🌹🌹بسم رب الشهید🌹🌹
✅ سلسله داستانهایی از:
شهید ابراهیم هادی بر اساس
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
#داستان_هایی_از_شهداء
هفته 6️⃣1️⃣ / داستان 6️⃣1️⃣
🌺🍃با موتور بودیم به سالِ شصت و یک، فصلِ خَزان
هَمرَهِ هادی، سوی میدانِ آزادی رَوان🍃🌺
🌺🍃عازمِ بر جبهه بود آن مردِ نیکو پهلوان
میرساندَم من به ترمینالِ غرب، آن قهرمان🍃🌺
🌺🍃ناگهان یک خودرویی بالا مدل، سبقت گرفت
خانمی که بد حجاب بود، ظاهرا گفت حرفِ زشت🍃🌺
🌺🍃گفت به من هادی، به دنبالش برو آن را بگیر
من به سرعت پشتِ وی رفتم و گفتم در ضمیر🍃🌺
🌺🍃حتماً این دفعه کُنَد دعوای خوبی او به پا
تا توقّف کرده ماشین در خیابان، جَنبِ ما🍃🌺
🌺🍃منتظر بودم که هادی میکند با وی چه ها
ناگهان رو کرد به راننده به لحنی دِلرُبا🍃🌺
🌺🍃از روی سیکلِت، سلام آقا، چه طوره حالِتان
که نداشت او انتظارِ اینچنین برخورد، از آن🍃🌺
🌺🍃از برای اینکه آن برخوردِ زشتِ خانمَش
دیده بود که فُحشِ بد گفته به ما، آن خانمَش🍃🌺
🌺🍃بعد از آن که داده پاسخ، بر سلامِ آن عزیز
گفته اِبراهیم به وی، که معذرت خواهَم عزیز🍃🌺
🌺🍃همسرت فحشِ بدی بر ریش داران داده است
من هَمی خواهم بدانم ...... ، ناگهان قطع کرده است🍃🌺
🌺🍃حرفِ هادی را و گفتا خانمَم بد کرده است
او غلط کرده برادر، نا به جا او کرده است🍃🌺
🌺🍃گفته بر وی آن شهیدِ راهِ حق، که ای عزیز
اینچنین صحبت مَکُن، تو آبرویَت را مَریز🍃🌺
🌺🍃من همین خواهَم که باشد حقّی از وی گردنم
یا که برخوردِ بدی در حقِّ ایشان کرده ام🍃🌺
🌺🍃او که هرگز فکر نمیکرد اینچنین برخوردِ خوب
آمد او پایین زِ ماشین، گفت به ایشان مردِ خوب🍃🌺
🌺🍃بوسه ای بر صورتِ هادی زد و گفتا به وی
هیچ خطایی از شما صادر نگردیده به وی🍃🌺
🌺🍃اشتباه از سوی ما باشد اَلا دوستِ عزیز
خیلی ام شرمنده ایم ما از شما، دوستِ عزیز🍃🌺
🌺🍃اینچنین رفتارِ خوبی، آن هم اَندر آن زمان
بود عجیب از بَهرِ ما، از سوی مردی پهلوان🍃🌺
🌺🍃بعدِ کلّی معذرت خواهی جدا شد او زِ ما
اینچنین برخوردِ وی، الگو شد از هر یک زِ ما🍃🌺
🌺🍃او همیشه بَهرِ ما میگفت موفّق تر بُوَد
هرکه در برخوردِ با مردم شکیبا تر بُوَد🍃🌺
🌺🍃کارِ بی منطق نباشد کارِ انسانِ صبور
در کنارِ خشمِ مردم، نرمی اَست کارِ صبور🍃🌺
🌺🍃نحوه ی برخوردِ وی آن آیه را در یادِ ما
زنده میکرد که خدا گفته به وصفِ اولیا🍃🌺
🌺🍃آن عبادِ حضرتِ رَحمان، به روی این زمین
با سکونت رَه رَوَند و بی تکبّر در زمین🍃🌺
🌺🍃هر زمان که جاهلان گویند به آنها نا سِزا
در جواب، آنها بگویند که سلام است بر شما🍃🌺
🌺🍃ای سلامِ حق بر این مردانِ دور از ادّعا
ای خدا، وَفِّق لَنا، طِیِّ رَهِ این اولیا🍃🌺
🌹🌺التماس دعا / مرید الشهداء: شجاعی🌺🌹
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2706702390C30c18c2953
🌹🌹بسم رب الشهید🌹🌹
✅ سلسله داستانهایی از:
شهید ابراهیم هادی بر اساس
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
#داستان_هایی_از_شهداء
هفته 7️⃣1️⃣ / داستان 7️⃣1️⃣
🌺🍃از مدرسه می آمدم من سوی خانه
دیدم شُماری از رفیقان، در میانه🍃🌺
🌺🍃سیّد کمال و ناصر، آن دوستانِ بنده
که با شهادت گشته اند آنها برنده🍃🌺
🌺🍃کارِ من و امثالِ من، در آن زمان ها
شوخی و خنده بود و دست اَنداختن، اینها🍃🌺
🌺🍃من هم نشستم بِینِشان از بَهرِ خنده
ناگَه که مردی آمد از اهلِ محلّه🍃🌺
🌺🍃با ظاهری شیک و کُت و شلواری بر تن
میرفت به سوی خانه اش در کوی و بَرزَن🍃🌺
🌺🍃دقّت نمودم، بوده ایشان کاظم آقا
راننده کامیون بود و بود همسایه ی ما🍃🌺
🌺🍃تلو تِلو میخورد و میرفت سمتِ خانه
از بس نجس خورده، شده مَست و دیوانه🍃🌺
🌺🍃از ظاهرَش معلوم بود که خورده مشروب
نزدیکِ ما شد، ناگهان افتاد در جوب🍃🌺
🌺🍃شد سوژه ای از بَهرِ خنده، بَهرِ ماها
گفتم به دل، حقّشه این بی سر و بی پا🍃🌺
🌺🍃هیچکَس نرفت کمک کُنه به کاظم آقا
تو هَمی حال، بالا آورد اون زهرِ مارا🍃🌺
🌺🍃کثیف نمود لباس هاشو، پایین تا بالا
نگاش میکردیم که اومَد داش اِبرام آقا🍃🌺
🌺🍃پرید و بیرونش کشید از توی اون جوب
لباساشو تمیز نمود با آبای جوب🍃🌺
🌺🍃وقتی حسابی تمیزش کرد و مرتّب
رو کول گذاشت و بُرد به خونه اش، مؤدّب🍃🌺
🌺🍃برد و گذاشت رو تختی تو حیاطِ خونَش
هیچّی نگفت زِ قصّه، بر همسر و بَچَّش🍃🌺
🌺🍃منم به دنبالِ ایشان رفتم به خونَش
به من اشاره کرد نَگَم به هیچکی، قِصَّش🍃🌺
🌺🍃آبروی خانواده شو خرید اینگونه
شُد از برای ما، چنین مردی نمونه🍃🌺
🌹🌺التماس دعا / مرید الشهداء: شجاعی🌺🌹
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2706702390C30c18c2953
🌹🌹بسم رب الشهید🌹🌹
✅ سلسله داستانهایی از:
شهید ابراهیم هادی بر اساس
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
#داستان_هایی_از_شهداء
هفته 8️⃣1️⃣ / داستان 8️⃣1️⃣
🌺🍃قبل از آنی که به پا گَردَد نظام و انقلاب
افتخارِ دوستی داشتم به ایشان، در شَباب🍃🌺
🌺🍃گه به والیبال و گَه فوتبال و گَه با دوستان
بوده ایم دوستِ محلّه از قدیم، چون آب و نان🍃🌺
🌺🍃با شروعِ جنگ، فهمیدم که ایشان رفته است
جبهه ی غرب و در آنجا قهرمانی گَشته است🍃🌺
🌺🍃آخرِ اسفندِ شصت، با یک گروهی در هنر
عازمِ شوش، ما شُدیم از بَهرِ عکس و هم خبر🍃🌺
🌺🍃تیپِّ اَلمَهدی که بود فرمانده اش یک قهرمان
عازمِ بر شوش شُده، رُفاعیه، اطرافِ آن🍃🌺
🌺🍃قصدِشان نوروز، یک فازِ دِگَر از حمله بود
نیروی خط شِکَنَش را تیپ، به جبهه بُرده بود🍃🌺
🌺🍃ما هم آنجا کارِمان، ضبطِ گُلِ برنامه بود
هر یکی گُردان به گُردان، عازمِ بر حمله بود🍃🌺
🌺🍃هر یکی راز و نیازی داشت اَندر آن زمان
جُملِگی با هم دعا کردند علیه دشمنان🍃🌺
🌺🍃با عزاداری و با راز و دعا آغاز شد
راهِ فتحِ دیگری بر جبهه ی ما باز شد🍃🌺
🌺🍃چه شبی بود آن، شبی پُر از صفا و نور بود
سُنبه ی حمله، زِ سوی ما، چنان پُر زور بود🍃🌺
🌺🍃لحظه لحظه میرسید مُژده، خبرهای خوشی
از سقوطِ خطِّ دشمن، در کمالِ سَرخوشی🍃🌺
🌺🍃منتظر بودیم که صبح گَردَد، هوا روشن شود
صحنه های خوبِ جبهه قابلِ دیدن شود🍃🌺
🌺🍃تا که روشن شد هوا، همراهِ چندتا قهرمان
از همان فرماندهانِ خط شکن، در آن زمان🍃🌺
🌺🍃عازمِ خط، ما شُدیم از بَهرِ فیلم و عکس و صوت
تا بگیریم صحنه ها را، قبل از آنکه گَشته فوت🍃🌺
🌺🍃تا که وارد بر خطِ اوّل زِ درگیری شدیم
تا که مشغول به کارِ فیلمبرداری شدیم🍃🌺
🌺🍃ناگهان چشمَم به مجروحی بیفتاد آن زمان
کارِ خود را من رَها کردم و رفتم سویِشان🍃🌺
🌺🍃او یکی از خط شکن ها بود و بود او قهرمان
کاملاً وی را شناختم، بود او از دوستان🍃🌺
🌺🍃او به طرزِ بد شده مجروح و نقشِ بر زمین
او همان اِبرامِ هادی بود، رفیقِ من همین🍃🌺
🌺🍃من سلامَش کردم و بِشناخت ایشان هم مَرا
احترامی ویژه کرد بعد از سلام، ایشان مَرا🍃🌺
🌻 این داستان ادامه دارد...
🌹🌺التماس دعا / مرید الشهداء: شجاعی🌺🌹
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2706702390C30c18c2953
🌹🌹بسم رب الشهید🌹🌹
✅ سلسله داستانهایی از:
شهید ابراهیم هادی بر اساس
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
#داستان_هایی_از_شهداء
هفته 9️⃣1️⃣ / داستان 9️⃣1️⃣ (ادامه داستان قبل)
🌺🍃یک گلوله خورده بود از صورتَش توی دهان
رفته بود و از گلو خارج شده بود آن زمان🍃🌺
🌺🍃از برای این، سخن گفتن شده سخت، بَهرِ آن
یک گلوله هم به پایَش خورده بود آن قهرمان🍃🌺
🌺🍃غالباً وقتی گلوله خارج از گردن شود
بر نُخاع آسیب رسانَد، باعثِ کُشتن شود🍃🌺
🌺🍃لیک ابراهیمِ هادی زنده بود و سر به حال
دوستانَش دورِ او جمع گَشته بودند لا مَحال🍃🌺
🌺🍃از شهامَت های وی میگفتن و از حسّ و حال
اینکه میزَد او به دشمن از یمین و از شَمال🍃🌺
🌺🍃یک عدد آرپی چی اَندر دستِ وی بود و دِگَر
کرده بود تانک های دشمن را هلاک و دَر به دَر🍃🌺
🌺🍃باز کرده مَعبَرِ رزمندگان، آن پهلوان
ناگهان افتاد نگاهَم بر سرِ آن قهرمان🍃🌺
🌺🍃قسمتی از موی بالای سرِ وی سوخته بود
یک گلوله گوئیا روی سَرَش را دوخته بود🍃🌺
🌺🍃با تعجّب گفتم اِبرام جان، سَرَت را دیده ای
از چه با این ماجرا سر حالی و سر زنده ای🍃🌺
🌺🍃گفت که دانی او چرا اَندر سَرَم وارد نشد
گفتم او را که بگو بر من، چرا وارد نشد🍃🌺
🌺🍃او اشاره کرد به سربندی که بر سر بسته بود
گفت به لبخندی که بر روی لَبان بنشسته بود🍃🌺
🌺🍃آن گلوله شد خَجِل از ذکرِ آن یا مهدی ام
نامِ مولایم که بَستَم بر روی پیشانی ام🍃🌺
🌺🍃آن گلوله کرد حیا، سربندِ یا مهدی که دید
او حیا کرد و نرفت بر سر، کناری او رَمید🍃🌺
🌺🍃بارِ دوّم بود که مجروح گَشته بود آن قهرمان
او مُصِر بود که بمانَد پیشِ آن رزمندگان🍃🌺
🌺🍃لیک امدادگَر که زخمش را نموده پانسمان
خواهِشی کرد وی از او، برگردَد اینَک، آن زمان🍃🌺
🌺🍃چون موفّق بوده اند در حمله آن رزمندگان
تا که راضی شُد که برگردَد عقب آن قهرمان🍃🌺
🌺🍃حسرتِ بنده از اینست که چرا در آن زمان
من چرا نگرفتم از آن لحظه ها فیلمی از آن🍃🌺
🌺🍃ای خدا بر آن دلاور مردیِ آن قهرمان
دِه به ما توفیقِ پیروزی در این عصر و زمان🍃🌺
🌺🍃بر شیاطینِ نهان و بر شیاطینِ عَیان
رَهرُوی بر راه ایشان، بر همه پیر و جوان🍃🌺
🌹🌺التماس دعا / مرید الشهداء: شجاعی🌺🌹
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2706702390C30c18c2953
🌹🌹بسم رب الشهید🌹🌹
✅ سلسله داستانهایی از:
شهید ابراهیم هادی بر اساس
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
#داستان_هایی_از_شهداء
هفته 0️⃣2️⃣ / داستان 0️⃣2️⃣
🌺🍃من و دوستان، حدودِ پانزده تَن
برای مَحوِ توپخانه زِ دشمن🍃🌺
🌺🍃برای مَطلَعُ الفَجر، اوّلین گام
برای اِنهِدامِ جِیشِ صدّام🍃🌺
🌺🍃شدیم عازم، ولی در حَصرِ دشمن
به دادِ ما رسید هادی، چه اَحسن🍃🌺
🌺🍃که اوّل مرتبه دیدم من او را
به آنجا من شدم با هادی، آشنا🍃🌺
🌺🍃در آنجا من شدم مجروحِ سختی
زِ کار اُفتاده دستِ من به لَختی🍃🌺
🌺🍃به اِجبار از برای طِیِّ درمان
زِ کرمانشاه شدم عازم به تهران🍃🌺
🌺🍃ولی وقتی که ابراهیم فهمید
و این جریانِ اعزامِ مَرا دید🍃🌺
🌺🍃مرخّصی گرفت و با من آمد
مَرا در خانه ی خود میهمان کرد🍃🌺
🌺🍃چه زحمت ها کشید او از برایَم
برای طِیِّ درمان و دَوایَم🍃🌺
🌺🍃خصوصاً مادرِ ایشان چه زحمت
کشید از بَهرِ من در طولِ مدّت🍃🌺
🌺🍃گرفت از دوستانَش یک موتور، وی
و میرفت او پِیِ درمانِ من، هِی🍃🌺
🌺🍃پس از این ماجرا گفتم به دوستان
که دوستی دارم اَندر شهرِ تهران🍃🌺
🌺🍃که هست مهمان نوازی اش سرآمد
که از ما کُردها هم بهتر آمد🍃🌺
🌺🍃در آن مدّت که با اِبرام بودم
به اخلاقِ قشنگش رَه نمودم🍃🌺
🌺🍃که بودن بیشترینِ اهلِ آنجا
همه دوست و رفیقِ هادی آقا🍃🌺
🌺🍃چه افرادی به حالات و صفاتی
و بعضاً ظاهراً بودن چو لاتی🍃🌺
🌺🍃که اِبرام با همه گَشته برادر
و بر اهلِ محلّه، یار و یاور🍃🌺
🌺🍃ز در که پا به بیرون میگذاشت او
و بر هر کَس که میشد او رو در رو🍃🌺
🌺🍃سلام میکرد به وی با خُلقِ زیبا
نمیگفت کو بُوَد کوچکتر از ما🍃🌺
🌺🍃چقَد از بچّه های کوچک، آنجا
که از برخوردِ خوبِ هادی آقا🍃🌺
🌺🍃شدَن مجذوبِ این اخلاقِ زیبا
شُدَن دوست، با سلامِ هادی آقا🍃🌺
🌺🍃و حتّی برخی از آن ظاهرُ الحال
که بودن نزدِ ما معلومُ الاَحوال🍃🌺
🌺🍃رفیق بودن به ابراهیمِ هادی
و بودن زین جهت، در اوجِ شادی🍃🌺
🌹🌺التماس دعا / مرید الشهداء: شجاعی🌺🌹
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2706702390C30c18c2953
🌹🌹بسم رب الشهید🌹🌹
✅ سلسله داستانهایی از:
شهید ابراهیم هادی بر اساس
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
#داستان_هایی_از_شهداء
هفته 1️⃣2️⃣ / داستان 1️⃣2️⃣
🌺🍃و یادم هست همین اِبرامِ هادی
عَلا رَغمِ چنان رفتارِ عالی🍃🌺
🌺🍃به روزی ما رَوان بودیم با هم
به رَه دیدیم چند شیخِ مُعَمَّم🍃🌺
🌺🍃نکرد اِبرام به آنها اِعتنایی
و رَد شد زان جماعت، سرد و عادی🍃🌺
🌺🍃در آن حالی که آنها رو به ماها
شُدن با ظاهری آراسته، زیبا🍃🌺
🌺🍃به دِل گفتم که حتماً زین جماعت
کُنَد او احترامی با کرامَت🍃🌺
🌺🍃به عکسِ آنچه در قلبِ من آمد
نکرد هادی سَلامی یا خوش آمد🍃🌺
🌺🍃نگاهی کردَمَش من با تعجّب
بگفتا که نَکُن جانا، تعجّب🍃🌺
🌺🍃که اینها هَستَن آخوندِ وِلایی
نداریم ما به اینها اِعتنایی🍃🌺
🌺🍃بگفتم با تعجّب که وِلایی؟!
بگفتا این بُوَد مَرزِ جدایی🍃🌺
🌺🍃ندارن این جماعت بر ولایت
عقیده جُز به اهلُ البیتِ عصمت🍃🌺
🌺🍃فقط دَم میزَنَن از این ولایت
نَدارن اعتقادی بر ولایت🍃🌺
🌺🍃ندارن با نظام، آنها میانه
ولایَت را کُنَن آنها بَهانه🍃🌺
🌺🍃فقیهان را وَلیّ، آنها ندانند
و بلکه دشمنِ مولا بخوانند🍃🌺
🌺🍃و چند باری سخن گفتم به آنها
ندارد فایده، گفتن به آنها🍃🌺
🌺🍃فقط خود را قبول دارَن نه هیچ کَس
نه جبهه، نه امام، باشد همین بَس🍃🌺
🌺🍃نباشد کم خطر از سوی اینها
خَوارِج گونه اند بر ضدِّ مولا🍃🌺
🌺🍃در آن مقطع، نفهمیدم کلامَش
چه باشد سِرِّ این مَشی و مَرامَش🍃🌺
🌺🍃ولی سالها پس از آن گَشته روشن
کلام و عُمقِ آن رفتار، بر من🍃🌺
🌺🍃همان وقتی که بنمودم نگاهی
به روحانی نَمای اِنحرافی🍃🌺
🌺🍃که بودن شیعه، امّا انگلیسی
که هست حامیِشان، فارسی، بی بی سی🍃🌺
🌺🍃که اینجا گَشته روشن، حرفِ هادی
بصیرت در دِلَش بوده زیادی🍃🌺
🌺🍃خدایا حقِّ هادی و کلامَش
بِده بر ما تو توفیقِ مَرامَش🍃🌺
🌹🌺التماس دعا / مرید الشهداء: شجاعی🌺🌹
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2706702390C30c18c2953
🌹🌹بسم رب الشهید🌹🌹
✅ سلسله داستانهایی از:
شهید ابراهیم هادی بر اساس
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
#داستان_هایی_از_شهداء
هفته 2️⃣2️⃣ / داستان 2️⃣2️⃣
🌺🍃از همان زورخانه که بر وی ارادت داشتیم
اطّلاعِ اَندکی از دین، به نسبت داشتیم🍃🌺
🌺🍃لِیک اِبرام، اطّلاعَش از مَعارف خوب بود
هر امامی پیشِ وی، ممتاز و هم محبوب بود🍃🌺
🌺🍃لکِن او بر حضرتِ زهرا ارادت، ویژه داشت
نزدِ نامِ وی بر ایشان، او سلامی ویژه داشت🍃🌺
🌺🍃یادَمه یک بار، مُرشِد بر زبانَش روضه داشت
از لَبِ زورخانه، او در فاطمیّه روضه داشت🍃🌺
🌺🍃در همان حالِ شنا، هادی به حالِ گریه بود
با صدای هِق هِقَش بر ماجرای گریه بود🍃🌺
🌺🍃بنده و امثالِ من، سِرَّش نفهمیدیم چرا
اینقَدَر اِبرام، بی تاب است در حالِ شنا🍃🌺
🌺🍃آنقَدَر بی تاب گَشته در میانِ روضه ها
تا که ورزش گَشته مُختَل، در چنان حال و هوا🍃🌺
