ابژه خارجی و تأثیر بالفعل آن بر اندام حسی نیست. او بنا به استدلال‌هایی - برخلاف و در تأیید نظر - اعتقاد به تجرد صور خیالی دارد. هرچند که تجرد صور خیال و نفس را از سنخ می‌داند که دارای جسمانیت و ابعاد و مکان‌مندی خاص خودش است اما جرم ندارد. 🟫 بدین‌ترتیب طبق دیدگاه مؤسس ، فقط نفس آن دسته از حیوانات پس از مرگ و قطع ارتباط با ماده باقی می‌ماند که دارای قوه خیال باشند. یعنی طبق نظر وی نفوس حیواناتی که صرفا دارند، واجد بقای پس از مرگ نیستند. (اسفار، ج۸، ص۲۳۲) 🟧 شاید به نظر برسد ملاصدرا با توجه به این‌که اعتقاد به انقسام‌ناپذیری قوای ادراکی و صور حسی دارد، باید نفوس حیوانی فاقد خیال را هم دارای و حیات پس از مرگ بداند. ولی به نظر این محققان فلسفه صدرائی، او معیار تجرد را نیاز یا عدم نیاز به ماده می‌داند، و در نگاه وی امتداد و انقسام‌پذیری را می‌توان هم با مادیت و هم با تجرد سازگار دانست؛ انقسام‌پذیری نهایتا در شدت و ضعف مادیت یا تجرد تأثیر می‌گذارد: شدت در جواهر مادی و ضعف در جواهر مجرد. (عبودیت، نظام حکمت صدرائی، ج۳، ص۹۵) 🟫 هرچند به نظر می‌رسد سخن این محققان با قاعده اتحاد علم و عالم و معلوم که خود صدرا بسط داده و بر آن تأکید دارد، سازگاری نداشته باشد. بنا بر قاعده مذکور، نفس یک حقیقت بسیط مجرد است که در هنگام ادراک حسی، به یک اعتبار، قوه حاسه است و به اعتباری دیگر، صورت محسوس. نفس به نظر او در عین وحدت و بساطت، کل قوا (از جمله قوای حسی) است و در هنگام ادراک حسی در مرتبه قوای حسی حضور و جلوه دارد. بدین‌ترتیب قوای حسی و صور حسی که مشروط به وجود ابژه مادی و نیازمند آن هستند را باید براساس یک معیار (نیاز به ماده)، مادی و براساس معیاری دیگر (وحدت نفس مجرد و اتحاد عالم و معلوم) مجرد دانست. @PhilMind
♦️ در مواضع مختلفی از آثار خویش، علاوه بر مادی، از هم برای انسان نام برده است. (ن.ک: اسفار، ج۹، صص۱۹,۳۱,۱۸۳/ المبدأوالمعاد، ج۲، ص۵۵۴/ الشواهدالربوبیه، ص۳۱۸) بدین‌ترتیب مؤسس ، سه مؤلفه و بدن مثالی و را تشکیل‌دهنده انسان می‌داند. او تصریح دارد که نفس ناطقه در عموم انسان‌ها صرفا دارد و نه تام (). و بدن مثالی نیز قائم به نفس ناطقه است و نه منفصل از آن. ♦️بدن مثالی در تعابیر همان بدنی است که در رؤیا با آن سروکار دارد؛ با چشم بدن مثالی می‌بیند و با گوش آن می‌شنود و... . (اسفار، ج۸، ص۲۴۹) در نظر وی نفس ناطقه همان‌طور که تحت تأثیر ناشی از بدن طبیعی قرار می‌گیرد، از ادراکات ناشی از بدن مثالی نیز متأثر می‌شود (مثل احساس درد یا لذت در خواب) ادراکات خیالی نیز در این دیدگاه از طریق قوای مثالی و بدن مثالی رخ می‌دهد و همچنین تجربیات بیرون از بدن (OBEs) مانند (NDEs) و ... . ♦️اما تفکیک نفس ناطقه از بدن مثالی می‌تواند محل ابهام و تردید قرار گیرد. بویژه که از برخی عبارات صدرا چنین برمی‌آید که نفس همان بدن مثالی‌ست و نه چیزی مازاد بر آن (ن.ک: همان/ الرسائل، ص۳۶۲/ اسفار، ج۹، صص۱۸۳,۲۷۰) در واقع قوای ادراکی مثالی در نظرگاه او که تجرد مثالی دارند، تشکیل‌دهنده بدن مثالی‌اند. بدین‌ترتیب تصور نفس بعنوان روح مجرد فاقد جسمانیت، از منظر حکمت متعالیه منتفی‌ست. بلکه نفس ناطقه در این دیدگاه، دارای شکل و امتداد () و مکان‌مندی خاص و ... است و بکلی از تصویر نفس سینوی و دکارتی متمایز می‌شود. ♦️بر این اساس بدن مثالی با پیدایش نفس حادث می‌شود (و بلکه با آن عینیت دارد)، اما طبق نظریه در حکمت متعالیه، بدن طبیعی زمینه جهش و پیدایش نفس را پدید می‌آورد؛ پیدایشی که از پیچیدگی‌های سطح نوروفیزیولوژیک بدن طبیعی رخ می‌دهد و ناشی می‌شود. نفس (و بدن مثالی) بدین‌ترتیب متأخر از بدن طبیعی‌ست و به مرور زمان، تکامل ذاتی و عرضی می‌یابد. ♦️بدن طبیعی علاوه بر حیات (علائم حیاتی مانند تولید مثل و تغذیه و ...)، دارای آگاهی (consciousness) هم هست که برخلاف بدن مثالی، ذاتیِ او نیست. هر جسم مثالی ذاتا آگاهی دارد و آگاهی را باید مطابق دیدگاه و از ویژگی‌های ذاتی عالم مثال و تجرد مثالی دانست که می‌تواند (طبق دیدگاه حدوث جسمانی)، نوظهوریافته (emergent) از ویژگی‌های مادی لحاظ شود. اما بدن طبیعی در این دیدگاه، ذاتا فاقد تجربیات آگاهانه است و آگاهی را نمی‌توان از ویژگی‌های بنیادین عالم ماده و بدن مادی دانست (برخلاف ). بلکه از طریق ارتباط با نفس (و بدن مثالی)، ادراکات و احساسات جزئی و طبیعی حاصل می‌شود. @PhilMind
🚩 تمایز بین و براساس نگرشی است که مرزی بین فیزیک و فرافیزیک قرار می‌دهد. پیش از این البته بجای فیزیکالیسم مطرح می‌شد. اما بعدها که علاوه بر ماده، هویاتی مانند انرژی و نیرو و میدان هم در فیزیک جدید کشف شد، (ماتریالیسم) به (فیزیکالیسم) تغییر نام داد تا این هویات تازه را نیز در بر گیرد. 🚩 کشفیات مذکور البته برخی اشکالات سابق ماتریالیستی در را بی‌اثر می‌ساخت. مثلا اشکال مبتنی بر ضرورت تماس و اِعمال نیروی جنبشی برای توضیح . این از تبعات مهم ورود قلمرو غیر ماده به فیزیک بود. امروزه اما آن‌چه به عنوان قلمرو غیر فیزیکی تلقی می‌شود نیز در تئوری‌های مهم فیزیک وارد شده و مرزبندی بین فیزیک و فرافیزیک را هم زیر سؤال برده است. 🚩 به عنوان مثال تئوری گیج (gauge theory) نظریه‌ای اساسی در به شمار می‌رود که بر مبنای آن تعریف می‌شود. فادیف و پوپوف - دو فیزیکدان برجسته در حوزه - نشان داده‌اند که وقتی یک دگرگونی در یک میدان فیزیکی (مثلا میدان کوارک‌ها) اِعمال می‌کنیم، مجبور به افزودن پارامتر جدید غیرفیزیکی به تئوری گیج هستیم تا آن را معنادار سازد. این یک الزام تئوریک (و نه یک آپشن) است تا بتوان محاسبات را با تئوری مذکور به انجام رساند. 🚩 این پارامتر را خیالی (fictitious) و غیر متناسب با کلیت تئوری‌های امروز دانسته‌اند و آن را میدان روح (ghost field) نامیده‌اند (روح در این‌جا به معنای روح انسان نیست). میدان روح با این‌که به معنای رایج، فیزیکی نیست، اما در محاسبات دیاگرام‌های اغتشاش فریمن (framan perturbation) حضور می‌یابد و نقش و تأثیر قابل توجهی در محاسبه اعداد حاصل از تئوری گیج برجای می‌گذارد. این نه یک بحث حاشیه‌ای، بلکه جزو متون تدریس تئوری کوانتوم قرار دارد. 🚩 بدین‌ترتیب مناقشه معنای فیزیکالیسم دوباره زنده می‌شود که آیا براساس علم فیزیک فعلی تعریف می‌گردد یا علم فیزیک کامل (ایده‌آل)؟ اگر فیزیکالیسم را برمبنای علم فیزیک کامل در نظر بگیریم، چه بسا حرارت نزاع فیزیکالیسم و دوئالیسم کاهش یابد و حتی مرز بین فیزیک و غیرفیزیک هم با چالش جدی روبه‌رو شود. 🚩 این نکته یادآور نگرش پیوستار به عالم است که از سطح ماده تا بالاترین سطوح هستی را در قالب یک حقیقت پیوسته و چارچوبی واحد در نظر می‌گیرد. ما بازاء چنین نگرشی را در می‌توان در تعریف و تحلیل از پیگیری کرد. @PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 درباره دیدگاه خودش که طبیعت‌گرایانه (Naturalistic ) می‌نامد، توضیح می‌دهد👆 نظریه‌ای که را از یکسو غیرفیزیکی و از سوی دیگر غیرمتعلق به عالم ارواح و بهشت و ... می‌داند؛ بلکه جایگاهی برای آن در همین جهان طبیعت و سازگار با قوانین دانش تجربی می‌جوید. توضیحات بیشتر در این‌باره را می‌توان در کتاب ۲۰۱۰ او با عنوان خصیصه آگاهی (The Character of ) دنبال کرد. 🟠بطور کلی تلاش‌های نودوئالیستی بسیاری در دهه‌های اخیر بدنبال پیشرفت‌های تجربی در و بطور خاص اتفاق افتاده که با فاصله‌گرفتن از دیدگاه کلاسیک قائل به یک جوهر مستقل مجرد، سعی دارد نگاهی طبیعی‌گرا و سازگار با علم تجربی داشته باشد. فیلسوفان و دانشمندان موحد در عین حال تلاش می‌کنند این همسازی، آموزه‌های معاد و زندگی پس از مرگ را هم توضیح بدهد. 🟡البته در تاریخ نیز نقطه عطف مهمی از سوی رقم خورده و نفس بعنوان روح ازلی افلاطونی یا جوهر مستقل سینوی (که با امر الهی حادث می‌شود)، به و پیدایش از فرآیندهای جنینی در رحم مادر تقلیل یافته است. و البته که در ادامه برای سازگاری با آموزه‌های دینی و عرفانی نیز توضیحات مفصلی ارائه داده است. 🟢چالمرز هرچند بصراحت در مورد خداوند و ادیان لاادری است و اعتقادی ندارد، اما تلاش وی در سازگارکردن آگاهی بعنوان پدیده‌ای غیر فیزیکی با دانش تجربی و البته نقدهای مهمی که به ساده‌سازی‌های ماتریالیستی در این‌باره دارد، نقش مهمی در توسعه انواع دیدگاه‌های نودوئالیستی معاصر داشته است. @PhilMind
🔸هرچند چارچوب در را شکل داده و با خویش در طب و آن دوران، توسعه ای قابل توجه بدان بخشیده است، اما نوآوری و تغییری که در این بخش ایجاد کرده، از مهم‌ترین تمایزات با و اشراقی بشمار می‌رود. 🔹 در شرایطی که دیدگاه (تجرد عقلی) در باب برای قرن‌ها در میان فیلسوفان مسلمان جاافتاده بود و پیدایش آن را نیز از ابتدا روحانی و منوط به امر الهی می‌دانستند (یا برخی به پیروی از افلاطون قائل به ازلیت آن بودند)، دیدگاه را مطرح کرد و لااقل یک سر این پدیده (آغاز و پیدایش آن) را بجای عوالم قدسی، در رحم مادر قرار داد. همین مقدار جسارت برای حل مشکلاتی مانند مسئله جفت‌شدن (pairing problem) و تاحدی مسئله نحوه ارتباط نفس و بدن نویدبخش می‌نمود و راهی بسوی برای تبیین آن می‌گشود. 🔸وی همچنین نگرش تجرد تام درباره نفس انسانی (عموم انسان‌ها) را کنار نهاد و به اکتفا کرد؛ تجردی که همچنان و دارای ابعاد و جسمانیت و زمان و مکان خاص خودش (جسم مثالی و مکان‌مندی مثالی) است. روشن است که این مسئله نیز تا چه اندازه می‌تواند شدت اشکالات اساسی علیه (از جمله اشکال و نیز مسئله نحوه ارتباط پدیده فرامکان با یک شیء مکان‌مند و سه بعدی) را کاهش دهد. این نیز یکی دیگر از وجوه بسیار مهم ابداعات ملاصدراست که نفس مجرد تام را به یک پدیده بدن‌مند و مکان‌مند تقلیل داده و سنخیت بیشتری با طبیعت برقرار می‌سازد. 🔹او هرچند در چارچوب سیستم فلسفی خویش و براساس تحلیل‌های عقلی (مبتنی بر اصالت وجود و و النفس فی‌وحدتها کل القوی و ...) به یک تبیین درباره چیستی نفس و رابطه آن با بدن رسیده بود، اما تبیین تجربی و برمبنای علوم طبیعی زمان خویش را کنار نگذاشت. بلکه در آن بخش نیز دست به ابتکاراتی زد و علاوه بر واسطه (بین نفس و بدن)، دو واسطه دیگر هم در طرف بالا و پایین آن قرار داد (بدن مثالی در سمت بالا و خون لطیف در سمت پایین) و ارتباط تشکیکی (طیفی تدریجی از سلسله مراتب) ترسیم کرد که همچنان تلاش داشت ارتباط رأس و قاعده را هرچه طبیعی‌تر و شدنی‌تر تبیین نماید. 🔸البته تلاش او می‌تواند هدف اشکالات مختلف قرار گیرد، اما همان مراجعه به علوم طبیعی روز و عدم اکتفا به تحلیل عقلی، حلقه گمشده بسیاری از تبیین‌های فلسفی امروز در کشور ماست. جالب آن‌که این با تصلب بر سیستم فلسفی کسانی مانند صدرالمتالهین انجام می‌شود که خود پرچمدار نوآوری‌های طبیعی و ارائه تبیین‌های تجربی براساس طبیعیات زمان خویش بوده است! براستی اگر آن‌ها خود در دوران زنده بودند، دست به چه تغییرات و نوآوری‌هایی می‌زدند؟ @PhilMind
⏳یکی از مباحث محوری در ، مسئله (Personal Identity) است که وحدت و ثبات شخصیت را با تغییرات در طول زمان به چالش می‌کشد. از جمله نکاتی که در این مسئله مورد علاقه بوده، تغییرات بدنی کامل و اثبات‌شده در طی زمانی نه چندان زیاد است که در عین حال، وحدت شخصیت را منتفی نمی‌سازد و در نتیجه این وحدت و ثبات، به جایی غیر از بدن تعلق دارد. ⏳اما دیدگاهی در درباره تغییر و حرکت در اشیاء وجود دارد که می‌تواند ارتباط وثیقی با این بحث داشته و پاسخی برای فراهم آورد. در نسبت بین اشیاء و تغییرات زمانی، یک دیدگاه سازگارتر با عرف در متافیزیک تحلیلی با عنوان (ثبات‌گرایی: ) وجود دارد که در تعارض با دیدگاه (تطورگرایی: ) قرار دارد. ⏳ثبات‌گرایی یا سه بعدی‌گرایی، فقط سه بعد برای اشیاء به رسمیت می‌شناسد و شیء O را بتمامه در بخش‌های زمانی مختلف از طول عمر و حضور آن، ثابت و برقرار می‌داند. در مقابل اما perdurantism یا چهاربعدی گرایی، بعد زمان را نیز علاوه بر سه بعد دیگر هر شیء، داخل در ذات و هویت آن شیء می‌انگارد. بر این اساس شیء بطور کامل در کل بازه زمانی طول عمرش، وجودی کِش‌دار دارد و مانند مکان (که در هر نقطه مکانی، بخشی از شیء حاضر است)، در هر نقطه از زمان نیز بخشی از شیء محقق می‌شود. هر دو دیدگاه را طرفداران زیادی پشتیبانی می‌کنند و نزاع دامنه‌دار بین آن‌ها ادامه دارد. ⏳ثبات‌گراها می‌گویند موضع ما شهودی است و Perdurantist ها مجبورند دلیل بیاورند. چون طبق دیدگاه آن‌ها، کامران در امروز، صرفا بخشی و پاره‌ای از کل کامران است و کاری که این بخش در امروز انجام می‌دهد، منتسب به بخش دیگر کامران در یک ماه آینده نیست و شما نمی‌توانید آن بخش را مجازات کنید! البته از سوی مقابل، Endurantist ها هم برای تبین ویژگی‌های موقت و متغیر اشیاء، دچار مشکل هستند؛ زیرا شیء حاضر در زمان t1 را همان شیء حاضر در زمان t2 می‌دانند؛ در حالی‌که برخی صفات درونی اشیاء تغییر می‌کنند. ⏳این بحث ارتباط نزدیکی با نزد دارد. به هرحال منازعه بین دو دیدگاه مذکور را می‌توان دنبال کرد؛ اما یکی از خط سیرهای استدلال فیزیکالیست‌ها در برابر استناد دوئالیست‌ها به وحدت و اینهمانی شخصی در طول زمان، تکیه بر همین چهاربعدی‌گرایی است که البته با برخی نگرش‌های معاصر فیزیک (مانند ) نیز سازگاری دارد. ⏳بر این اساس، وجود شخص بتمامه در طول عمر خویش، به نحو وجودی ارگانیک و کش‌دار محقق می‌شود و از زمان t1 تا tn ادامه دارد. تغییرات بدنی در طول زمان، بخش‌های مختلف زمانی این شخص را تشکیل می‌دهند و وحدت و ثبات آن به وجود واحد کش‌دار و چهاربعدی‌اش استناد می‌یابد. طبیعتاً طرفداران استدلال هویت شخصی در داخل کشور باید پاسخ‌های خود را در برابر به روزرسانی دیدگاه‌های مقابل، به روزرسانی کنند. @PhilMind
🌕 قائل به بعنوان جوهری مستقل از بدن است که تقریباً همراه با بدن حادث شده و به وجود می‌آید. او برای ترجیح­ یافتن این پیدایش و ، آمادگی بدن (جنین) را شرط می‌داند. این وجه ترجیح از آن‌جا لازم است که جواهر غیر فیزیکی (ارواح) نسبت به عالم مادی و بطور خاص نسبت به بدن­ها، حالت یکسانی دارند. در نتیجه به عامل تعیین­ کننده­ ای نیاز داریم که نفس الف را به بدن ب مربوط سازد. 🌕 بوعلی در این‌جا از توضیحات برگرفته از طبیعیات قدیم مدد می‌جوید تا براساس آن‌چه «مزاج» می‌نامیده‌اند، این عامل تعیین‌کننده را تبیین کند. طبق دیدگاه طب قدیم، عناصر اربعه در تضاد کامل با یکدیگرند و باید در هر بدن به حدی از اعتدال برسند تا مزاج آن بدن شکل گرفته و آماده تعلق نفس مجرد گردد. البته مزاج بدن‌ها در این دیدگاه، از لحاظ درجه اعتدال و کیفیت) با همدیگر متفاوت‌اند و بدین ترتیب، هر بدن، نفس خاصی را طلب می­ کند. 🌕 با توجه به آن‌چه گفته شد، بدن از منظر سینوی تا قبل از نیل به مزاجی خاص که آماده و مستحق/مستلزم ارتباط با نفس غیر فیزیکی است، دارای و نیست. البته بلافاصله پس از حاصل‌شدن این مزاج در بدن، نفس مجرد نیز حادث می­ گردد و تدبیر بدن را در اختیار می­ گیرد. 🌕 براساس نگرش مرسوم در تراث اسلامی، نفس مجرد در حدود چهارماهگی جنین به وجود می­ آید. مشکلی که مطابق دیدگاه سینوی خودنمایی می‌کرده، این بوده که بدن را تا رسیدن به آستانه حدوث نفس (حوالی چهارماهگی)، چه چیزی / چه نفسی اداره می‌کند؟ 🌕 فخر رازی (شارح بوعلی) در پاسخ به این پرسش، نفس مادر را مدبّر جنین می­ داند. ولی بلافاصله این ابهام پیش آمده که پس از حدوث نفس جنین که تدبیر آن را بر عهده می­ گیرد، انتقال تدبیر بدن از نفس مادر (یا هر تدبیرکننده دیگر) به نفس فرزند، چگونه اتفاق می‌افتد؟ به نحو کلاسیک این اشکال با این پرسش مشهور آغاز می­ شود که «حافظ و مدبّر بدن قبل از حدوث نفس، چه بوده است»؟ 🌕 طرفداران نفس مجرد در که عموماً – به جز و تابعینش - از دوگانه­ انگاران محسوب می­ شوند، در تبیین لحظه پیدایش نفس دچار مشکلاتی شده­ اند و توضیحات ایشان نیز چشم‌انداز روشنی را پیش روی مخاطب نگذاشته است. 🌕 در واقع عدم سنخیت نفس غیر فیزیکی با بدن فیزیکی، معضل ارتباط و اثرگذاری این دو را فقط از بالا به پایین (از نفس به بدن) مطرح نمی‌کند؛ بلکه چگونگی تأثیر بدن بر نفس نیز مورد سؤال و اشکال قرار گرفته است. از جمله همین ابهام که بدن چگونه توانسته موجب حدوث نفس شود و اگر قادر به ایجاد چنین اثری در نفس شده، چرا نتواند موجب ابطال آن گردد؟  @PhilMind
⏰ این پرسش مکرر مطرح می‌شود که در ، بحثی متناظر با مفهوم آگاهی () وجود دارد و آیا از این مفهوم در استدلال‌های مربوط به چیستی نفس، استفاده شده است؟ ⏰ مفهوم (و به ویژه : Phenomenal Consciousness) در معاصر، به تجربیات درونی ارجاع می‌دهد؛ یعنی به همان کیفیات سابجکتیو که بصورت مثلا غم و شادی و خشم و درد و لذت و ... تجربه می‌شوند. آگاهی بدین معنا چالش اصلی و مسئله دشوار معاصر قلمداد می‌شود و انواع تئوری‌ها به منظور تبیین فیزیکی آن ارائه و مخدوش شده است. ⏰ در فلسفه اسلامی اما عمده تمرکزها و استدلال‌ها پیرامون ، بر محور مفهوم علم و بعضاً می‌چرخد. ادراک حسی هم از جنبه اطلاع مفهومی از محتوا و نه از جنبه آن. مثلا ادراک بصری دریا (یا تصویر هر ابژه عظیم الابعاد) از این جهت مورد بحث قرار می‌گیرد که آیا دریافت آن صرفا توسط چشم و مغز امکان‌پذیر است یا نه. استدلالی که بر ابعاد محتوای ادراک حسی و مشخصه‌های اطلاعاتی آن تکیه دارد و نه بر کیفیت پدیداری (مثلا لذت یا ترس) حاصل از ادراک آن. یا مثلاً استدلال‌هایی که بر تجرد علم تکیه می‌کنند، عمدتا بر امکان یا عدم امکان تحقق محتوای علم در مغز یا هر پایگاه فیزیکی دیگر تمرکز دارند. ⏰ این قبیل استدلال‌ها در واقع محتوای التفاتی را برجسته می‌کنند. - که نزدیکترین آن‌ها به مفهوم علم، حالاتی مانند تفکر و باور در فلسفه ذهن هستند - البته جزو مسائل دشوار فیزیکالیستی بحساب می‌آیند و برخی فیلسوفان معاصر، طبیعی‌سازی () را در کنار طبیعی‌سازی ، دو مسئله اصلی فیزیکالیسم می‌دانند. ولی به هرحال مسئله آگاهی پدیداری از مسئله حیث التفاتی جداست و آن‌چه در ادبیات معاصر با توافقی گسترده به عنوان مسئله محوری تلقی شده و موضوع انواع استدلال‌ها درباره ماهیت ذهن قرار گرفته، همین مسئله آگاهی و کیفیات پدیداری‌ست. (بازنمودگرایان سعی می‌کنند آگاهی پدیداری را به حیث التفاتی تقلیل بدهند و از این طریق، راه حلی برای آگاهی ارائه دهند) ⏰ آن‌چه در نظر فیلسوفان مسلمان اما - از فارابی و گرفته تا - مهم می‌نمود، علم به معنای حیث التفاتی بود و اساسا آگاهی پدیداری در مباحث ایشان پیرامون نفس، جایگاه خاصی نداشته است. اینان حتی در شمارش نیز از مراتب مادون (قوای حاسه) گرفته تا قوه عاقله، جایگاهی برای قوای متناظر با تجربه در نظر نگرفته‌اند. این‌که استدلال‌های سنتی فیلسوفان مسلمان در باب تجرد نفس تا چه اندازه می‌تواند صائب و نافذ باشد، بحثی مجزا و مفصل می‌طلبد. ولی در هر حال باید توجه داشت که موضوع بحث در این قبیل استدلال‌ها عمدتا حیث التفاتی‌ست و نه تجربه پدیداری. ⏰ سنت فلسفی اسکولاستیک در جهان غرب نیز به تبع رویکرد فوق، بر ماهیت علم و ادراک تکیه کرده‌ و حتی هم برای استدلال به نفع ذهن غیر فیزیکی، انواع تفکر را محور بحث و استدلال قرار داده است. شیفت مباحث از محتوای التفاتی/بازنمودی به کیفیت پدیداری، تا حد زیادی متأثر از یافته‌های جدید در نیمه دوم قرن بیستم و تاکیدات مختلف بر هیجانات و احساسات و ... بود که مسئله‌ای متفاوت از تبیین محتوای اطلاعاتی را پیش می‌کشید. ⏰ هرچند این شیفت مهم توجهات هنوز در اتفاق نیفتاده و عمده مهندسان AI به تبع تورینگ و چشم‌اندازهای اواسط قرن بیستم، همچنان بدنبال تولید یا روبات‌های بدن‌مند هستند. بماند که در همین هدف نیز به و تمایزناپذیری رفتاری و کارکردی اکتفا می‌کنند. رویکردهای نوین درباره ساخت به تازگی از زیر آوار التفات‌گرایی در هوش مصنوعی سر برآورده‌اند؛ البته اگر همین‌ها نیز از آفات مدل‌سازی‌های بازنمودگرا در امان بمانند. @PhilMind
تئوری علّی محتوا ۱ 🚨جری فودور در نظریه علّی محتوا یا «تئوری وابستگی نامتقارن» (asymmetric dependence) سعی دارد با استفاده از ارتباط علّی مصداق خارجی با نماد آن مصداق در ذهن، این نماد راجع به آن مصداق (که همان معنای نماد هم است) را توضیح دهد. 🚨تلاش فودور از آن‏جا که به تعهد دارد، معطوف به این است که محتوا و معناداری را به مفاهیم و حقایق فیزیکی تقلیل دهد؛ بگونه‌ای که در تبیین ، مجدداً از واژگان و مفاهیم التفاتی و معنایی بهره نبرده باشد. معنا در واقع تلاشی است برای تصویرکردن فرآیندی که تبیین می‌کند چگونه اُبژه‌های [بیرونیِ] تفکر با نمادهای آن در زبان فکر (LOT)، جفت می‌شوند و در نتیجه، این نمادها دارای آن محتوا و درباره آن اُبژه‏ی بیرونی خواهند بود؟ وی صراحتاً این اقدام را به منظور سد یکی از مهم‌ترین مسیرهای استدلال به سود (و هرگونه تجردگرایی) انجام می‌دهد. 🚨فودور اعتقاد به یک سیستم درونی دارد که با زبان تفکر کار می‌کند و یک ارگانیسم در هریک از گرایشات گزاره‌ای (باور، میل، تردید، ...)، با این سیستم درونی، رابطه‌ای محاسباتی برقرار می‌کند. این سیستم بازنمایی درونی، باید محتوایی شبه گزاره‌ای داشته باشد. مثلاً اگر گرایش گزاره‌ای من عبارت است از: "باور" به اینکه "باران می‌بارد"، یا "میل" به اینکه "باران ببارد"، محتوای سیستم بازنمایی درونی، "باریدن باران" خواهد بود. و انواع مختلفی از گرایشات (باور و میل و آرزو و تردید و ...)، از طریق انحاء مختلف رابطه محاسباتی ارگانیسم با این سیستم بازنمایی درونی، شکل می‌گیرد. 🚨بنابراین طبق دیدگاه فودور، در سیستم بازنمایی درونی، مثلاً محتوای "باریدن باران" را در قالب نمادهای زبان تفکر (یا همان زبان ذهن) داریم که بر حسب نوع ارتباط ما با این سیستم بازنمایی، می‌تواند باور به این محتوا یا میل به این محتوا یا آرزوی این محتوا یا ... در ما ایجاد شود. 🚨در سنت ، محتوا و دربارگی فکر، در چارچوب تبیین می‌شود؛ چه آن‏که اصل محتوا از قبیل ادراک حضوری است؛ حتی اگر معلوم بالعرض، حصولی باشد و نه حضوری. به هر حال در موارد نیز، معلوم بالذات، از سنخ و حاصل اتحاد جوهر نفس شناسا با مرتبه وجودی مجرد اُبژه خواهد بود و مواجهه با مرتبه مادی آن (در کنار سایر شرایط ادراک حصولی)، زمینه‏ساز اتحاد درست (یا اشتباه) نفس مدرِک با آن مرتبه وجودی مجردِ معلوم و در نتیجه درک درست (یا اشتباه) اُبژه می‏باشد. (ر.ک: ، 1430ه.ق، اسفار اربعه، ج3، صص264-247) روشن است که این راه حل، تا چه اندازه مبتنی بر پذیرش و حتی تجرد معلوم بالذات است. 🚨فودور در ابتدای تئوری خویش، این سؤال را مطرح می‌کند که "چه چیزی، کانتکست را با بازنمایی‌های ذهنی تنظیم می‌کند؟ مثلاً اگر در زبان محاوره، لفظ یا نماد water را برای بیان H2O بکار می‌برند، چنین وضعیتی در زبان ذهن نیز برای نمادهای این زبان باید برقرار باشد." و سپس برای پاسخ به این پرسش، می‌نویسد: "من فکر می‌کنم داستان علیت، یک مسیر امیدبخش برای طبیعی‌سازی هر محتوایی در تئوری بازنمایی ذهن پدید می‌آورد" (Fodor, 1989, psychosemantics, pp.97-98.) ادامه دارد ... @PhilMind
روح حیوانی یا در و از جمله در نظر ، واسطه اتصال بین نفس غیرفیزیکی و بدن مادی است که ارتباط بین این دو سطح غیر همسنخ را ممکن می‌سازد. روح حیوانی دارای ماهیتی میانه (نه مادی تام و نه مجرد تام) تعریف شده و البته اعتقاد به آن را می‌توان تا زمان فیلسوفان یونان باستان ردگیری کرد و نیز در تبیین‌های خود از آن بهره گرفته است. صدرالمتالهین در بیان ضرورت نیاز به روح بخاری می‌نویسد: «جوهر نفس از آنجا که از جنس ملکوت و عالَم نورانی محض است، در بدن غلیظ مادّی جرمانی تصرف نمی‏کند تا بگوییم از ترکیب آن‏ها یک نوع طبیعی واحد تشکیل می‏شود، مگر آن‏که واسطه‏ای بین این دو واقع شود که همان جوهر لطیف است و اطباء آن را روح [حیوانی] می‏نامند». البته او از آن‌جا که همچنان ارتباط علّی میان روح حیوانی (بعنوان یک سطح دارای جسمانیت و ابعاد و البته بدون جرم) با دو سطح مجرد تام و ماده تام را مبهم می‌بیند، دو واسطه دیگر در دو سوی بالا (ارتباط با نفس مجرد) و پایین (ارتباط با بدن مادّی) در نظر می‌گیرد: "جسم مثالی" برای تعامل روح بخاری با نفس ناطقه، و "خون لطیف" برای تعامل روح حیوانی با بدن مادی. (اسفار اربعه، 1368، ج۹، صص۷۶-۷۵) صدرا روح حیوانی را در واقع یک نوع «جرم لطیف روحانی» قلمداد می‌کند که ورای این «جسم غلیظ ظلمانی» واقع شده و لطافت و وساطت آن بین ماده و مجرد، گونه‏ای اسباب برای قوای نفس پدید آورده تا در اعضاء بدن سریان یابند. در واقع قوای نفس در وهله اول به این جرم لطیف بخاری تعلق می‏یابد و بواسطه آن در وهله ثانی، در اعضاء بدن منتشر می‏شود. (همان، ج۴، صص۱۵۲-۱۵۱) وی همچنین در مفاتیح الغیب، تأثیر علّی نفس بر مغز را بواسطه روح حیوانی معرفی می‌کند که "بوسیله رشته‏های عصبی از مغز در سایر اعضاء بدن جاری می‌شود". (مفاتیح الغیب، 1363، ص27) مهم‏ترین دلیلی که صدرا بر وجود روح بخاری ارائه می‏دهد این است که اگر قطع رشته‏های عصبی یک عضو اتفاق بیفتد، آن عضو هم چه بسا فاقد حس و حرکت شود. وی این مسئله را به معنای نفوذ و سریان روح بخاری – بعنوان یک جرم لطیف حار - از طریق رشته‏های اعصاب در تمامی اعضاء بدن می‏داند که به دلیل شدت لطافت، توانسته در شبکه عصب‏ها نفوذ یابد. (ن.ک: اسفار اربعه، ج۹، ص۷۶) می‌دانیم که امروزه با یافته‏های ، علت و بستر ارتباط رشته‏های عصبی با مغز و نحوه تأثیرگذاری آن‏ها مشخص شده و تصورات و استدلال‌های فوق را ابطال کرده است. اما صرفنظر از نقض فرضیه روح بخاری در علوم جدید، چنین تصویری نمی‏تواند یک تبیین اقناع‌کننده برای نحوه ارتباط نفس غیرفیزیکی و بدن مادی فراهم آورد. چراکه همچنان ارتباط علّی بین جوهر غیر مکان‌مند فاقد ابعاد و ... با یک واسطه دارای ابعاد و جسمانیت لطیف، با چالش از سوی مواجه خواهد بود. بلکه تعریف یک جرم لطیف واسطه که هم بخشی از خصوصیات مادی و هم بخشی از خصوصیات مجرّد را داشته باشد، بر ابهامات می‏افزاید. آیا مکان و مکان‏مندی را باید دارای طیف و درجات مختلف از شدت و ضعف بدانیم که در تمامی مراتب مادی تا مجرد حضور دارد، یا این‏که بالاخره زمان‏مندی و مکان‏مندی در نقطه‏ای به پایان می‏رسد و موجود فراتر از آن، به تجرید کامل می‏رسد؟ اگر شقّ دوم صحیح است - که در ظاهر بسیاری عبارات صدرا و سایر فیلسوفان اسلامی نیز همین‌گونه آمده است - همچنان پرسش از قوانین و چگونگی اتصال علّی دو طرف این مرز، وجود خواهد داشت. در مورد تأثیر و تأثر جرم لطیف (روح بخاری) از و بر جرم غلیظ (بدن مادی) هم پرسش‏هایی مشابه رخ می‏نماید و این‏که چطور یک نیروی علّی از جرم لطیف (بدون وزن) به / از جرم غلیظ منتقل می‏شود، خود ابهامی مجزا درست می‏کند. @PhilMind
🎗دیدگاه () نوعی و شعور را - ولو در حد پتانسیل آن - به تمامی موجودات هستی (از جمله جمادات) نسبت می‌دهد. طبق این دیدگاه، آگاهی را نیز باید همانند سایر ویژگی‌های بنیادین که در علم فیزیک به رسمیت شناخته شده (مانند جرم، بار الکتریکی، نیروی الکترومغناطیس، گرانش، فضا – زمان)، یک ویژگی بنیادین در جهان دانست که قابل تبیین از طریق ویژگی‌های دیگر نیست. این دیدگاه فی‌نفسه درباره ماهیت فیزیکی یا غیر فیزیکی بودن ویژگی آگاهی، خنثی است و آگاهی – بعنوان یک ویژگی بنیادین – می‌تواند غیر فیزیکی باشد؛ کما این‌که دیوید چالمرز – بعنوان یکی از مهم‌ترین لیدرهای پنسایکیزم – چنین نظری دارد. 🎗در ، آگاهی برای جمادات و حتی گیاهان، انکار شده و برای ناطقه انسانی و نیز تجرد نفوس حیوانات، استدلال‌هایی ارائه شده است. البته برخی محققان ، با استناد به عباراتی از ، قول به وجود آگاهی در نباتات را نیز به وی نسبت داده‌اند. اما بر این‌که جمادات در نظر – مانند سایر فیلسوفان صاحبنظر مسلمان - فاقد آگاهی‌اند، اتفاق نظر وجود دارد. بدین‌ترتیب همه روان‌دار انگاری – هرچند با و نیز ظاهر برخی آیات قرآن که نحوه‌ای شعور را به تمامی ذرات و موجودات زمین و آسمان نسبت می‌دهد، همخوانی دارد – طرفدار قابل توجهی در میان فیلسوفان مسلمان نداشته است. 🎗براساس دیدگاه ملاصدرا – که هماهنگ با نظر جمهور فلاسفه مسلمان نیز است - وجود علم در ماده و جسمانیات بدلیل غیبت هر جزء از اجزای دیگر و وجود مشوب به عدم اجزاء مادی، منتفی است (اسفار، ۱۹۸۱م، ج۳، صص۲۹۸ ـ ۲۹۷ / ج۶، ص۱۶۳). ولی شاید بتوان مبانی حکمت متعالیه را برای تصدیق و تأیید پنسایکیزم بکار گرفت. آن‌جا که علم را مساوق وجود می‌داند، و وجود نیز بنحوی تشکیکی در تمامی مراتب عالم، تحقق و اصالت دارد، چه بسا باید چنین نتیجه گرفت که علم و شعور در تمام عالم وجود جاری است و البته همانند خود وجود، دارای مراتب شدت و ضعف است. بدین‌ترتیب هر موجود (ولو جمادات) بسته به میزان بهره وجودی که دارد، واجد علم و آگاهی هم خواهد بود. 🎗جالب توجه آن‌که خود ملاصدرا در جایی از اسفار بدین مطلب تصریح کرده است (همان، ج ۸، ص ۱۶۴). برخی گفته‌اند چه بسا دیدگاه اصلی او در این موضع بیان شده و سایر موارد از باب همراهی با دیدگاه جمهور بوده است (که البته بلحاظ فلسفی، توجیه مقبولی نیست). علامه طباطبائی در حاشیه بر همین موضع از جلد هشتم اسفار، نظر اخیر صدرالمتألهین را تقویت کرده و تلاش می‌کند برای تأیید وجود جنبه‌ای مجرد در اشیاء مادی، استدلال و تبیینی ارائه دهد؛ چه این‌که مطابق نظر وی و مؤسس حکمت متعالیه، آگاهی و شعور را باید در سطح مجرد (غیر فیزیک) جستجو کرد. 🎗در هر حال این خوانش از حکمت متعالیه که نوعی سازگاری با پنسایکیزم را می‌رساند، با دیدگاه نفس – که نفس مجرد و آگاهی را برآمده از سطح جسمانی می‌داند – متضاد خواهد بود؛ کما این‌که اساساً پنسایکیزم در برابر ایمرجنتیزم مطرح شد تا آگاهی را نه بمثابه ویژگی برآمده از شرایط خاصی در سطح ویژگی‌های فیزیکی، بلکه بعنوان یک ویژگی بنیادین در جهان معرفی نماید. بدین‌ترتیب طرفداران خوانش اخیرالذکر از ملاصدرا و علامه طباطبایی، باید بدنبال تبیینی برای سازگاری و حدوث جسمانی از یکسو (که آگاهی را برآمده از سطوح پیشین و ویژگی‌های بنیادین جهان می‌داند)، با مساوقت علم و وجود از سوی دیگر (که علم و شعور را بنحوی بنیادین در تمام عالم هستی لحاظ می‌کند)، باشند. @PhilMind
و ☘️ مطابق تفسیر برخی محققان از مبانی نفس‌شناسانۀ ، نفس انسان جهت‌مندی جنسیتی دارد. از نظر ایشان نفس همان حیثیت تعلقی به بدن مادی است، كه صورت بدن است و با بدن، مركب واحدی را تشكیل می‌دهند. حال پرسش جنسیت‌مندی نفس این است: آیا تفاوت‌های جنسیتی به نفس و سپس به حقیقت انسان نیز سرایت می‌كنند یا فقط به بدن مادی تعلق دارند؟ 🌱 اگر نفس جنسیت‌مند باشد، همان‌گونه كه بدن بر دو قسم مردانه و زنانه منقسم می‌شود، نفس نیز زنانه یا مردانه خواهد بود؛ نفس زنانه مدبر بدن زنانه است و نفس مردانه مدبر بدن مردانه. (البته كسانی مدعی‌اند كه روحیات زنانه دارند ولی بدنشان مردانه است و بالعكس. قاعدتا صاحبان دیدگاه فوق باید تبیین خود از این موارد را نیز عرضه كنند). 🌿 استدلال این مفسران، دو مبنای اصلی دارد: (A) نفس انسانی جسمانیة الحدوث است و با حركت جوهری اشتدادی به تجرد می‌رسد، (B) بدن جسمانی مرتبۀ نازلۀ نفس است و نفس و بدن با هم گونه‌ای اتحاد دارند. (در اینجا فرض می‌كنم كه این دو مبنا درست‌اند). 🍀 توضیح استدلال بر پایه مبانی فوق می‌تواند چنین باشد: (1) بدن انسانی یا زنانه است یا مردانه؛ (2) نفسی كه برای هر انسانی حادث می‌شود، متأثر از خصوصیات بدنش است (لازمۀ A و B) (نتیجه) نفسی كه حادث می‌شود، یا زنانه است یا مردانه؛ یعنی نفس بصورت جنسیت‌مند حادث می‌شود. به بیان دیگر، زنانه بودن بدن، موجب می‌شود كه نفسی زنانه حادث شود و با آن بدن متحد و مدبر آن گردد و در نتیجه چنین نفسی دارای حالات زنانه خواهد بود. اساساً جنسیت‌مندی نفس، لازمۀ ضروری جسمانیة الحدوث بودن نفس و اتصال و ارتباط شدیدش با بدن است. 🌲 اما لازمۀ این‌گونه تفسیر و نتیجه‌گیری از مبانی مزبور، تنها زنانه یا مردانه بودن نفس نیست، بلكه بر این اساس تمام ویژگی‌های غیراكتسابی و اكتسابی هر انسانی وابسته به بدنش و ویژگی‌های آن متعین می‌گردند. این نوعی را نتیجه می‌دهد، زیرا پیدایش و تعین هر ویژگی نفسانی را وابسته به/ و برخاسته از ویژگی‌های بدنی می‌داند. 