🍃🌺🌹🌹بسم رب الشهید🌹🌹 ✅ سلسله داستان‌هایی از: شهید ابراهیم هادی بر اساس هفته 7️⃣2️⃣ / داستان 7️⃣2️⃣ 🌺🍃یادَم نمیره هرگز، از ماجرای سیلی چهل ساله گذشته، هنوز میسوزم خیلی🍃🌺 🌺🍃آنقَد دِلَم میسوزه، وقتی که یادَم میاد از آن کشیده ای که، به صورتش زد استاد🍃🌺 🌺🍃یه روز که حال نداشتم، نرفتم من سرِ کار رفتم سراغِ اِبرام، آن یاوَرِ وفادار🍃🌺 🌺🍃آخه نشستَنِ با، اَمثالِ او مفید بود همنشینی با اِبرام، مایه ی هر امید بود🍃🌺 🌺🍃نصیحتا و حرفاش، اون رفتارِ با صَفاش میداد به ما همیشه، دَرسای خوب، با حَیاش🍃🌺 🌺🍃امید میداد به آدم، تو زندگی دَمادَم نومیدی رو دور میکرد با رفتارش از آدم🍃🌺 🌺🍃استادِ من که بود او از بستگانِ دورَم بعد از یه ساعتی که با اِبرام آقا بودم🍃🌺 🌺🍃با موتورش یه دفعه، اومد به نزدِ ماها با عصبانیت گفت نَیومَدی کار چرا؟🍃🌺 🌺🍃نمی آیی سرِ کار، حالا چه جُرئَت داری دنبالِ دوست و رفیق، تو موقعِ کار میری🍃🌺 🌺🍃پیاده شد از موتور، اومَد مقابلِ ما کشیده ی محکمی، زد روی اِبرام آقا🍃🌺 🌺🍃دستِ منو کشید و بُرد با خودش سرِ کار بَندِ دِلَم پاره شد، از آن سیلیِ بر یار🍃🌺 🌺🍃استادِ من بد نبود، لکن خبر او نداشت که ابراهیم وقتِشو برای ما میگذاشت🍃🌺 🌺🍃با آنکه بود پهلوان، بازویی داشت پُر تَوان نداده عکس العمل، مقابلِ او نشان🍃🌺 🌺🍃سالها پس از ماجرا، هر وقت میدیدم او را به روی خود نیاورد، نگفت از آن ماجرا🍃🌺 🌺🍃میکشیدَم خجالت، هر دَم از آن جسارَت به خاطرِ من، استاد، کرده به وی اِهانَت🍃🌺 🌺🍃خجالتَم زیادی، میشُد از او به شدّت وقتی میدیدم زِ وی، رفتارِ با کرامَت🍃🌺 🌺🍃خدا به حقِّ اِبرام و حقِّ آن کرامت عَمَل نَما تو با ما، با عزّت و کرامَت🍃🌺 🌺🍃نَما جهانِ ما را، پُر از گل و عدالت به دستِ صاحبِ ما، ولیِّ عصر و حجّت🍃🌺 🌹🌺التماس دعا / مرید الشهداء: شجاعی🌺🌹 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2706702390C30c18c2953