🌺🍃مُرشِدَم وقتی که دید از وی صدای ضَجّه را
شعرِ خود را او عوض کرد و بُرید آن روضه را🍃🌺
🌺🍃تو تصوّر کُن که در زورخانه، حالی اینچنین
پس به هیئت، روضه ها با او چه ها کرده، ببین🍃🌺
🌺🍃بعد از آن فَتحُ المبین و دیدنِ آن معجزات
از عنایت های بی بی فاطمه، بابُ النّجات🍃🌺
🌺🍃گَشته است قلباً، ارادتمندِ بی بی، او زیاد
زین جهت بی تاب میشُد، هر زمان میکرد، یاد🍃🌺
🌺🍃روضه میخواند و چنان ابرِ بَهاران گریه ها
مینِمود از بَهرِ مادر همرَهِ آن روضه ها🍃🌺
🌺🍃هر زمان از جبهه می آمد به جمعِ دوستان
او رَوان میشُد زیارت، بر بهشتِ عاشقان🍃🌺
🌺🍃بر بهشتِ مادرَش زهرا، به تهرانِ بزرگ
بر مَزارِ آن شهیدان، قهرمانانِ سِتُرگ🍃🌺
🌺🍃یک سفر که بنده هم بودم به همراهَش در آن
همرَهِ سیزده نفر از دوستانِ آن زمان🍃🌺
🌺🍃از هر آن قطعه که میکردیم عبور با دوستان
خاطره میگفت و میخواند روضه ای از بَهرِمان🍃🌺
🌺🍃میگرفت اشکی به خوبی از تمامِ بچّه ها
مینِمود هدیه به هر یک از تمامِ قطعه ها🍃🌺
🌺🍃هدیه میکرد او ثوابَش بر همان قطعه مَزار
آن شهیدانی که مَدفون، بودَن اَندر آن مَزار🍃🌺
🌺🍃این اواخر که دِگَر حالی دگرگون داشت، او
روضه ها میخواند زیاد و گریه ها میداشت، او🍃🌺
🌺🍃آنچنان میخواند که غَش میکرد و میشُد بیقرار
نامِ زهرا مینِمود او را چنان مُضطَرّ و زار🍃🌺
🌺🍃ای خدا بر سوزِ هادی در رِسای مرضیه
دِه به ما سوزی چنان او، در رِسای مرضیه🍃🌺
🌺🍃دِه به ما اَندر محرّم، سوز و حالی جانگُداز
شورِ ما را تو مُبَدّل بر شعوری تازه ساز🍃🌺
🌺🍃مهدیِ زهرا رِسان بر دادِ ما، یا رَبَّنا
این قدم ها را رِسان همراهِ وی در کربلا🍃🌺
🌺🍃دور بِنما با ظهورَش از جهان، ظلم و بَلا
رَفعِ غَم کُن تو، زِ هر مظلوم و از هر مُبتَلا🍃🌺
🌹🌺التماس دعا / مرید الشهداء: شجاعی🌺🌹
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2706702390C30c18c2953
🌹🌹بسم رب الشهید🌹🌹
✅ سلسله داستانهایی از:
شهید ابراهیم هادی بر اساس
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
#داستان_هایی_از_شهداء
هفته 3️⃣2️⃣ / داستان 3️⃣2️⃣
🌺🍃شبِ اوّل زِ ماهِ حُزن و ماتَم
که اَندر جبهه، ما بودیم با هم🍃🌺
🌺🍃به پنجاه و نُه و در بُرجِ آبان
که با بیسیم نِمودَن دعوت، ایشان🍃🌺
🌺🍃از آنجایی که نامَش پادگان بود
ابوذر نام آن یک پادگان بود🍃🌺
🌺🍃برادر هادی را گویید بیایَد
مراسم داریم آنجا، زود بیایَد🍃🌺
🌺🍃امیر مَنجِر، که بود مسؤول در آنجا
و بود از دوستانِ هادی آقا🍃🌺
🌺🍃که گفتم این خبر را من به اِبرام
گرفت یک خودرویی از بَهرِ اِعزام🍃🌺
🌺🍃و گفتا که بیا با هم رَویم ما
به او گفتم که اصغر نیست اینجا🍃🌺
🌺🍃اگر فَهمَد، شود ناراحت از من
گرفت ایشان اجازه بَهرِ رفتن🍃🌺
🌺🍃چه زیبا مجلسی شُد آن شب، آنجا
که اِخلاص و صفا موج میزد آنجا🍃🌺
🌺🍃شهید شیرودی و تعدادی دیگر
زِ همکارانِ آن مردِ دِلاور🍃🌺
🌺🍃 هم از ارتش ،بسیجی و سپاهی
چه اَشکی او گرفت از ما، چه آهی🍃🌺
🌺🍃به نصفِ شب که مجلس شُد به آخر
چه حالِ خوبی بود آنجا برادر🍃🌺
🌺🍃ولی ما خسته بودیم بی نهایَت
لِذا ماندیم برای استراحت🍃🌺
🌺🍃ولی ناگَه خبر دادَن وِصالی
که بود فرماندهِ ما، او چه عالی🍃🌺
🌺🍃پیام داده که برگردین همین شب
به هادی گفتم ای مردِ مؤدّب🍃🌺
🌺🍃وِلِش کُن، اِمشَبو اینجا بمانیم
زِ خواب و استراحت، ما نَمانیم🍃🌺
🌺🍃هَوا تاریک و بارانی است اَلآن
رَویم ما صبحِ فردا، نزدِ ایشان🍃🌺
🌺🍃بِگفتا او بُوَد فرماندهِ ما
ولایَت دارد او از سوی مولا🍃🌺
🌺🍃بُوَد فرمانِ وی واجب، برادر
اگرچه هست به ما، او دوست و یاوَر🍃🌺
🌺🍃پاشو الآن بِریم ما نزدِ ایشان
نَذاریم ما به فردا، اَمرِ ایشان🍃🌺
🌺🍃که با این کارِ خود درسی به من داد
اطاعَت از ولایَت را نشان داد🍃🌺
🌺🍃الهی حقِّ هادی، کُن عنایَت
شِناسان تو به ما، حقِّ ولایَت🍃🌺
🌹🌺التماس دعا / مرید الشهداء: شجاعی🌺🌹
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2706702390C30c18c2953
🌹🌹بسم رب الشهید🌹🌹
✅ سلسله داستانهایی از:
شهید ابراهیم هادی بر اساس
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
#داستان_هایی_از_شهداء
هفته 4️⃣2️⃣ / داستان 4️⃣2️⃣
🌺🍃از اَهَمِّ کارهایی که شد در شهرِ تهرانِ بزرگ
نَصبِ در زیرِ پُلی، تصویرِ انسانی سِتُرگ🍃🌺
🌺🍃در اتوبانِ مَحَلّاتی، شده تَرسیمِ عکسِ آن شهید
کین بُوَد بر رَهرُوانِ راهِ هادی، یک نَوید🍃🌺
🌺🍃من به آن سیّد که بوده مجریِ این ایده ها
گفتم اینک شد حضورش، بیشتر در نزدِ ما🍃🌺
🌺🍃گفت به من سیّد، نبودم من به هادی آشِنا
بعد از این کارَم خدا برکت به من داده، چه ها🍃🌺
🌺🍃قصّه هایی دارم از این کار و این تصویرِ او
گفتم از آن قصّه ها، چند تا برای من بگو🍃🌺
🌺🍃گفت زمانی که کشیدم عکسِ ایشان را چنان
گَشته برپا آن نمایشگاهِ جِلوه گاهِمان🍃🌺
🌺🍃یک شبِ جمعه زنی آورده شیرینی و گفت
این بُوَد از این شهید و پخش کن این را، بِگفت🍃🌺
🌺🍃با خودم گفتم که شاید باشد از اقوامِ وی
بَهرِ این گفتم که آشنایید به هادی؟ گفت که نِی🍃🌺
🌺🍃این شگفتیِ مَرا که دید او، گفتا سخن
منزلِ ما هست در این نزدیکی و گفتا به من🍃🌺
🌺🍃مشکلِ سختی به من رو کرده بود در زندگی
سخت بِنمود از برایَم واقعا این زندگی🍃🌺
🌺🍃چند روز قبل از این که رَد شدم از نزدِتان
میکشیدی عکسِ اِبرام، آن شهیدِ قهرمان🍃🌺
🌺🍃با خودم گفتم خدایا، ای خداوندِ جهان
گَر که دارَن آن شهیدان، یک مَقامی در نَهان🍃🌺
🌺🍃مشکلَم را حَل نَما بر این مقامَش، ای خدا
وعده دادم که نمازَم را بخوانَم من، به جا🍃🌺
🌺🍃هدیه کردم فاتحه بر این شهیدِ پهلوان
شد سریعاً مشکلَم حَل، آمدم در این زمان🍃🌺
🌺🍃تا نمایَم من تشکر از شهیدِ رو سفید
حَل نموده مشکلَم را، داده است بر من امید🍃🌺
🌺🍃ای خدا بر حقِّ ابراهیمِ هادی، آن شهید
تو نکن ما را خدا، از درگَهِ خود نا امید🍃🌺
🌹🌺التماس دعا / مرید الشهداء: شجاعی🌺🌹
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2706702390C30c18c2953
🌹🌹بسم رب الشهید🌹🌹
✅ سلسله داستانهایی از:
شهید ابراهیم هادی بر اساس
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
#داستان_هایی_از_شهداء
هفته 5️⃣2️⃣ / داستان 5️⃣2️⃣
🌺🍃یادَمه در سالِ پایانِ دبِستانَش که بود
او پدر را از خودش نالان و ناراحت نِمود🍃🌺
🌺🍃گفت پدر بیرون رو از خانه، نبینم من تو را
تا به شب خانه نَیا، شد تا به شب از ما جُدا🍃🌺
🌺🍃رفت و او تا شب نیامَد طبقِ دستورِ پدر
ما همه ناراحتیم از اینکه او شُد در به در🍃🌺
🌺🍃چون که بود امرِ پدر، ما هم نگفتیم روی آن
که چرا او اینچنین رفتار بد داده نشان🍃🌺
🌺🍃ما همه ناراحت از اینکه نخورده او ناهار
شب که آمد خانه با لبخندی چون گُل در بهار🍃🌺
🌺🍃با سَلامی گرم و سَرشار از محبّت بر همه
گفتَمَش ناهار چه خوردی من بدون فاصله🍃🌺
🌺🍃گرچه بابا خود به ظاهر داده ناراحت نشان
لیکَن او در انتظارِ یک جوابی بود از آن🍃🌺
🌺🍃کرده آغازِ سخن، اِبرام و گفت در کوچه، من
وقتِ رفتن من بِدیدم بینِ رَه یک پیرزن🍃🌺
🌺🍃کلّی اسباب و وسایل همرَهَش بود پیرزن
مانده بود حِیران برای حملِ بارَش پیرزن🍃🌺
🌺🍃رفتم و گفتم که بارَت میبَرَم بَهرِ شما
هر کجا هست خانه ات، من میبَرَم بَهرِ خدا🍃🌺
🌺🍃بردم آنها را به سرعت منزلِ آن پیرزن
او تشکّر کرد و داده پنج ریالی بَهرِ من🍃🌺
🌺🍃هر چه من گفتم نمیخواهم ولی اصرار کرد
پنج ریالی هم رَوانَم بر سوی بازار کرد🍃🌺
🌺🍃من خریدم با چنین مالِ حَلالی، نانِ خود
خوردم از آن، حفظ بِنمودم به آن، من جانِ خود🍃🌺