🌴بنظر می‌رسد این تفسیر از مبانی و اصول صدرایی، چندان با نظرات وی سازگار نیست و نیازمند تكمیل است. برای نمونه با آن‌که ملاصدرا اعتقاد دارد «نفس»، جنبۀ تعلقی انسان به بدن است و ارتباط و وابستگی به بدن مادی، ذاتی وجود «نفس» است، حقیقت انسان را در این تعلق خلاصه نمی‌کند و انسان را دارای جوهر و ذاتی مجرد و غیر بدنی می‌داند كه پس از قطع تعلق نفس با بدن، حتی لحظه‌ای پس از حدوث نفس، باقی می‌ماند و حقیقت شخص انسان هم همان است. در این صورت، زنانگی یا مردانگی می‌تواند صفت نفس باشد، اما حقیقت ذات انسان، كه با قطع تعلق به بدن باقی می‌ماند، می‌تواند زن یا مرد نباشد. 🌳 بدین ترتیب پرسیدنی است كه آیا حقیقت انسان، كه (موافق دیدگاه ملاصدرا) پس از مرگ باقی می‌ماند، نیز زن یا مرد خواهد بود؟ آیا زنانه یا مردانه شدن نفس در طول حیات دنیایی، موجب می‌شود كه ذات مجرد انسان نیز زن یا مرد شود و هنگام انتقال به سرای دیگر، زن یا مرد باشد؟ اگر چنین نیست، تقریر مزبور چندان نكتۀ مهم و تازه‌ای را در بر ندارد، و اگر چنین است، تقریر فوق توان اثباتش را ندارد؛ چراکه نفس پس از مرگ، از حالت نفسیت تبدل یافته و به جوهری مجرد و غیر متعلق به بدن مادی تبدیل می‌شود. 🍀چنین می‌نماید كه برای تثبیت جنسیت‌مندی در ذات انسان، باید تبیینی عرضه كرد كه مطابق آن، زنانگی و مردانگی، هرچند در حدوث وابسته به / و برخاسته از تعلق بدنی باشند، در بقا و در ضمن حركت جوهری نفس، ارتقا يابند و از بدن مادی و تعلق بدان مجرد شوند تا بسان ديگر صفات مجرد نفس، متحد با آن بمانند و با حادثۀ مرگ زوال نپذیرند. 🖊 رضا درگاهی‌فر @PhilMind
☘️ نفس و را مختص حیوانات و انسان‌ها دانسته و در موارد متعدد تاکید کرده که جمادات (و نباتات) بدلیل غیبت هر جزء از اجزاء دیگر، فاقد علم و ادراک هستند. او تنها نوعی شعور لمسی برای نباتات قائل شده که در نظر برخی مفسران می‌تواند به وجود نحوه‌ای علم و ادراک در گیاهان نیز تفسیر شود. اما در هر صورت نفس مجرد را تنها برای حیوان و انسان ثابت کرده و بر نفی علم و آگاهی از جمادات تصریح دارد. 🍁 این موضع البته نزدیک به دیدگاه غالب فیلسوفان مسلمان در طول تاریخ بوده و طبیعتاً نافی و وجود ادراک و آگاهی در همه موجودات است. اما نکته این‌جاست وی در جلد هشتم اسفار و آن هم ذیل عنوان «فی اللمس و احواله»، پس از بیان این‌که ادراک در نبات و جماد هم وجود دارد و ادعای این‌که چنین دیدگاهی با مبنای او در باب علم (حضور صورت مجرد نزد مجرد) منافاتی ندارد، ادامه می‌دهد: «پس جسمانیت مانع صورت وحدانی که قابل حیات باشد، نیست. به شرط آن‌که دچار تضاد [در عناصرش] نباشد؛ همان‌طور که افلاک این‌چنین‌اند [طبق دیدگاه قدما که برای افلاک نیز قائل به نفس و ادراک بودند] و بدلیل عدم تضاد و تفاسد، حیات نطقی (عقلی) دارند. [منظور صرف حیات زیست‌شناختی نیست؛ بلکه حیات نطقی و ادراک عقلی را مطرح می‌کند]. پس گیاهان نیز بدلیل آن‌که تضاد در عناصر آن‌ها شدید نیست، بعید نیست که قوه شعور ضعیف متناسب با خودشان را داشته باشند». 🌕 صدرا در ادامه توضیح می‌دهد که بر اساس مبنای فلسفی خویش که وجود را مساوق و هم‌مصداق با علم و حیات می‌داند، لاجرم باید به چنین دیدگاهی ملتزم گردد: «چگونه این‌طور نباشد؛ در حالی‌که وجود با مراتب مختلفش در نظر ما عین علم و شعور (با مراتب مختلفش) است؟ و به همین دلیل است که عارفان الهی اعتقاد دارند تمام موجودات آگاه نسبت به پروردگارشان هستند و همان‌طور که قرآن می‌فرماید بر پروردگارشان ساجدند». البته وی تأکید مجدد دارد که این علم و ادراک و شعور دارای مراتبی از شدت و ضعف است (مانند خود مراتب وجود) و هرچه وجود از شوب عدم رهاتر باشد (مرتبه بالاتری داشته باشد)، ادراکات او نیز تمام‌تر و شدیدتر است. بنابراین سطح شعور و ادراک نباتات را ضعیف باید دانست.   🔻برخی شارحان برای توجیه تفاوت نظر مؤلف گفته‌اند چه بسا دیدگاه اصلی او در این موضع بیان شده و سایر موارد که نافی ادراک و علم از جمادات بود، از باب همراهی با دیدگاه جمهور فلاسفه بیان شده است. اما در شرایطی که بحث ذیل اتحاد عالم و معلوم، و نیز مباحث و ... هماهنگ با دیدگاه عموم فیلسوفان بوده و اکنون ذیل عنوانی فرعی و در خلال بحثی حاشیه‌ای بر این نکته تصریح شده، بیشتر نوعی ناهماهنگی درونی را بازتاب می‌دهد. علامه طباطبائی در حاشیه بر همین موضع از جلد هشتم اسفار (ص۱۶۴)، نظر اخیر صدرالمتألهین را تقویت کرده و تلاش می‌کند برای تأیید وجود جنبه‌ای مجرد در اشیاء مادی، استدلال و تبیینی ارائه دهد؛ هرچند که کار شاقی است و با تصریحات سابق صدرا نیز در تضاد است. حاجی سبزواری اما اعتقاد دارد: «در این کلام صدرالمتألهین، جنبه‌های مختلفی از مسامحه وجود دارد که بر کسی که اصول سابق در مباحث عاقل و معقول را به یاد داشته باشد، مخفی نیست ...». @PhilMind