#بازنمودگرایی ۱
🚧 تفکیک گرایشات گزاره ای (مانند تفکرات و باور و میل و قصد و ...) از تجربه های درونی (مانند درد و غم و لذت و ...)، و اختصاصی دانستن ویژگی پدیداری برای دسته اخیر، به استراتژی #بازنمودگرایی (Representationalism) در تبیین #آگاهی_پدیداری انجامید که از اواخر دهه ۹۰ مطرح شد و همچنان بعنوان پرطرفدارترین نظریه #فیزیکالیسم در تبیین #مسئله_دشوار رواج دارد.
🚧 این استراتژی بدنبال پیوندزدن آگاهی با #حیث_التفاتی است و البته هدف از آن نیز – که گاه تصریح شده – تقلیل مسئله #آگاهی به حیث التفاتی است تا پس از تبیین فیزیکالیستی حیث التفاتی، آگاهی نیز خود به خود تبیین شده باشد و یکی از مهمترین حربه های #دوئالیسم علیه فیزیکالیسم، خنثی گردد.
🚧 در واقع به بیان جَنزن امروزه وقتی بازنمودگرایان می گویند تجربیات آگاهانه بازنمودی هستند، چیزی بیش از این مدّ نظر دارند که تجربیات آگاهانه، التفاتی اند (یا درباره چیزی هستند). امروز بازنمودگرایی – در رویکرد غالب آن - به پروژه #طبیعی_سازی آگاهی گره خورده است. بنابراین وقتی یک بازنمودگرا از واژه #بازنمایی استفاده می کند، آن را مترادف با نوعی دلالت بکار می برد و از منظر وی تجربیات آگاهانه، حالاتی فیزیکی اند که حاملِ (یا دلالت گر بر) اطلاعاتی درباره وقایع یا ویژگیهای خارجی اند. (Janzen, 2008, The Reflexive Nature of Consciousness, p.138.)
🚧 اهمیّت رویکرد بازنمودگرایانه درباره آگاهی تا آن حدّ است که ند بلاک از نزاع سنگین بین طرفداران و مخالفان آن بعنوان «بزرگترین شکاف در #فلسفه_ذهن و شاید کلّ فلسفه» یاد می کند؛ چه اینکه نتیجه آن، تکلیف چشم اندازهای آتی در فلسفه ذهن و بلکه کلّ فلسفه را تا حدّ زیادی روشن خواهد کرد. Block, 2007, Consciousness, Function, and Representation, p.533.)
و چالمرز می گوید: «من انتظار دارم که فصل مشترک بین آگاهی و حیث التفاتی، موضوع محوری فلسفه ذهن در سالهای آینده باشد». (Chalmers, 2010, The Character of Consciousness, p.371.)
🚧 درباره رویکرد بازنمودگرایی در ادامه پستها بتدریج توضیحاتی خواهد آمد.
مهمترین مباحث فلسفی درباره ذهن/نفس و علوم شناختی را اینجا ببینید:
@PhilMind