🌺🍃چون که ابراهیم چنین گفت و پدر بِشنیده آن
کرده لبخندِ رضایَت بر لَبانِ او نشان🍃🌺
🌺🍃بابایَم شاد است که فرزندَش چنان درسی گرفت
کسبِ روزیِ حَلال، او بهترین درسی گرفت🍃🌺
🌹🌺التماس دعا / مرید الشهداء: شجاعی🌺🌹
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2706702390C30c18c2953
🍃🌺🌹🌹بسم رب الشهید🌹🌹
✅ سلسله داستانهایی از:
شهید ابراهیم هادی بر اساس
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
#داستان_هایی_از_شهداء
هفته 6️⃣2️⃣ / داستان 6️⃣2️⃣
🌺🍃حکایت میکند داداشِ اِبرام
از آن عبدِ خدا و مردِ آرام🍃🌺
🌺🍃که بود او مهربان چون مادرِ ما
و میکرد او زِ مردم حلِّ دعوا🍃🌺
🌺🍃علارَغمی که بود او یک مجرّد
و میگفتم به وی، که باشد این بَد🍃🌺
🌺🍃که وارد بر جدالِ خانواده
شَوی، هستی تو کوچکتر زِ بنده🍃🌺
🌺🍃و هستَن دیگران از تو بزرگتر
نَشی داخل، بُوَد این بر تو بهتر🍃🌺
🌺🍃ولی او کارِ خود با خیر و خوبی
جلو میبُرد و حل میکرد به خوبی🍃🌺
🌺🍃یکی از آن پسرهای محلّه
که با یک دختری رفتَن به حِجله🍃🌺
🌺🍃و بابای عروس بود اهلِ بازار
و بود او بَهرِ اِبرام، دوست و دِلدار🍃🌺
🌺🍃پس از یک مدّتی از آن عروسی
عروس، داماد به جای دیده بوسی🍃🌺
🌺🍃نثارِ هم نِمودن فحش و آزار
کشیدن بحثِ خود در کوچه، بازار🍃🌺
🌺🍃نمودن آبرو ریزی به شدّت
نشاندن جای عزّت، بُغض و ذِلّت🍃🌺
🌺🍃غروبی سعی بر آشتی نِمودن
ولی فکرِ جدایی را سُرودن🍃🌺
🌺🍃جدایی را شُعارِ خود نِمودن
و مدّت ها جدا از خانه بودن🍃🌺
🌺🍃که اِبرام، آن عزیزِ با درایَت
که داشت او با پدر خانم، رفاقَت🍃🌺
🌺🍃روان گَشته به روزی سوی داماد
نمایَد او زِ بَندِ کینه، آزاد🍃🌺
🌺🍃و ساعت ها نشسته روی پلّه
درِ صحبت به روی او گشوده🍃🌺
🌺🍃سراپا گوش بود او در قِبالَش
بزرگتر بود اگرچه سنّ و سالَش🍃🌺
🌺🍃نصیحت های وی، چون شُد به آخَر
رَوان شد او به سرعت سوی مادر🍃🌺
🌺🍃و گفتا که چه گفتم من به داماد
شد از او مادرَم خُرسَند و دِلشاد🍃🌺
🌺🍃و گفتا که چه گویَم من به داماد؟
و مادر رَهنَمایی ها به او داد🍃🌺
🌺🍃و مادر هم به اِصرارِ برادر
رَوان گَشته به سرعت سوی دختر🍃🌺
🌺🍃پس از چندی که صحبت ها نِمودن
درِ آشتی بر ایشان را گشودَن🍃🌺
🌺🍃و دامادَم تمامِ حرفِ هادی
نِمود اجرا، شُدَن در شور و شادی🍃🌺
🌺🍃و اینَک هم چهل سال است که آنها
نَمایند زندگی با هم، نه تنها🍃🌺
🌺🍃و دارند بچّه های خوب و زیبا
عروس، داماد شدن هر یک از آنها🍃🌺
🌺🍃و حق، داده به آنها هم نَواده
و دارند زندگی با هم، چه ساده🍃🌺
🌺🍃که مجموعَش از آن اخلاصِ هادی است
که اَندر جای دعوا، شور و شادی است🍃🌺
🌺🍃بوَد اِبرام، آن مَشی و مَرامَش
بُوَد آن سعی و آن فعل و کلامَش🍃🌺
🌺🍃تماماً پیرَوی هست از امامَش
که فرموده به گفتار و بیانَش🍃🌺
🌺🍃بوَد اصلاح در بینِ خَلائِق
بَسی محبوب تر در نزدِ خالق🍃🌺
🌺🍃ز مجموعِ نمازِ مستحبّی
و کلِّ آن عبادت های نَدبی🍃🌺
🌺🍃خدایا حقِّ آن اِبرامِ هادی
نَما دِلهای ما، لَبریزِ شادی🍃🌺
🌺🍃بکُن ما را تو مُصلِح از زن و مرد
به مُصلِح کُن، تو اِصلاحِ همه درد🍃🌺
🌹🌺التماس دعا / مرید الشهداء: شجاعی🌺🌹
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2706702390C30c18c2953
🍃🌺🌹🌹بسم رب الشهید🌹🌹
✅ سلسله داستانهایی از:
شهید ابراهیم هادی بر اساس
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
#داستان_هایی_از_شهداء
هفته 7️⃣2️⃣ / داستان 7️⃣2️⃣
🌺🍃یادَم نمیره هرگز، از ماجرای سیلی
چهل ساله گذشته، هنوز میسوزم خیلی🍃🌺
🌺🍃آنقَد دِلَم میسوزه، وقتی که یادَم میاد
از آن کشیده ای که، به صورتش زد استاد🍃🌺
🌺🍃یه روز که حال نداشتم، نرفتم من سرِ کار
رفتم سراغِ اِبرام، آن یاوَرِ وفادار🍃🌺
🌺🍃آخه نشستَنِ با، اَمثالِ او مفید بود
همنشینی با اِبرام، مایه ی هر امید بود🍃🌺
🌺🍃نصیحتا و حرفاش، اون رفتارِ با صَفاش
میداد به ما همیشه، دَرسای خوب، با حَیاش🍃🌺
🌺🍃امید میداد به آدم، تو زندگی دَمادَم
نومیدی رو دور میکرد با رفتارش از آدم🍃🌺
🌺🍃استادِ من که بود او از بستگانِ دورَم
بعد از یه ساعتی که با اِبرام آقا بودم🍃🌺
🌺🍃با موتورش یه دفعه، اومد به نزدِ ماها
با عصبانیت گفت نَیومَدی کار چرا؟🍃🌺
🌺🍃نمی آیی سرِ کار، حالا چه جُرئَت داری
دنبالِ دوست و رفیق، تو موقعِ کار میری🍃🌺
🌺🍃پیاده شد از موتور، اومَد مقابلِ ما
کشیده ی محکمی، زد روی اِبرام آقا🍃🌺
🌺🍃دستِ منو کشید و بُرد با خودش سرِ کار
بَندِ دِلَم پاره شد، از آن سیلیِ بر یار🍃🌺
🌺🍃استادِ من بد نبود، لکن خبر او نداشت
که ابراهیم وقتِشو برای ما میگذاشت🍃🌺
🌺🍃با آنکه بود پهلوان، بازویی داشت پُر تَوان
نداده عکس العمل، مقابلِ او نشان🍃🌺
🌺🍃سالها پس از ماجرا، هر وقت میدیدم او را
به روی خود نیاورد، نگفت از آن ماجرا🍃🌺
🌺🍃میکشیدَم خجالت، هر دَم از آن جسارَت
به خاطرِ من، استاد، کرده به وی اِهانَت🍃🌺
🌺🍃خجالتَم زیادی، میشُد از او به شدّت
وقتی میدیدم زِ وی، رفتارِ با کرامَت🍃🌺
🌺🍃خدا به حقِّ اِبرام و حقِّ آن کرامت
عَمَل نَما تو با ما، با عزّت و کرامَت🍃🌺
🌺🍃نَما جهانِ ما را، پُر از گل و عدالت
به دستِ صاحبِ ما، ولیِّ عصر و حجّت🍃🌺
🌹🌺التماس دعا / مرید الشهداء: شجاعی🌺🌹
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2706702390C30c18c2953
🍃🌺🌹🌹بسم رب الشهید🌹🌹
✅ سلسله داستانهایی از:
شهید ابراهیم هادی بر اساس
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
#داستان_هایی_از_شهداء
هفته 8️⃣2️⃣ / داستان 8️⃣2️⃣
🌺🍃چند نفری از بچّه ها، با هم بودیم به هر کجا
یا والیبال یا کُشتی و زورخانه بود تفریحِ ما🍃🌺
🌺🍃از بینِ ما فقط اِبرام، یک کاری داشت و پولی داشت
اما باقی، بیشترِمون، وَضعِ خوبِ مالی نداشت🍃🌺
🌺🍃یه روز اِبرام، جمعِ ما رو دعوت نِمود به رستوران
چلو کبابِ مَشتی داد، چه خوشمَزه، از دل و جان🍃🌺
🌺🍃اِبرام از اینکه ما همه، با لذّتی خوردیم غذا
چه کِیف میکرد، لذّت میبُرد، از خوردنِ یک یکِ ما🍃🌺
🌺🍃هفته ی بعدِش دوباره، دعوتِمون کرد رستوران
گفتیم نمیشه آقاجون، همیشه باشی تو میزبان🍃🌺
🌺🍃گفتِش که باشیم این هفته، همه مهمونِ مصطفی
یَواش زَدِش به پای من، وقتی بودیم سَرِ غذا🍃🌺
🌺🍃مَبلغی داد یَواش به من، گفتِش نَگی به بچّه ها
بیا برو حساب نَما، مصطفی جون، پولِ غذا🍃🌺
🌺🍃هفته ی بعدِش دوباره، تکرار نِمود این ماجرا
این هفته گفت مهمونِ اون، دوستِ دِگَر هستید شما🍃🌺
🌺🍃همینجوری تا مدّتی، دعوت میکرد او، بچّه ها
یَواشَکی پولِش میداد، میگفت نَگی به رفقا🍃🌺
🌺🍃یکی از اون زیباترین خاطراتِ ما با او بود
دورانِ نوجوانیمون تو اون چلو کبابی بود🍃🌺
🌺🍃اون زمانی که به سختی، چلو کباب پیدا میشُد
سال میگذشت تو خونه ها، برنجی پیدا نمیشُد🍃🌺
🌺🍃شاید برای بچّه های این زمان عجیب باشه
اینجوری بَهرِ رفقا، یک کَسی دست به جیب باشه🍃🌺
🌺🍃اونَم رَفیقایی که سال به سال نمیخوردَن کباب
اینجور آبرومندانه او، میداد به ما، چلو کباب🍃🌺
🌺🍃سالها پس از آنکه شهید شد و رفتِش پیشِ خدا
نشسته بودیم ما یه روز، با تعدادی از رفقا🍃🌺
🌺🍃میگفتیم از ابراهیم و از سیره ی اون شهدا
گفتم یادِتونه که اون، میبُرد ما رو تو اون روزا🍃🌺
🌺🍃به رستوران، چلو کباب میداد به هر یک از ماها
همه سَرو تکون دادَن، گفتَن که هستِش یادِ ما🍃🌺
🌺🍃گفتم که باید اعتراف کنم به یک چیزی، حالا
اون شب که گفت میزبانِ ما، هستِش امشب آ مصطفی🍃🌺
🌺🍃حضرتِ عبّاسی که من، نداشتم پولِ اون غذا
از زیرِ میز، اِبرام آقا، دادِش به من مَبلغی را🍃🌺
