🏴 السلام علیک یا ابا عبدلله علیه السلام
#سخنرانی_شب_پنجم
#ادامه_ی_خطبه_ی_امام_حسین
#متن_خطبه
.... مَنْ بَخِلَ رَذل ....
#ترجمه
..... هر كه بخل ورزيد ذليل می گردد ....
#نکات
1⃣ بخل عبارت است از خسیس بودن در جایی که باید خرج کرد.
2⃣ صفت بخل، نتیجه محبت دنیا و ثمره آن است.
#بخل_در_قرآن
خداوند متعال در آیهی ۳۷ سورهی نساء میفرماید: «آن گروه (اهل کتاب) که بخل میورزند و مردم را به بخل وادار میکنند و آنچه را خدا از فضل خود به آنها داده کتمان میکنند، خدا بر این کافران عذابی سخت مهیا داشته.»
#حدیث_در_خصوص_بخل
1⃣ روزی آن بزرگوار مردی را دید که پرده کعبه را گرفته میگوید: «خدایا به حرمت این خانه، گناه مرا بیامرز. حضرت فرمود: بگو ببینم چه گناه کردهای؟ عرض کرد که:
گناه من بزرگتر از آن است که بگویم. فرمود که: گناه تو بزرگتر است یا زمین؟ گفت: گناه من. فرمود: گناه تو بزرگتر است یا کوهها؟ گفت: گناه من. فرمود: گناه تو بزرگتر است یا دریاها؟ گفت: گناه من. گفت: گناه تو اعظمتر است یا آسمانها؟ گفت: گناه من. فرمود:
گناه تو اعظم است یا عرش؟ گفت: گناه من. فرمود: گناه تو اعظم است یا خدا؟ گفت:
خدا اعظم و اعلی و اجلّ است. پس حضرت فرمود: بگو گناه خود را. عرض کرد:
یا رسول اللّه من مرد صاحب ثروتم و هر وقت فقیری رو به من میآید که از من چیزی بخواهد گویا شعله آتشی رو به من میآورد. حضرت فرمود: دور شو از من و مرا به آتش خود مسوزان. قسم به آن خدائی که مرا به هدایت و کرامت برانگیخته است که اگر میان رکن و مقام بایستی و دو هزار سال نماز کنی و این قدر گریه کنی که نهرها از آب چشم تو جاری شود و درختان سیراب گردند و بمیری و بخیل باشی خدا تورا سرنگون به جهنم میافکند»
2⃣ امام علی علیهالسلام در عهد نامه مالک اشتر، او را از مشورت با بخیل بر حذر داشته است، چون بخیل حاکم را از فقر میترسانَد و او را از داد و دهش بازمیدارد.
3⃣ رسول خدا صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود: «جاهل سخاوتمند، نزد خدا از عابد بخیل محبوبتر است.»
#حکایت
«منصور دوانیقی» دوّمین خلیفهی عباسی مشهور به بخل و امساک بود. او برای صله و جایزه ندادن به ادباء و شعراء به شاعر میگفت: اگر کسی قبلاً این اشعار را از حفظ داشته باشد یا ثابت شود که شعر از شاعر دیگری است، نباید انتظار جایزه داشته باشی.
اگر شاعر شعرش مال خودش بود، به وزن طومار شعرش پول میکشید و به او میداد! تازه خودش به قدری خوش حافظه بود که شعر شاعر را حفظ میکرده و برای شاعر میخوانده؛ و غلامی خوش حافظه داشته که او هم شعر را در جا حفظ میکرده و سپس رو به شاعر میکرد و میگفت: این شعر را تو گفتی؟! نهتنها من بلکه این غلام من آن را حفظ دارد و این کنیز که در پس پرده نشسته نیز آن را حفظ دارد، سپس به اشارهی خلیفه، کنیزک هم که سه بار از شاعر و خلیفه و غلام شنیده بود، قصیده را از اوّل تا آخر میخواند و شاعر بدون دریافت چیزی با تعجّب و دستخالی بیرون میرفت!
روزی «اصمعی» شاعر توانا و مشهور که از وضع بخل منصور به تنگ آمده بود، اشعاری با کلمات مشکل ساخت و بر روی ستون سنگی شکستهای نوشت و با تغییر لباس و نقاب زده به صورت عشایر که جز دو چشمش پیدا نبود، نزد منصور آمد و با لحنی غریبانه گفت: قصیدهای سرودهام، اجازه میخواهم آن را بخوانم.
منصور مانند همیشه توضیحات را برای او داد و اصمعی هم قبول کرد و شروع به خواندن قصیدهی پر از الفاظ عجیب و غریب و لغات نامأنوس و جملات غامض پرداخت تا قصیده به پایان رسید.
(و العد قدد نددنلی، والطبل طبطبطبلی **** الرقص قد طبطبلی و السقف قد سقسقسقلی)
منصور با همهی دقّت و غلام و کنیز با همهی هوش سرشار نتوانستند اشعار را حفظ کنند و برای اوّلین بار فروماندند.
سرانجام منصور گفت: ای برادر عرب معلوم میشود که شعر را خودت گفتی، طومار شعرت را بیاور تا به وزن آن جایزه بدهم.
اصمعی گفت: من کاغذی پیدا نکردم روی ستون سنگی نوشتم، روی بار شترم هست و آن را آورد. منصور در شگفت ماند که اگر تمام موجودی خزانه را در یک کفّهی ترازو بریزند، با آن برابری نمیکند، چهکار کند؟ با هوشی که داشت گفت: ای برادر تو اصمعی نیستی؟ او نقاب از چهرهاش برداشت، همه دیدند او اصمعی است.
◼️
@seyedmousamousavi
◼️
www.sm-mousavi.com/fa