نام تو زندگی من
#پارت_59
عزیز بدون این که جوابم رو بده وارد شد. باز نگاهی به آقا جون کردم که
ماشینو روشن کرد و رفت. وقتی وارد خونه شدم بوی گل یاس همه جا رو پر
کرده بود. لبخندی روی لبم نقش بست. نگاهی به باغچه کردم که گل های
خشک شده حسابی توی ذوقم زد. آهی کشیدمو نگاهم به گلهای یاس افتاد.
بوته یاس هنوز خشک نشده بود.
- وقت برای دید زدن زیاد داری بیا داخل آیه.
سرمو تکون دادم و وارد شدم.
- عزیز این جا چرا این قدر بی روحه؟
دستشو روی گونه ام کشید و لبخند تلخی زد.
- چون نوزده ساله که روح از این خونه رفته!
با تعجب نگاهی به اطراف کردم.
- چرا مگه خونه ی کی بوده؟
عزیزآهی کشید و چادر شو از سرش برداشت. منتظر بودم عزیز حرفی بزنه
ولی باز هم سوالم بی جواب موند. نگاهی به اطراف کردم. این خونه یک خونه تکونی حسابی لازم داشت. روی تموم میز صندلی ها گرد و غبار نشسته بود.
ولی در کل خونه ی نقلی زیبایی بود. یک خونه فانتزی! نگاهم به عزیزافتاد که
به دربسته ی اتاقی خیره شده بود. دستش روی در اتاق بود. به طرفش رفتم و
دستمو روی شانه اش گذاشتم.
- عزیز؟
#ادامه_دارد...