🌺🍃گفتِش حساب بکن، نگو چیزی از این به بچّه ها
تا گفتم این حَرفو، شُدَن خیره تمومِ بچّه ها🍃🌺
🌺🍃گفتِش رفیقِ دیگَمون، همین کار رو کرده با من
یکی یکی از رفقا، که اون وقتا بانی شُدَن🍃🌺
🌺🍃گفتَن که اِبرام میداده پولِ غذا، یَواش به ما
یه جوری که نَفَهمیدَن هیچیِک از دوست و رفقا🍃🌺
🌺🍃خلاصه که ما فهمیدیم پس از شهادتِش حالا
که ما همیشه اون روزا، مهمون بودیم با بچّه ها🍃🌺
🌺🍃مهمونِ اِبرام آقا و نَفَهمیدیم ما تا حالا
خدا به حقِّ آن عزیز، رِسون ما رو به کربلا🍃🌺
🌺🍃مهمون نَما تو جمعِ ما، به سفره ی این شهدا
به حقّشون بِده به ما، غیرت و عفّت و حَیا🍃🌺
🌺🍃رِسان تو صاحبِ زمان، حجّتِ خود، خدا به ما
بر سفره ی عدالتَش، مهمان نَما تو جمعِ ما🍃🌺
🌹🌺التماس دعا / مرید الشهداء: شجاعی🌺🌹
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2706702390C30c18c2953
🍃🌺🌹🌹بسم رب الشهید🌹🌹
✅ سلسله داستانهایی از:
شهید ابراهیم هادی بر اساس
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
#داستان_هایی_از_شهداء
هفته 9️⃣2️⃣ / داستان 9️⃣2️⃣
🌺🍃بالاترین خصلتَش، بعد از عبادتِ حق
دستگیری از مردم و بوده هدایت ،به حق🍃🌺
🌺🍃تمامِ سعیِ او بود، از هر طریقِ ممکن
هدایتِ دیگران، به سوی دینِ اِیمِن🍃🌺
🌺🍃حتی اگر در این رَه، بوده خطر برایَش
حتی اگرچه گاهی، هم رفته آبرویَش🍃🌺
🌺🍃یادم نمیرود که، روزی درونِ باشگاه
فهمید که چند نفر از، دوستان رَوَند به بیراه🍃🌺
🌺🍃اَندر محلّه هایِ، فاسد رَوَند شبانه
با چند نفر بزرگتر، مُفسِد در آن زمانه🍃🌺
🌺🍃تصمیم گرفته اِبرام، تا کرده دعوت، ایشان
در راهِ خیر و خوبی، راهِ تمامِ خوبان🍃🌺
🌺🍃حتی یه شب به ایشان، گفتا که آیَم آنجا
با حالتِ تعجّب، گفتَن بیا تو با ما🍃🌺
🌺🍃اِبرامِ هادی هم رفت، تا که مگر هدایت
گردانَد آن جماعت، در جانبِ حقیقت🍃🌺
🌺🍃یک روزِ بعد از آن من، دیدم دوباره هادی
گفتم چه شد، چه کردی؟ آهی کشیده هادی🍃🌺
🌺🍃گفتا که کلِّ ما را، خدا کند هدایت
هر چه که من نمودم، صحبت به این جماعت🍃🌺
🌺🍃توجهی نکرده، بر این همه نصیحت
با یک بزرگتر از خود، که بوده در ضلالت🍃🌺
🌺🍃بودن رفیقِ همراه، گشته زِ راه، بیراه
گردیده اند زِ راهِ، حق، این گروه، گمراه🍃🌺
🌺🍃فکرش نمی نمودم، اینقدر خراب باشند
غرقِ فساد همچون، غرقِ در آب باشند🍃🌺
🌺🍃هرچه برای ایشان، گفتم حدیث و آیه
سودی نبوده در آن، اشاره و کنایه🍃🌺
🌺🍃وقتی که آن بزرگتر، حرفای بنده بِشنید
دادی زد و بِگفتا، اِبرام را بگیرید🍃🌺
🌺🍃من هم فرار کردم، دنبالِ من دویدن
از بَهرِشان میسّر، نشد به من رسیدن🍃🌺
🌺🍃راستی که راست میگفت، اِبرام در دویدن
شبیهِ او کَس نبود، در مَشی و در پَریدن🍃🌺
🌺🍃گفتا دِلم بِسوزد، بر حالِ این جماعت
آینده باشَن اینها، در معرضِ هلاکت🍃🌺
🌺🍃اهل و تبارِ ایشان، باشَن همه زِ نیکان
باشم برای ایشان، دل رحم و دل پریشان🍃🌺
🌺🍃یک مدّتی پس از این، داستان و این ماجرا
آمد محلّ ورزش، یک نوجوانِ زیبا🍃🌺
🌺🍃آمده بود تماشا، کند به ورزشِ ما
که همزمان دو سه فرد، از آن گروهِ بالا🍃🌺
🌺🍃همان جماعتِ بد، که بوده اند بی حیا
سراغِ این نوجوان، آمده بی حیاها🍃🌺
🌺🍃بُردن به همراهِ خود، این نوجوان، از آنجا
مشکوک شدم سریعاً، بنده به کارِ آنها🍃🌺
🌺🍃دنبالِ هادی رفتم، دادم به ایشان خبر
هادی دوچرخه ای را، گرفت زدوستِ دیگر🍃🌺
🌺🍃سریع به سمت آنها، رفت با دوچرخه، ایشان
جدا نمود از ایشان، با یک نِدا، نوجوان🍃🌺
🌺🍃حسابی تهدیدشان، نموده از دل و جان
آن نوجوان فرستاد، به خانه اش همزمان🍃🌺
🌺🍃فردای آنروز که من، دوباره دیدم اِبرام
تشکر از من نمود، بابتِ کارِ اعلام🍃🌺
🌺🍃گفتا خدا کمک کرد، قوی شود این بدن
برای این زمان ها، کمک به دین نِمودن🍃🌺
🌺🍃اگر که این قدرتِ، بدن ندیده بودن
آن نوجوان را هرگز، رَها نمی نمودن🍃🌺
🌺🍃خدا بده تو نیرو، به اهلِ دین و وطن
به دستِ صاحبِ ما، ریشه بِکَن زِ دشمن🍃🌺
🌹🌺التماس دعا / مرید الشهداء: شجاعی🌺🌹
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2706702390C30c18c2953
🍃🌺🌹🌹بسم رب الشهید🌹🌹
✅ سلسله داستانهایی از:
شهید ابراهیم هادی بر اساس
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
#داستان_هایی_از_شهداء
هفته 0⃣3️⃣ / داستان 0⃣3️⃣
🌺🍃بوَد این خاطره از قولِ داداشِ شهیدِ ما
که اَندر آن اوایل از نظامِ نو پدیدِ ما🍃🌺
🌺🍃که اِبرام، مشغولِ کاری به دولت بوده آن روزا
ومن هم بوده شاغل در حراسَت از صدا سیما🍃🌺
🌺🍃به عصری بودم ایستاده ،میونِ کوچه که یکبار
بِدیدم آمد او از کار، نه مثل هر زمان، اینبار🍃🌺
🌺🍃که آمد با تویوتایی سفید و هم مدل بالا
و پارکش کرده دربِ منزلِ ما آن تویوتا را🍃🌺
🌺🍃جلو رفتم و گفتم که عجب ماشینیه آقا
کجا بوده، خریدی چند؟ بگو تو پاسخش بر ما🍃🌺
🌺🍃که دربَش بسته و رفت او به سرعت داخل خانه
به دنبالش رَوان گشتم به خانه، من سَراسیمه🍃🌺
🌺🍃حضورِ خانواده کردم از ماشینِ وی تعریفِ چندانی
و گفتم که بِده تا من زَنَم یک دورِ جانانی🍃🌺
🌺🍃که بود او ساکت و حرفی نمیزد ناگهان گفتا
نه این ماشینِ خوبی نیست ،زمین شاید زَنَد ما را🍃🌺
🌺🍃و گفتم من، موتور باشد مگر این !؟ که زَنَد ما را
که تکرار کرده حرفَش را دوباره آن عزیزِ ما🍃🌺
🌺🍃و گفتا که همین ماشین ،بَسا ما را زمین آرَد
خدا و هستی و مردم تماماً را زِ ما گیرد🍃🌺
🌺🍃همین فردا به زودی میدهم بر دیگری او را
و گفتم من به که؟ گو از کجا آورده ای او را🍃🌺
🌺🍃و گفتا هدیه بر من داده اند این را ولی آقا
از آن ترسم زَنَد ما را زمین، گفتم بِده بر ما🍃🌺
🌺🍃کنم من خدمتی با او به مامان و به بچّه ها
اگر خواستَن رَوَند جایی بَرم من هر یک از آنها🍃🌺
🌺🍃بگفتا بارِ دیگر که نه این ماشین،برای ما
نباشد یک دوائی، بلکه اَفزایَد،به دردِ ما🍃🌺
🌺🍃و رفت او بر سَرِ کارَش نَبُرد ماشینِ خود، فردا
که عَصرش آمده مردی به دربِ خانه و گفتا🍃🌺
🌺🍃بوَد این منزلِ هادی؟بِگفتم کارِتون آقا؟
بِگفتا گفته ابراهیم ، بَرَم من ماشین از اینجا🍃🌺
🌺🍃و بعد از آن که گشتم مطمئن از گفته ی ایشان
سوییچ را دادم و او هم تویوتا را بِبُرد این سان🍃🌺
🌺🍃شبَش گفتم چه وضعی هست ای اِبرام، ای برادر جان
آخه یک ماشینی هم تو نَذاری بَهرِ خود ای جان🍃🌺
🌺🍃بابا آینده ای داری و هم اهل و عیالی تو
چرا میبخشی اینگونه هر آنچه می رِسَد بر تو🍃🌺
🌺🍃که لبخندی زد او، بر طبقِ معمول و بِگفتا که
که خیلی شد برایَم بهتر این، گفت او همین جمله🍃🌺
🌺🍃به حق که بود مؤمن ،بر تمامِ کارِ خود ایشان
و میدانست که خیلی ها مُرَفّه گشته در دوران🍃🌺
🌺🍃شدند از توده ی مردم جدا، هم بنده ی شیطان
که بوده مَنشَئَش عُلقه ،به ماشین یا که مثلِ آن🍃🌺
🌺🍃به فردایَش گرفت او یک فولِکس از یک نفر دوستی
گذاشت در خانه، گفتا که تو بَردارَش اگر خواستی🍃🌺
🌺🍃فولِکسی دَرب و داغون که نبود هیچ عُلقه ای بر او
الهی دِه به ما زُهدی، چنانکه داده ای بر او🍃🌺
🌺🍃به حقّ هادی و زُهدَش به دنیا دِه به ما زُهدی
مُنَوّر کن نگاهِ ما به روی حضرتِ مهدی🍃🌺
🌹🌺التماس دعا / مرید الشهداء: شجاعی🌺🌹
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2706702390C30c18c2953
🌹🌹بسم رب الشهید🌹🌹
✅ سلسله داستانهایی از:
شهید ابراهیم هادی بر اساس
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
#داستان_هایی_از_شهداء
هفته 1️⃣3️⃣ / داستان 1️⃣3️⃣
🌺🍃یکی از دوستانِ هادی آقا
و از همسایگانِ هادی آقا🍃🌺
🌺🍃که خورشیدی بُوَد فامیلِ ایشان
و نامَش هم محمّد بوده ایشان🍃🌺
🌺🍃به من میگفت به ایّامی که اِبرام
