🌹🌹بسم رب الشهید🌹🌹
✅سلسه داستانهایی از:
شهید ابراهیم هادی براساس
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
#داستانهایی_از_شهداء
هفته 0⃣4⃣ / داستان 0⃣4⃣
🌺🍃اوائلِ انقلاب، اَندرکمیته مشغول
بود آن شهیدِ عزیز، اَلخَیرُ مِنهُ مَامول 🍃🌺
🌺🍃کارِکمیته هابود، گسترده درآن زمان
برای هر مشکلی می آمدن مردمان 🍃🌺
🌺🍃رفتم کمیته ای که، بود کاروی به آنجا
چندتا اطاق بود آنجا ،توهراطاق یه آقا 🍃🌺
🌺🍃پشت میزی نشسته، جوابگوی مردمند
آن مردمی که مشکل ،دارن وسردرگمند🍃🌺
🌺🍃به جزاطاقِ هادی ،که اونبود پشتِ میز
صندلیشو گذاشته ،پشت به میزش، آن عزیز 🍃🌺
🌺🍃یعنی که میزِ ایشان، پشت سرش قرارداشت
صندلی اَش پشت به میز، روبه مردم میگذاشت 🍃🌺
🌺🍃گفتم که ابرام آقا، فرق داره اینجا چرا؟
همه پشت میزاشون نشته اند توامّا🍃🌺
🌺🍃پشت به میزت نشتی، بگو به من که چرا؟
چه باشدعلتِ این بگوابراهیم آقا؟!🍃🌺
🌺🍃گفتا به پاسخ من، آن غنچه ی درچمن
وقتی که پشتِ این میز، قرارگرفته ام من🍃🌺
🌺🍃احساسِ یک غروری افتاده دروجودم
میکنه این خرابم، میبره تاروپودم 🍃🌺
🌺🍃صندلیِ خودم را ،آورده ام به اینوَر
تاکه به مردم شوم ،چند قدمی نزدیک تر 🍃🌺
🌺🍃خدا به حقِّ هادی، وَخون پاک ایشان
تواضعی بده تو به جمله ی مدیران🍃🌺
🌺🍃که واقعاً نوکری ،شوند برای مردم
نه اینکه خودراکنن ،به پشت میزشان گم🍃🌺
🌺🍃رسان امام زمان، به دادِ آزادگان
ذلیل و رُسوا نما توهریک از دشمنان 🍃🌺
🌹🌺التماس دعا / مرید الشهداء: شجاعی🌺🌹
╭┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅╮
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2706702390C30c18c2953
╰┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅╯