نام تو زندگی من
#پارت_94
خنده ای کرد.
- پس چی فکر کردی!
- بذار لباسامو عوض کنم میام پیشت.
- دست و صورتت رو هم بشور بیا. حالمو بد کردی با این صورت نشسته.
زبونی براش در آوردم و بعد از این که لباس هام رو عوض کردم و دست و
صوورتمو شستم کنارش رفتم. در حال قاچ کردن گوجه فرنگی ها بود. روی
صندلی نشستم و نگاهش کردم.
- از لیلا جون چه خبر؟
- امروز رفت سر کار. الهی بمیرم علی هم این قدر خوشحال بود.
لبخندی زدم.
- همیشه خوشحال باشه. توی اون خونه راحتن؟
- آره. منم خیالم راحت شد خدایی.
- چرا؟
مهری لبخندی زد و سیب زمینی ها رو جلوم گذاشت.
- پوست بکن ببینم.
لبخندی زدم که ادامه داد.
- خوشحالم، بخاطر این که دوست نداشتم خونم رو بدم به دخترخاله آرش.
با تعجب نگاهش کردم که موهاشو پشت گوشش زد.
- شوهرش هیزه. خودشم چشمش دنبال شوهرای مردمه. زیاد ازشون خوشم
نمیاد اصلا می دونی من خیلی با کسی رابطه ای ندارم
. اصلا از آدمای خود
شیفته خوشم نمیاد.
#ادامه_دارد...