شده مجروح اَندر جنگِ صدّام🍃🌺
🌺🍃به آن چند روز که بود ایشان به تهران
من ایشان را رساندم در خیابان🍃🌺
🌺🍃خیابانی که نامَش بود زیبا
رساندم با موتور او را به آنجا🍃🌺
🌺🍃به او گفتم کجا اِبرام آقا؟
چه باشد کارِ تو بَرگو به اینجا🍃🌺
🌺🍃بگفتا منزلِ علّامه ی دین
جنابِ جعفری آن مردِ آیین🍃🌺
🌺🍃به او گفتم هَمو که لهجه داره؟
که صحبت میکند اَندر رسانه🍃🌺
🌺🍃و گفتم که منم آیَم به آنجا؟
بِگفتا که بیا محمّد آقا🍃🌺
🌺🍃و چون وارد شدیم با وی به منزل
به نزدِ آن حکیم و صاحبِ دل🍃🌺
🌺🍃که آن علّامه بود مشغولِ صحبت
برای جمعی از اهلِ ارادت🍃🌺
🌺🍃و چون اِبرام وارد شد به خانه
به همراهِ عصا در زیرِ شانه🍃🌺
🌺🍃بلند شد ناگهان علّامه از جا
به استقبالِ ایشان آمد آقا🍃🌺
🌺🍃و گفتا با همان لهجه چه زیبا
که بَه بَه، ابراهیم آقا بفرما🍃🌺
🌺🍃و بُرد اِبرام را بالای مجلس
قیام کردن تمامِ اهلِ مجلس🍃🌺
🌺🍃و کرد علّامه تکریمِ عجیبی
و گفتا یک کلامِ نَغز و خوبی🍃🌺
🌺🍃ز جای خود بلند شد، گفت به اصرار
به اِبرام، بنده ی محبوبِ دادار🍃🌺
🌺🍃که بِنشین جای من، باید که بنده
کنم شاگردی ات، استادِ بنده🍃🌺
🌺🍃که دیدم صورتش همچون لَبو شد
زِ شرم از این سخن، او سُرخ رو شد🍃🌺
🌺🍃و گفت استادِ من، ما را خجالت
نَدین تو رو خدا با این کلامَت🍃🌺
🌺🍃پس از اصرارِ چندی بر کلامش
که ابراهیم نِشینَد ، درمقامَش🍃🌺
🌺🍃ولی اِبرام در جمعِ مُریدان
نشست و او نرفت در جای ایشان🍃🌺
🌺🍃و قبل از آنکه صحبت را ادامه
دهد، گفتا به آن دوستانِ خانه🍃🌺
🌺🍃که این ابراهیم است، استادِ بنده
و هرگز این نرفت از یادِ بنده🍃🌺
🌺🍃من از علّامه و فضل و مقامش
نمیدانستم از وی غیرِ نامَش🍃🌺
🌺🍃فقط میدیدم او را در رسانه
سخنرانی کند گاهی شبانه🍃🌺
🌺🍃ولی فهمیدم این گفتار و رفتار
نباشد بی دلیل از سوی آن یار🍃🌺
🌺🍃که باشد فیلسوفی در زمانه
نه تنها یک سخنران در رسانه🍃🌺
🌺🍃گذشت تا مدّتی از بعدِ آن روز
خبر آمد زِ آن والفجرِ پیروز🍃🌺
🌺🍃که پرواز کرده آن مردِ یگانه
شهید گشته، شهیدی بی نشانه🍃🌺
🌺🍃که تا یک مدّتی اعلام نکردن
به احتمالِ اینکه زنده باشَن🍃🌺
🌺🍃و بعد از آن که قطعی شد شهادت
خبر دادن به آشنایان و ملّت🍃🌺
🌺🍃و چون بشنید علّامه، خبر را
و گمنامی و مفقود الاثر را🍃🌺
🌺🍃شدیداً گشته ناراحت، کشید آه
از این غصّه، از این فقدانِ جانکاه🍃🌺
🌺🍃و آنگه او به یک بیتی زِ سعدی
نموده وصفِ اِبراهیمِ هادی🍃🌺
🌼 سعدی:
🌻«این مدّعیان در طلبش بی خبرانند
آن را که خبر شد خبری باز نیامد»🌻
🌺🍃که مضمونَش بُوَد کان عاشقانی
که هستند واقعا عاشق چو هادی🍃🌺
🌺🍃بسوزند و شوند در عشق، فانی
لذا میگردن آنها جاودانی🍃🌺
🌺🍃خدایا حقِّ آن گمنامِ جاوید
مکن ما را زِ درگاهَت تو نومید🍃🌺
🌺🍃ظهورِ حجّتَت را کن تو نزدیک
و ما را هم به خود بِنما تو نزدیک🍃🌺
🌹🌺التماس دعا / مرید الشهداء: شجاعی🌺🌹
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2706702390C30c18c2953
🌹🌹بسم رب الشهید🌹🌹
✅ سلسله داستانهایی از:
شهید ابراهیم هادی بر اساس
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
#داستان_هایی_از_شهداء
هفته 2️⃣3️⃣ / داستان 2️⃣3️⃣
🌺🍃جنابِ حجة الاسلامِ میری
کند نقلِ خصوصیاتِ هادی🍃🌺
🌺🍃که بوده آشنائیم به هادی
به پنجاه و چهار از سالِ شمسی🍃🌺
🌺🍃به باشگاهِ ابومسلم به تهران
شدم آشنا به خُلقِ خوبِ ایشان🍃🌺
🌺🍃شدم مجذوبِ اخلاقِ قشنگَش
به زودی رنگ گرفتم من زِ رنگَش🍃🌺
🌺🍃و تا آنجا که در هر شب، و هر روز
شدم همراهِ این مردِ دل اَفروز🍃🌺
🌺🍃و گشته بوده او بَهرَم پَر و بال
به تعطیلات میرفتیم والیبال🍃🌺
🌺🍃و بعد از مدّتی گشتم مصمّم
رَوَم در حوزه گردم من معمّم🍃🌺
🌺🍃و ابراهیم مرا تشویق میکرد
به حوزه رفتنم ترغیب میکرد🍃🌺
🌺🍃و اکنون که گذشته سالهایی
از آن وقت و زمانِ آشنایی🍃🌺
🌺🍃به داخل یا به خارج در سفر ها
ندیدم مثلِ هادی یک نفر را🍃🌺
🌺🍃که در او جمع باشد این صفت ها
که در اِبرامِ هادی بوده آنها🍃🌺
🌺🍃و بودم من به سن، کوچکتر از او
هوایَم داشت مثلِ یک پدر او🍃🌺
🌺🍃هنوزم دوستیِ من به ایشان
ادامه دارد الآن چون کماکان🍃🌺
🌺🍃و الآن هم مراقب هست به بنده
چرا که او نمرده، هست زنده🍃🌺
🌺🍃همین یک ماهِ آخر، او دو نوبت
سراغَم آمده کرده اِعانَت🍃🌺
🌺🍃همین چند روزِ آخر خواستم من
کنم کاری که آمد گفت بر من🍃🌺
🌺🍃نکن این را به این برهان و حجّت
بَسانِ یک برادر در صداقت🍃🌺
🌺🍃خدایا حقِّ هادی و خصالَش
رِسان ما را به هادی و کمالَش🍃🌺
🌺🍃بِده اذنِ فَرَج بر حجّتِ دین
به حقِّ حضرتِ طاها و یاسین🍃🌺
🌺🍃بِده بر ما همه درکِ حضورَش
بکن نزدیک، تو، عصرِ ظهورَش🍃🌺
🌹🌺التماس دعا / مرید الشهداء: شجاعی🌺🌹
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2706702390C30c18c2953
🌹🌹بسم رب الشهید🌹🌹
✅ سلسله داستانهایی از:
شهید ابراهیم هادی بر اساس
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
#داستان_هایی_از_شهداء
هفته 3️⃣3️⃣ / داستان 3️⃣3️⃣
🌺🍃به آنچه مَحضرِ اهلِ فضیلت
شُده من حاصلَم در طیّ مدّت🍃🌺
🌺🍃که بودم حوزه و فهمیدم از دین
کنم من سیره ی اِبرام، تبیین🍃🌺
🌺🍃در این راهِ سلوک و سیرِ در دین
شوند برخی جدا از آن و از این🍃🌺
🌺🍃روَند در گوشه ای با ذکر و وِردی
شوند دَم ساز و دنیا ترک کردی🍃🌺
🌺🍃و برخی دیگر از آنها به هر آن
شوند عازم به دیدارِ بزرگان🍃🌺
🌺🍃روند اَندر مَشاهِد بر زیارت
و این را پیش میگیرند به سرعت🍃🌺
🌺🍃و باشند دسته ای دیگر از آنها
به راهِ علم، اَندر شور و شیدا🍃🌺
🌺🍃و اینگونه مسیرِ بندگی را
کنند طی در طریقِ دین، آنها🍃🌺
🌺🍃و امّا هادی آن مردِ یگانه
میانِ مردم است روز و شبانه🍃🌺
🌺🍃شود همدل به هر یک یک زِ مردان
خصوصاً همدل است او با جوانان🍃🌺
🌺🍃و با اینکه بُوَد در بینِ مردم
نکرده لحظه ای، او راه را گم🍃🌺
🌺🍃و آلوده نکرده خود به دنیا
و کرده پیشه اش راه خدا را🍃🌺
🌺🍃همان راه پیمبر با امامان
که بودن بین مردم با جوانان🍃🌺
🌺🍃تمامِ همّتش بوده هدایت
به راه دین و بر راه حقیقت🍃🌺
🌺🍃تلاشش او به هر قیمت همین بود
رساندن، یک جوانی را به دین بود🍃🌺
🌺🍃و او بود آشنا با هر مهارت
برای ارتباطِ با جماعت🍃🌺
🌺🍃سریعاً او رفیق میشد به هر کَس
نمیگفت این کَس است یا هست نا کَس🍃🌺
🌺🍃و حتی برخی از افرادِ فاسق
که بودن بر اهانت اهل و لایق🍃🌺
🌺🍃چنان بود ارتباطش گرم و گیرا
به مقصد میرساند او هر کَسی را🍃🌺
🌺🍃و آن وقتی که بی تأثیر میدید
مسیرش قطع و در تغییر میدید🍃🌺
🌺🍃بسی از آن جوان های به ظاهر
نه چندان خوب و در دل پاک و طاهر🍃🌺
🌺🍃که با برخورد این مرد خدایی
شدند در راه دین و انقلابی🍃🌺
🌺🍃شدند همرَه به هادی اهل فرهنگ
از آن افراد برتر در صف جنگ🍃🌺
🌺🍃و از جمله خصالِ خوب هادی
هر آن کَس را که برخورد مینمودی🍃🌺
🌺🍃خودش را بهتر او، هرگز ندیدی
و هر کَس را زِ خود بهتر بِدیدی🍃🌺
🌺🍃نقاط مثبت افراد میدید
و هرگز عیب آنها را نمیدید🍃🌺
🌺🍃و بلکه با عمل بیش از بیانش
به حق دعوت نموده با مَرامَش🍃🌺
🌺🍃و بود از عاملانِ بر روایت
که فرمودند آلُ اللهِ عصمت🍃🌺
🌺🍃فرا خوانید مردم را به رفتار
نه صرفاً با سخنرانی و گفتار🍃🌺
🌺🍃و از جمله خِصالِ خوبِ ایشان
عَلا رَغمِ کثیری از جوانان🍃🌺
🌺🍃نبود او در پیِ جلوه نمودن
و خود را در جهان شُهره نمودن🍃🌺
🌺🍃علا رَغمی که بود او پهلوانی
و بود اَندر جهان یک قهرمانی🍃🌺
🌺🍃نبود او در پیِ آن قهرمانی
فراری بود او از هر مقامی🍃🌺
🌺🍃و گمنامی برایَش بود بهتر
بَسانِ مادرش زهرای اَطهر🍃🌺
🌺🍃و دل کَندن از این دنیای فانی
رساند او را به اوجِ جاودانی🍃🌺
🌺🍃و از جمله خصوصیاتِ ایشان
که بوده در وجودِ وی، فراوان🍃🌺
🌺🍃و بوده وِفقِ حکمت کارِ ایشان
همان حکمت که هست مقصودِ قرآن🍃🌺
🌺🍃به جز چند نامه ای که مانده از او
نمانده جز همان رفتارِ نیکو🍃🌺
🌺🍃همان رفتارِ قرآنیِ ایشان
که شد هادی به خیلی از جوانان🍃🌺
🌺🍃بسا گمگشته گانی را به حکمت
رسانده بر رَهِ حقّ و حقیقت🍃🌺
🌺🍃و از جمله خِصالِ خوبِ دیگر
که باعث شد شود اینگونه برتر🍃🌺
🌺🍃متانَت بود در رفتار ایشان
به عکس خیلی از هم سنّ و سالان🍃🌺
🌺🍃نبود او اهل دعوا، هیچ گاهی
ندیدم او کند دعوا به جایی🍃🌺
🌺🍃نهایت میبُرید او مدّتی کم
زِ دوست بد که تا او گردد آدم🍃🌺
🌺🍃و باعث میشد این کارش که جاهل
بیاید سوی حق، از راه باطل🍃🌺
🌺🍃و عزّت، خصلتِ دیگر در او بود
اگرچه در یتیمی رشد بنمود🍃🌺
🌺🍃و کار میکرد برای خرج خود، او
نمیزد بر کَسی یا نا کَسی رو🍃🌺
🌺🍃خدایا حقّ هادی و خصالَش
فراوان کن تو بین ما مثالَش🍃🌺
🌺🍃به حقّ صادق و حقّ پیمبر
به حقّ حیدر و زهرای اَطهر🍃🌺
🌺🍃رسان مهدی، تو آن امیدِ آخر
جهان را کن تو خالی از ستمگَر🍃🌺
🌹🌺التماس دعا / مرید الشهداء: شجاعی🌺🌹
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2706702390C30c18c2953
🌹🌹بسم رب الشهید🌹🌹
✅ سلسله داستانهایی از:
شهید ابراهیم هادی بر اساس
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
#داستان_هایی_از_شهداء
هفته 4️⃣3️⃣ / داستان 4️⃣3️⃣
🌺🍃اهلِ یک کوی و محل بودیم ما
دو برادر در مَثَل بودیم ما🍃🌺
🌺🍃هم پدرهامون رفیقِ یکدِگر
هم برادرهایمان با یکدِگر🍃🌺
🌺🍃در یکی از روزهای روزگار
منزلِ ما آمد ایشان با وَقار🍃🌺
🌺🍃ناگهان خَم شد میانِ جمعِ ما
بوسه ای زد دستِ بابای مَرا🍃🌺
🌺🍃من تعجّب کردم از کارَش چنان
آخر او هست در محلّه، قهرمان🍃🌺
🌺🍃قهرمانِ کشتی و ورزش بُوَد
اینچنین باید که در کُرنِش بُوَد؟!🍃🌺
🌺🍃گفت که واجب هست حرمت بر شما
نسلِ زهرائید و وُلدِ مصطفی🍃🌺
🌺🍃کم به کم گَشت ارتباطِ ما زیاد
با عمل همواره بر ما درس داد🍃🌺
🌺🍃گفت بابایَم به ایشان یک زمان
این پسر را هم بِبَر ای پهلوان🍃🌺
🌺🍃تا که من گَشتم رفیقِ ورزشی
با چنان دوستانِ خوب و ارزشی🍃🌺
🌺🍃گشتم از أعضای باشگاهِ حَسن
لطفِ بی حد مینِمود اِبرام به من🍃🌺
🌺🍃آنچنان حرمت به بنده مینَهاد
گوئیا بودم برایَش اُوستاد🍃🌺
🌺🍃چون که بودم من زِ نسلِ مصطفی
احترامِ ویژه میکرد او به ما🍃🌺
🌺🍃چون که میدیدَم من این حرمت زِ یار
مینِمودم بر سیادَت افتخار🍃🌺
🌺🍃هر زمان وارد شدم بر باشگاه
تا که میکرد او به بنده یک نگاه🍃🌺
🌺🍃میگرفت از جمعیت یک صلوات
اینچنین میکرد مرا مَبهوت و مات🍃🌺
🌺🍃با چنین رفتار، با نسلِ امام
مینِمود ،عَرضِ ارادَت بر امام🍃🌺
🌺🍃من فدای آن شهید و آن مَرام
آن که هست اُلگو برای خاص و عام🍃🌺
🌹🌺التماس دعا / مرید الشهداء: شجاعی🌺🌹
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2706702390C30c18c2953
🌹🌹بسم رب الشهید🌹🌹
✅ سلسله داستانهایی از:
شهید ابراهیم هادی بر اساس
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
#داستان_هایی_از_شهداء
هفته 5️⃣3️⃣ / داستان 5️⃣3️⃣
🌺🍃شخصی تو زورخانه بود، به نامِ عباس آقا
بود او علامَت کِشِ مرحومِ طیّب آقا🍃🌺
🌺🍃او همیشه لُنگ میداد، به دستِ ورزشکارا
حرمتِ ویژه ای داشت، به نزدش اِبرام آقا🍃🌺
🌺🍃پهلوون دیده بود این، پیرِمردِ با صفا
پهلوونای زیادی، دیده بود او تا حالا🍃🌺
🌺🍃میگفت که این پهلوون، یعنی که اِبرام آقا
لِنگه نداره اصلا، میونِ پهلوونا🍃🌺
🌺🍃هر جا که ما میرفتیم، با همدیگه اون روزا
اجازه ی حساب رو، هرگز نمیداد به ما🍃🌺
🌺🍃میگفت که کار کردنِ برای بچه سیّد
لیاقَت ویژه ایست، زِ سوی آن مؤیّد🍃🌺
🌺🍃پیروز که شد انقلاب، کمتر میدیدم او را
وقتِ مرخّصی که، میومد از جبهه ها🍃🌺
🌺🍃مشغولِ فعالیت، میشد به روز و شَبا
تا اینکه در محلِّ کمیته، دیدم او را🍃🌺
🌺🍃مشغولِ صحبت شدیم، در موردِ انقلاب
چه زیباتحلیل میکرد،مسائلِ انقلاب🍃🌺
🌺🍃فکرای خوبی داشت او، در موردِ انقلاب
در بابِ اجتماع و سیاست و نان و آب🍃🌺
🌺🍃با اینکه من هم بودم یه پاسداری اون زمان
نداشتم آن تسلط، که بود به فکر ایشان🍃🌺
🌺🍃او نگران بود از این، که دشمنان یه روزی
فتنه کنَن، بگیرَن، ازماچنین، پیروزی🍃🌺
🌺🍃این روحِ انقلابی، بگیرَن از جوانان
مردمِ انقلابی، شوند زار و پشیمان🍃🌺
🌺🍃ولایتِ فقیه را، تنها بزارَن ایشان
شوند اسیرِ دنیا، فریب خورند زِ شیطان🍃🌺
🌺🍃از طرفی مینالید، از برخی تُندرَوی ها
از سوی عدّه ای از، انقلابی های ما🍃🌺
🌺🍃یادم بُوَدقیقا، میگفتش او بَهرِ من
کار میکنه تا تغییر، بِده نگاه رو دشمن🍃🌺
🌺🍃مهمترین مسائل، رو در نگاهِ مردم
تغییر بِده تا مردم، سُست بِشَن و سَر دَر گم🍃🌺
🌺🍃که آن زمان انقلاب، از بین بِره از دَرون
نمانَد از انقلاب، به جز همان اسمِ اون🍃🌺
🌺🍃میگفت که سیّد، هستی، پیشِ خدا آبرومند
به مادرت، عزیزم، بِده خدا رو سوگند🍃🌺
🌺🍃امام و انقلاب رو یاری کنه به حقّش
تا میتونی تلاش کن، به جا بیار، تو حقّش🍃🌺
🌺🍃ما هم میگیم خدایا، تو رو به حقِّ زهرا
تا انقلابِ مهدی، نُصرَت کن انقلاب را🍃🌺
🌺🍃بِده به دستِ صاحب، پرچمِ انقلاب را
به خاطرِ گناهان، مَگیر تو نان و آب را🍃🌺
🌺🍃رِسان تو صاحبِ ما، اَربابِ کلِّ عالَم
با ظهورش تو شاد کن، از آدم تا به خاتَم🍃🌺
🌹🌺التماس دعا / مرید الشهداء: شجاعی🌺🌹
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2706702390C30c18c2953
🌹🌹بسم رب الشهید🌹🌹
✅ سلسله داستانهایی از:
شهید ابراهیم هادی بر اساس
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
#داستان_هایی_از_شهداء
هفته 6⃣3️⃣ / داستان 6⃣3️⃣
🌺🍃عاشق خدمت به خلق الله بود
نیتش هم فی سبیل الله بود🍃🌺
🌺🍃در بیان میگفت که تا حد توان
لازم است خدمت برای بندگان🍃🌺
🌺🍃مردم از دیدَش، عیال الله بود
دوری از خدمت به وی جانکاه بود🍃🌺
🌺🍃گر که محروم میشد او از خدمتش
گر که در روزی نمیشد قسمتش🍃🌺
🌺🍃تا کند خدمت به خلقی اندر آن
این برایش بود دردی بس عیان🍃🌺
🌺🍃با خودش میگفت با سوز و مِحَن
کار زشتی سر زده گویا ز من🍃🌺
🌺🍃گشته ام محروم بنده اینچنین
واقعا میشد از این زار و حزین🍃🌺
🌺🍃شیوه اش مثل خلیل الله بود
خلق در نزدش عیال الله بود🍃🌺
🌺🍃یادم آمد این حقیر رو سیاه
من که باشم کمتر از یک پرّ کاه🍃🌺
🌺🍃از خلیل حق، سلام ما بر او
هم سلام ما به اسماعیل او🍃🌺
🌺🍃گر که بر آن بنده ی بس مهربان
می گذشت روزی بدون میهمان🍃🌺
🌺🍃با خودش می گفت بلا نازل شده
بین من با میهمان، حائل شده🍃🌺
🌺🍃ای سلام حق به این مشی و مرام
ای خدا وفق لنا، سعیِ مدام🍃🌺
🌺🍃در ره خدمت به خلق روزگار
تا شویم همچون شهیدان، ماندگار🍃🌺
🌺🍃حق ابراهیم هادی، آن شهید
آن شهید مهربان و رو سپید🍃🌺
🌺🍃سرنگون کن پرچم بیداد را
ریشه کن کن ظلم و استبداد را🍃🌺
🌺🍃مهدی زهرا به داد ما رسان
پرچم حق را به عالم گستران🍃🌺
🌹🌺التماس دعا / مرید الشهداء: شجاعی🌺🌹
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2706702390C30c18c2953
🌹🌹بسم رب الشهید🌹🌹
✅ سلسله داستانهایی از:
شهید ابراهیم هادی بر اساس
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
#داستان_هایی_از_شهداء
هفته 7️⃣3️⃣ / داستان 7️⃣3️⃣
🌺🍃اوّلِ صبحِ ششم، از آن نبردِ پُر زِ نور
پنجمین روزِ حضورِ ما به کانالِ نِمور🍃🌺
🌺🍃روزِ بیست و دوّمِ بهمن زِ سالِ شصت و یک
مانده بودند عدّه ای اَندک، مُقاوم، یک به یک🍃🌺
🌺🍃یک طرف حَصر و فشار از سوی بَعثیِ عَنود
یک طرف در دستِ ما چندان مُهِمّاتی نبود🍃🌺
🌺🍃اینَک ابراهیمِ هادی جمع کرده بچّه ها
گوشه ی کانال و صحبت مینِمود از بَهرِ ما🍃🌺
🌺🍃بچّه ها هیچ غصّه بر دل رَه نَدین جانِ شما
تاکنون مردانه جنگیدین و ایستادین شما🍃🌺
🌺🍃گر تمامِ ما شَویم کشته در این راهِ خدا
لحظه ای تنها نمیگردیم یقیناً بچّه ها🍃🌺
🌺🍃مادرِ ما حضرتِ زهرا بیاید بچّه ها
سَر زَنَد آن مهربان مادر به هر یک از شما🍃🌺
🌺🍃تا که نامِ مادرِ سادات بُرد آن مَه لَقا
بُغض ها ترکید و جاری اشک ها بر گونه ها🍃🌺
🌺🍃بچّه هایی که به اوجِ تشنگی و گشنگی
تا به حالا خَم نیاورده به اَبرو لحظه ای🍃🌺
🌺🍃تا شنیدند نامِ زهرا را زِ هادی، آنچنان
داده اند از کَف قرار و گریه کردند آن زمان🍃🌺
🌺🍃با صداهای گرفته، با لَبای پُر تَرَک
میزدند مادر صدا و میزدند بر خود، کُتَک🍃🌺
🌺🍃اشکِشان بر گونه ها و دست ها بر گونه ها
میزدند سیلی به خود، میگفتن ای مادر بیا🍃🌺
🌺🍃مادر ای مادر شده تنها نَوای بچّه ها
گوئیا گشته مدینه یا که دشتِ کربلا🍃🌺
🌺🍃با مصیبت های مادر، آتشِ بَعثی، خَموش
تا حدودِ نصفِ ساعت، جُز همین جوش و خُروش🍃🌺
🌺🍃هیچ صدای دیگری اصلا نمی آید به گوش
منطقه یِکسَر سکوتِ مَحض و گردیده خَموش🍃🌺
🌺🍃پنج روز از حَصرِ کانال میگذشت بر بچّه ها
آفتابِ روز و سرمای شب و سوز و نَوا🍃🌺
🌺🍃یک طرف هم تشنگی با زخم های بی دَوا
گشنگی هم در کنارِ این همه تیر و بَلا🍃🌺
🌺🍃آزمونی بوده اینها یک به یک از بَهرِ ما
بوده تمرینِ مقامِ صبر و اوجِ اِرتِضاء🍃🌺
🌺🍃بهرِ یارانِ خمینی، آن عزیزِ مصطفی
آن عزیزی که بُوَد فرمانده بردلهایِ ما🍃🌺
🌺🍃تا مقامِ فانیِ فِی الله شدن راهی نبود
صبر و شُکری بود اگر آب و غذایی هم نبود🍃🌺
🌺🍃ای خدا، آنها کجا بودند و ما اَندر کجا
ذرّه ای بر ما بِده از غیرتِ آن بچّه ها🍃🌺
🌺🍃صبر و شُکری دِه به مردان و زنانِ مَرز و بوم
زندگی را کُن برای دشمنانِ ما، تو شوم🍃🌺
🌺🍃عقل و تَدبیری بِده بر دولتِ ما، ای خدا
تا نگردَد لحظه ای از نَفعِ ملّت، او جدا🍃🌺
🌺🍃همچو هادی ها کند، خود را سِپَر، بَهرِ بَلا
خادِمی گردد به ملّت، نِی چو اَربابی به ما🍃🌺
🌺🍃همچو فَخری زاده ها و هَمچو ابراهیم ها
تا رَویم اَندر مِنای حق، چو اسماعیل ها🍃🌺
🌺🍃صاحبِ ما را رِسان بر دادِ دِلها، ای خدا
تا نماید ریشه کَن، ظلم و سِتَم، جور و جَفا🍃🌺
🌹🌺التماس دعا / مرید الشهداء: شجاعی🌺🌹
╭┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅╮
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2706702390C30c18c2953
╰┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅╯
🌹🌹بسم رب الشهید🌹🌹
✅ سلسله داستانهایی از:
شهید ابراهیم هادی بر اساس
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
#داستان_هایی_از_شهداء
هفته 8️⃣3️⃣ / داستان 8️⃣3️⃣
🌺🍃در آن روزهای آغازین از جنگ
که بودیم ما همه، هَمدل و یک رنگ🍃🌺
🌺🍃و در سر پُل ذهاب بودیم با هم
به او گفتم بیا یک لحظه یِکدَم🍃🌺
🌺🍃حقوقَت را بگیر از ما، برادر
که هست آماده، ای مردِ دلاوَر🍃🌺
🌺🍃که گفت آهسته بر من، کِی به تهران
نظر داری رَوی، گو بَر من، ای جان🍃🌺
🌺🍃به او گفتم همین هفته به آخر
رَوَم تهران، چکار داری برادر🍃🌺
🌺🍃به من گفتا سه تا آدرس به آنجا
دَهَم بر تو، حقوقَم دِه به آنها🍃🌺
🌺🍃و من هم بر اساسِ اَمرِ ایشان
حقوقَش بُردم و دادم بِدینسان🍃🌺
🌺🍃به تهران، بر درِ آن چند خانه
پس از یک مدّتی از آن زَمانه🍃🌺
🌺🍃برایَم گشت روشن سِرِّ این کار
که بودند آبرومند و گرفتار🍃🌺
🌺🍃خدایا حقِّ آن مَحبوبِ دادار
به حقِّ هادی، آن یارِ وفادار🍃🌺
🌺🍃بده توفیقِ همیاری به ماها
بُرون کُن بُغض و کینه، تو زِ دلها🍃🌺
🌺🍃به حقِّ مادرِ سادات، زهرا
فَرَج را کن خداوندا، تو إمضا🍃🌺
🌹🌺التماس دعا / مرید الشهداء: شجاعی🌺🌹
╭┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅╮
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2706702390C30c18c2953
╰┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅╯
🌹🌹بسم رب الشهید🌹🌹
✅ سلسله داستانهایی از:
شهید ابراهیم هادی بر اساس
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
#داستان_هایی_از_شهداء
هفته 9️⃣3️⃣ / داستان 9️⃣3️⃣
🌺🍃او هدایت مینِمود ما را به راهِ مستقیم
غالباً با شیوه های نرم و غیر مستقیم🍃🌺
🌺🍃گه که میدید او فقیر و مُستَمَندی در مسیر
مبلغی میداد به من تا من دهم بر آن فقیر🍃🌺
🌺🍃او چنین هم مینِمود خود را رها از هر ریا
هم به ما میداد درسی بَهرِ برخورد با گدا🍃🌺
🌺🍃درسِ دیگر که به ما میداد او در زندگی
کو بُوَد رفتارِ زیبایی به راهِ بندگی🍃🌺
🌺🍃او خریدَش را زِ بازاریِ مؤمن مینِمود
نه زِ هر کَس که به مسجد یا نماز بیگانه بود🍃🌺
🌺🍃یک عدد اغذیه ای بود که همیشه میخرید
ساندویچِ اُلویه از او، شهیدِ رو سفید🍃🌺
🌺🍃چون فروشنده مقیّد بود از بَهرِ نماز
اهلِ مسجد بود و بود او یک مقدّس، اهلِ راز🍃🌺
🌺🍃هم به کالباس و به همبرگر میانه او نداشت
در سالادِ اُلویه از گوشتِ مرغ، او میگذاشت🍃🌺
🌺🍃او به رفتارَش به ما میگفت خصوصاً در غذا
دقّتی باید، نه که بِگرفتَنَش از هر کجا🍃🌺
🌺🍃بلکه از هر کاسِبی کو آشِنا با دین بُوَد
او مقیّد بر حلال و بر حرامِ دین بُوَد🍃🌺
🌺🍃ای خدا! حقِّ شهیدان و به روی ماهِشان
دِه به ما توفیقِ پِیمودَن، همیشه راهِشان🍃🌺
🌺🍃روی زیبای وَلیَّت را بِده بر ما نشان
با ظهورِ حضرتَش، پُر از عدالت کُن جهان🍃🌺
🌹🌺التماس دعا / مرید الشهداء: شجاعی🌺🌹
╭┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅╮
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2706702390C30c18c2953
╰┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅╯
🌹🌹بسم رب الشهید🌹🌹
✅سلسه داستانهایی از:
شهید ابراهیم هادی براساس
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
#داستانهایی_از_شهداء
هفته 0⃣4⃣ / داستان 0⃣4⃣
🌺🍃اوائلِ انقلاب، اَندرکمیته مشغول
بود آن شهیدِ عزیز، اَلخَیرُ مِنهُ مَامول 🍃🌺
🌺🍃کارِکمیته هابود، گسترده درآن زمان
برای هر مشکلی می آمدن مردمان 🍃🌺
🌺🍃رفتم کمیته ای که، بود کاروی به آنجا
چندتا اطاق بود آنجا ،توهراطاق یه آقا 🍃🌺
🌺🍃پشت میزی نشسته، جوابگوی مردمند
آن مردمی که مشکل ،دارن وسردرگمند🍃🌺
🌺🍃به جزاطاقِ هادی ،که اونبود پشتِ میز
صندلیشو گذاشته ،پشت به میزش، آن عزیز 🍃🌺
🌺🍃یعنی که میزِ ایشان، پشت سرش قرارداشت
صندلی اَش پشت به میز، روبه مردم میگذاشت 🍃🌺
🌺🍃گفتم که ابرام آقا، فرق داره اینجا چرا؟
همه پشت میزاشون نشته اند توامّا🍃🌺
🌺🍃پشت به میزت نشتی، بگو به من که چرا؟
چه باشدعلتِ این بگوابراهیم آقا؟!🍃🌺
🌺🍃گفتا به پاسخ من، آن غنچه ی درچمن
وقتی که پشتِ این میز، قرارگرفته ام من🍃🌺
🌺🍃احساسِ یک غروری افتاده دروجودم
میکنه این خرابم، میبره تاروپودم 🍃🌺
🌺🍃صندلیِ خودم را ،آورده ام به اینوَر
تاکه به مردم شوم ،چند قدمی نزدیک تر 🍃🌺
🌺🍃خدا به حقِّ هادی، وَخون پاک ایشان
تواضعی بده تو به جمله ی مدیران🍃🌺
🌺🍃که واقعاً نوکری ،شوند برای مردم
نه اینکه خودراکنن ،به پشت میزشان گم🍃🌺
🌺🍃رسان امام زمان، به دادِ آزادگان
ذلیل و رُسوا نما توهریک از دشمنان 🍃🌺
🌹🌺التماس دعا / مرید الشهداء: شجاعی🌺🌹
╭┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅╮
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2706702390C30c18c2953
╰┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅╯